خدای روی زمین
***
هر روز صبح که بیدار میشوم روز جدیدی است. یک روز جدید، فرصت جدیدی است برای خدا شدن روی زمین. تمام آدمها همین کار را میکنند. تمام آدمها برای خدا شدن بیدار میشوند و تلاش میکنند و بالاخره خدا میشوند!
حالا با هم ببینیم خدا شدن چیست؟
هر کسی درکی از خدا دارد. حتی یک آتئیست. آتئیست ها معمولا حس بدی از خدای ادیان دارند. آنها خدای ادیان را انکار میکنند. اما به هر حال هر کسی خدایی دارد. با هم ببینیم هر کسی در این دنیا دنبال چه خدایی است.
جهانشمول ترین خدا، خدای بخشنده است. خدای فراوانی یا خدایی که غذا میدهد. خدایی که ما را از فقر نجات میدهد. خدای روزی دهنده. این خدا تقریبا خدای تمام آدمهاست. برای یک نوزاد این خدا سینه های مادرش است و شاید درآمد پدرش. برای یک آدم عادی جامعه، این خدا سرمایه داران هستند و کسانی که زمین ها را مال خود کرده اند. به انها میگویند خدای زمین یا لند لورد. خیلی ها به دنبال خدای روزی دهنده هستند و سعی میکنند خودشان خدای روزی دهنده بشوند. برای یک کارمند این خدا، مدیر کمپانی است یا شاید دولت سوسیالیست.
بعد از خدای روزی دهنده، نوبت به خدای آرامش بخش است. همان خدایی که یادش ما را از ترس ها رها میکند. همان خدایی که ما را از ترس مرگ رها میکند. از قدیم الایام ما از حیوانات درنده و بیماری و مرگ میترسیدیم و فقط خدای آرامش بخش به ما کمک میکند. خدایی که ما را دوست دارد و حتی بعد از مرگ به آغوش خودش دعوت میکند. نقش این خدا را روحانیون بازی میکردند و در دنیای مدرن روانشناسان. اگر این دو نتوانند کار خدای آرامش بخش را انجام بدهند نوبت به خدای شیمی میرسد. همان ساقی قدیمی. ساقی ای که دوایی دارد برای آرامش. برای فراموشی مرگ. نقش این خدا ها را یا دکتر ها با داروهای آرام بخش انجام میدهند. یا مشروب فروش ها یا مواد پخش کن ها. این ها موادی دارند برای آرام کردن آدمها. انواع قارچ ها و علف ها و روانگردان ها و آیوواسکا و غیره مخلوق این خداهای آرامش بخش هستند.
برای خیلی آدمها خدای عادل مورد نیاز هست. اینها آدمهایی هستند که احساس قربانی بودن میکنند. اینها عدم برابری را تاب نمی آورند. اینها فکر میکنند دنیا جایی ظالمانه است. بعضی ها عصبانی هستند. خدای اینها اسلحه سازان هستند. آنها اسلحه برمیدارند و خودشان خشمشان را خالی میکنند اما آنها در جستجوی خدای عادل هستند. بعضی ها دادگاه و وکیل و قانون درست میکنند. اینها هم از راه دیگری در جستجوی خدا عادل هستند. گروهی حقوق بشر درست میکنند. حقوقی برابر و مساوی برای تمام ابنای بشر! حقوق برابر برای زنان و مردان!
برای خیلی ها خدایشان خدای زیبایی و جمال و تجمل است. خدای این دوستان زیباست. البته زیبایی درونی نه. زیبایی ظاهری. این دوستان برای خدا شدن به آرایشگران و طراحان لباس و جراحان زیبایی و ژل و بوتاکس روی میآورند. این دوستان میخواهند از خودِ طبیعت هم زیباتر شوند. غافل از اینکه طبیعت زیباترین چیز است! همانطور وحشی و خام و خالص! هر مویی که طبیعت رویانده یا دماغی که طراحی کرده یا زانوی شتر یا پر طاووس دقیقاً همانی هست که باید باشد! این دوستان زیبایی را تعریف میخواهند بکنند اما زیبایی در ذات خداست نه در تعریف ذهن ما!
برای عده ی دیگری خدا خدای عاشق است. خدایی که عاشقشان است. و آنها عاشق او هستند. خدای مولانا و حافظ. اینها دیدگاه شاعرانه ای به جهان دارند. اینها عاشق همه چیز هستند حتی یک سنگ. اینها خدا را در همه چیز میبینند. اینها خدای واحد را پیدا کرده اند. همان وحدت وجود و یوگا. اینها قطره هایی هستند که دریا را دیده. اینها مثل یک عاشق مدام در جستجوی معشوقشان هستند.
برای عده ای، خدا خدای سکوت است. مثل بودا. بودا در سکوت و مراقبه خدای سکوت را پیدا کرد. خدایی که حرف نمیزند. مثل خدای رامانا ماهارشی. تقریبا خدای تمام حیوانات. چون حیوانات هم حرف نمیزنند. این خدا خدای مراقبه گران است. خدایی که به غایت شنواست و بینا. اما خودش حرفی نمیزند.
خلاصه هر کسی خدایی را میپرستد چه خودش بداند چه نداند. آتئیست ها خدای منطق را میپرستند. خدای استدلال. خدایی که قانون های فیزیک وشیمی و کوانتوم را خلق کرده. آنها هم به روش خودشان خدایی را جستجو میکنند.
اینجا قصدم ساختن خداهای ذهنی برای شما نیست.
اینجا قصهء آدمها را میگویم. قصهء کثرت را.
قصهء خدا داستان وحدت است.
در وحدت نه نویسنده ای هست و نه خواننده ای.
در وحدت نه سیاهی هست نه سفیدی.
در وحدت کلمه شکل نمیگیرد.
در وحدت زبان ساخته نمیشود.
در وحدت گذشته و آینده ای ساخته نمیشود.
در وحدت خداهای مختلف نیست.
خدای من خدای نانوشتنی است.
خدای نزدیک.
خدایی که غیر قابل تعریف است.
غیر قابل طبقه بندی.
خدایی که هیچ صفتی به او نمی چسبد.
خدایی که نمیشود نوشتنش.
خدایی که من هستم.
خدایی که شما هستی.
و من و شمایی که وجود نداریم.
خدای دیوانگان. پرندگان. حشرات. گیاهان.
خدای من نزدیک خدای عاشقان است و ساکتان.
خدایی که هر چه از و بگویی و بنویسی راه به خطا رفته ای.
خدایی که نباید از او نوشت.
خدایی نانوشتنی!
***
Translation by Gemini Google
The Unwritten God: A Story of Humanity's Many Deities
Every day brings a new dawn, a fresh opportunity to become a god on Earth. This isn't unique; everyone strives for godhood in their own way, ultimately achieving it. But what does it mean to be a god?
The concept of God is universal, even for atheists. While they may reject religious deities, they still hold a certain image of a god in their minds. Let's delve into the various gods people seek.
The Provider God: The most common is the benevolent god of abundance, the one who offers sustenance and security. This can be a mother's breast for an infant, a company manager for an employee, or a wealthy landowner. Many people dedicate their lives to becoming this provider god themselves.
The God of Tranquility: Next comes the god who frees us from anxieties, especially the fear of death. This role has been filled by priests, psychologists, and even drug dealers offering escape through chemicals and substances.
The God of Justice: For those who feel wronged, a just god is paramount. They see the world as unfair and seek to rectify it. This manifests in various ways, from activists fighting for human rights to lawyers seeking justice through legal systems. Some, fueled by anger, turn to violence, seeking vengeance through weapons.
The God of Love: For some, god is found in love, a reciprocal connection with a higher power like Rumi or Hafez described. They see god in everything, experiencing a oneness with existence. These are the lovers constantly seeking their beloved.
The God of Silence: Just like Buddha in meditation, some find god in silence, a state of wordless observation and presence. This is similar to the experience of animals, who exist without language.
The Unwritten God: Ultimately, everyone worships a god, even atheists who revere logic and reason, the god behind the laws of science.
My purpose here isn't to establish new mental idols. This is a story about humanity's inherent multiplicity. The concept of god, however, represents unity. In unity, there are no divisions, no writer or reader, no black or white. Words vanish, language ceases to exist, and time becomes irrelevant. In this unity, there are no separate gods.
My god is an indescribable, unclassifiable being, one to whom no label can adhere. It's a god that cannot be written about, a god that is both me and you, yet transcends our individual existence. It's the god of the mad, the birds, the insects, the plants. It's close to the god of lovers and the silent ones.
Any attempt to describe or define this god is a misstep. It's the unwritten god, one that should remain unspoken.
Translation by ChatGPT
**God on Earth**
***
Every morning when I wake up, it’s a new day. A new day, a new opportunity to become a god on earth. Everyone does this. Everyone wakes up and strives to become a god, and eventually, they become one!
Now, let’s see together what becoming a god means.
Everyone has an understanding of God. Even an atheist. Atheists usually have a negative feeling towards the gods of religions. They deny the gods of religions. But in any case, everyone has a god. Let’s see together what kind of god everyone in this world is seeking.
The most universal god is the benevolent god. The god of abundance or the god who provides food. The god who saves us from poverty. The provider god. This god is almost everyone’s god. For an infant, this god is their mother’s breasts, and perhaps their father’s income. For an ordinary person in society, this god is the capitalists and those who own the lands. They are called the gods of the earth or landlords. Many seek the provider god and try to become the provider god themselves. For an employee, this god is the company’s manager or perhaps the socialist government.
After the provider god, comes the god of tranquility. The same god whose memory frees us from fears. The same god who frees us from the fear of death. Since ancient times, we have feared wild animals, diseases, and death, and only the god of tranquility helps us. The god who loves us and even invites us to their embrace after death. The role of this god has been played by clerics, and in the modern world, psychologists. If these two cannot perform the role of the god of tranquility, it’s time for the god of chemistry. The same old dealer. The dealer who has a remedy for peace. For forgetting death. The role of these gods is played either by doctors with tranquilizing drugs or by alcohol sellers or drug dealers. They have substances to calm people. Various mushrooms, herbs, psychedelics, and Ayahuasca are creations of these tranquil gods.
For many people, a just god is needed. These are people who feel victimized. They cannot tolerate inequality. They think the world is a cruel place. Some are angry. Their gods are the arms manufacturers. They pick up weapons and vent their anger, but they are in search of a just god. Some create courts and lawyers and laws. These too, in another way, are in search of a just god. Some establish human rights. Equal and fair rights for all human beings!
For some people, god is the god of love. The god who loves them. And they love this god. The god of Rumi and Hafez. These people have a poetic view of the world. They love everything, even a stone. They see god in everything. They have found the one god. The same unity of existence and yoga. They are drops that have seen the ocean. They are like a lover constantly seeking their beloved.
For some, god is the god of silence. Like Buddha. Buddha found the god of silence in silence and meditation. The god who doesn’t speak. Like the god of Ramana Maharshi. Almost the god of all animals. Because animals don’t speak either. This god is the god of meditators. A god who is extremely attentive and observant. But doesn’t speak.
In summary, everyone worships a god whether they know it or not. Atheists worship the god of logic. The god of reasoning. The god who created the laws of physics, chemistry, and quantum mechanics. They too, in their own way, are searching for a god.
Here, my intention is not to create mental gods for you.
Here, I tell the story of people. The story of multiplicity.
The story of god is a tale of unity.
In unity, there is neither a writer nor a reader.
In unity, there is neither black nor white.
In unity, words do not form.
In unity, language is not created.
In unity, there is no past or future.
In unity, there are no different gods.
My god is the unwritable god.
The close god.
A god that is indescribable.
Unclassifiable.
A god that no attribute sticks to.
A god that cannot be written.
A god that is me.
A god that is you.
And a me and you that do not exist.
The god of madmen. Birds. Insects. Plants.
My god is close to the god of lovers and the silent ones.
A god that whatever you say or write about, you have gone astray.
A god that should not be written about.
An unwritable god!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر