۱۳۸۷ آذر ۴, دوشنبه

حل مساله مرگ

زمان خواندن 3 دقیقه ***

حیوانات به مرگ خود آگاه نیستند و راحت تر زندگی می کنند
حیوانها تا لحظات آخر نیازی نمیبنند که یا مرگ بجنگند
اما انسانها از اون آگاه هستند و این آگاهی حس های دردناک ترس و نابودی در اونها بوجود میاره
با داشتن ذهن خلاق و فعال و آینده نگر آدمها نمیتونند مرگ رو کامل فراموش کنند و مجبورند چیزی درمورد مرگ تصور کنند

دو دیدگاه نسبت به مرگ وجود داره
دیدگاه خوب و مثبت که ما در عکسهای مردگان و تصور ادامه ی زندگی آنها داریم
به ماآرامش میده چون حس می کنیم که اونها نمردند
این کمی ترس ما رو از تنهایی و مرگ تخفیف میده
مثل عکس مرده ها که نگه میداریم و اونهارو بصورت زنده حس می کنیم
واونها رو درقلب خودمون تصور می کنیم یا در بهشتی که تصویری خوب از زندگی در اون هست

تصویر دوم خشونت و قتل وقربانی و کشتار هست که ما رو بر می انگیزه
و عقاید مارو تثبیت می کنه و ما رو پایدار و خشن و جنگجو می کنه
و به حفظ حکومتها و دلاوری در جنگها منجر میشه
و گاهی به فاندامنتالیسم و ترور و حملات انتحاری منجر میشه
در واقع میکشیم برای اینکه کشته نشیم
مثال اون صدام بود که برای ترس از مرگ خودش دست به کشتار و قصاوت میزد که بلکه با ایجاد ترس و وحشت از ترور خودش جلوگیری کنه
البته هنوز هم تمایل به چنین صحنه های خشونت باری در فیلم های ترسناک و در جنگها وجود داره

بسیاری از تمدن های جدید از ترکیب ایندو برای حکومت خود استفاده کرده اند
مثل به صلیب کشیدن در مسیحیت که از یک سو خشونت و مصایب مسیح رو نشون میده و از یک سو پرواز او به بهشت و ابدیت و زندگی آرامبخش
تصور بهشت و جهنم و شهادت در اسلام به طوری که تصور بهشت و جهنم از یک سو باعث دلگرمی رفتن به بهشت و از سوی دیگر باعث دلهره و ترس از رفتن به جهنم و عذاب میشه و ترکیب این دو تصویر باعث به وجود آمدن انگیزه احساسی بسیار شدیدی در پیروان این عقیده میشه

اما تصور من
ما چون در طبیعت زندگی می کنیم باید اصول اون رو کاملا قبول کنیم
یکی از بهتری راهها پذیرفتن مرگ به عنوان اصل طبیعت هست
و پذیرفتن تصادف به عنوان اصل دیگه ی طبیعت
ما میتونیم اونقدر درگیر زندگی بشیم که نیازی به تصور کردن مرگ نداشته باشیم زیاد به مرگ فکر نکنیم
یعنی کارهایی بکنیم که از توانایی کامل خودمون استفاده کنیم تا دیگه توی ذهنمون جایی برای فکر کردن به مرگ و آینده نداشته باشیم (روانشناسی به نام Csikszentmihalyi این نظریه رو تدوین کرده)
یا با دموکراسی و تقسیم درست اقتصادی منابع و غذا و لذت و کنترل جمعیت نیازی به جنگ و قربانی و فاشیسم نداشته باشیم
اما با انجام همه ی این کارها بازهم به ناچار ما گاهی به مرگ فکر می کنیم
بعضی سیستم ها ی فکری مثل بودیسم این تصور جالب رو برای بعد از مرگ میکنند که ما به موجودات دیگه تبدیل میشیم که از همه ی تصورها به واقعیت نزدیک تره چون مواد بدن ما دوباره به چرخه ی طبیعت برمی گرده
من به این سیستم تصور میگم روانشناسی لذت واقع بینی
یعنی با تصور وقبول واقعیت احساس شجاعت می کنیم و این که ما آنقدر شجاع هستیم که واقعیت رو می پذیریم

اما راه حل من
بهتره که بعد از فکر کردن به مرگ، بیشتر برای بهتر زندگی کردن تلاش کنیم
و اونقدر تلاش کنیم که غرق زندگی و لذتهاش بشیم که زیاد لازم نباشه که به مرگ فکر کنیم
ودر عین حال تلاش کنیم در زندگی یک میراث خوب و یادگاری برای خودمون به یادگار بگذاریم تا در زندگی آرامش بگیریم
این میراث در تلاش ما برای ساختن آثاری از خودمون یا به یاد گارگذاشتن فرزندان فیزیکی یا ایجاد حس ها و خاطراتی در دیگر انسانها میتونه باشه یا نوشتن و به اشتراک گذاشتن اون که من الان انجامش دادم
البته هزاران کار دیگه هم میشه انجام داد که بعدا در بارشون مینویسم

۱۳۸۷ آبان ۱۷, جمعه

عشق به دانستن

زمان خواندن 1 دقیقه ***

این عشق چیزیه که من هم دچارشم یعنی از دانستن لذت می برم، شاید همین حس دلیل درس خوندن تودانشگاه و گرفتن لیسانس و فوق لیسانس در من شده، این برای من امری بدیهی بود اما وقتی دوستایی رو دیدم که از دانستن لذت نمیبرند فهمیدم که این حسی هست که بعضی ها دارند.
تازه کشف کردم که بسیاری از ما انسانها این حس رو داریم و این یکی از زیباییهای دنیای ما آدمهاست، یعنی ما دانستن رو دوست داریم. نمونه های جالب اون سرمایه گذاری های مشترک کشورها و انسانها برای دانستن و کشف و ارضای حس کنجکاوی هست. مثلا سرمایه گذاری مشترک برای ساختن ایستگاه فضایی و یا شتاب دهنده بزرگ اتمی هست. و نمونه ی جالب اون که من عاشقش هستم همین ویکی پدیا هست که با سرمایه گذاری و همکاریه داوطلبانه کل آدمها سوا از دین و کشور و نژاد درست شده.

هرکس ذهنش را پاک کند خوشبخت می شود

زمان خواندن 2 دقیقه ***

وقتی یه نگاهی به پست های قدیمی وبلاگم انداختم دیدم که یکی از هدف های اصلی من از نوشتن اقتصادی بوده، یعنی می خواستم آدمهایی که مثل من فکر می کنند رو پیدا کنم و با اونها کار اقتصادی کنم.
کم کم نمی دونم چرا برگشتم به بحث های فلسفی و اعتقادی.
فکر می کردم که دیگه دوران ایدئولوژی به سر اومده و بهترین کار اینه که تلاش کنیم ثروت ایجاد کنیم و خودمون و دیگران از اون لذت ببریم.
اما به محض اینکه به لذت فکر می کنم و به شادی به این نتیجه می رسم که باید شادی تعریف بشه و آیا با پول و اقتصاد میشه شادی رو خرید و جواب منفی هست؛ پس این میشه که باز برمی گردیم به همون تئوری ها و سیستم های فکری که سعی در معنی دار کردن وشادکردن زندگی دارند.
امروز یک مستند در مورد شادی و رابطه اون با هورمون ها و فعالیت نواحی مختلف مغز نشون داد و رهبری روحانی از هند رو نشون داد که می تونست روی فعالیت مغزش تاثیر بذاره و اون طور که می خواد احساس وفکر خودش رو تغییر بده. البته او این کار رو با چندین سال تمرین بدست آورده بود.
این شخص توی این برنامه و زیر دستگاه ام آرآی ثابت کرده بود که میشه با تمرین روی افکار و نهایتا روی احساسات و واکنشهای مغز -که زندگی ما رو کنترل می کنه- کنترل داشت.
حالا میتونم رابطه ی بعضی چیزها رو پیدا کنم مثلا فهمیدم که "قدافلح من زکیها" دقیقا همون معنی رو میده که فیلم "راز" میخواد به ما منتقل کنه.
یا مفهوم هایی مثل "تقوی" – که از نظر من یعنی مواظب خود بودن- میتونه دقیقا فیلم راز باشه،
یا مفهوم مدیتیشن یا یوگا همون نماز باشه که یعنی توجه به خود همراه با یکسری حرکات بدنی.
یا مفاهیمی مثل این که هر کس به خودش توجه کنه و خودش رو بشناسه به خدا می رسه.
و فهمیدم که این یک گام بزرگ طبیعت بود که توی تکامل ما رو به جایی رسوند که میتونیم به خودمون توجه کنیم و اونقدر این کار رو ادامه بدیم که به خدایی برسیم.
پس ما برای رسیدن به یک چنین هدف بزرگی فقط لازمه که کار کوچیکی رو مدام انجام بدیم و اون کار کوچیک یعنی آگاه بودن به کوچکترین تغییرات درونمون که میتونه یک کلمه باشه که از ذهن ما میگذره.
و به سادگی کل اون یعنی "توجه به خود و درون و افکار و احساسات خود".

حس ها موتورزندگی

زمان خواندن 1 دقیقه ***

یک رئیس وقتی کاری از کارمندش بخواد اون رو با دادن و ندادن پول انجام میده. اما هیچ فکر کردید که کار عظیم طبیعت چطور توسط ما که اجزای اون هستیم انجام میشه؟
حس ها
جواب توی حس هایی هست که طبیعت برای ما ایجاد میکنه،
این حس ها هستند که باعث نیاز به غذا خوردن، غم ، شادی وتولید مثل ... می شند.
درواقع زندگی ما رو حس ها جلو می برند.
پس اگر که ما حس رقابت داریم خوبه که رقابت کنیم
اگر حس محبت داریم خوبه که محبت کنیم
و اگر خشم داریم خوبه که اون رو تخلیه کنیم
درواقع نیروهای طبیعت از طریق حس ها پیاده می شند
مثلا موجودی که بهتره و قوی تره حس برتری داره و این حس اونه که اون رو وادار به انجام کارهایی می کنه که نهایتا منجر به برتری اون میشه،
پس بهترین کار مدیتیشن روی افکار و باز کردن مجراهای خروجی حس هاست درست همانطور که هستند بدون دخالت والد ها یا تفکرات مسخره ذهنی،
وقتی کسی ذهنش خیلی جلوی بیان احساسش رو می گیره دیوونه و nerd جلوه می کنه و کسی هم که با حس های خودش می جنگه دچار دیوانگی مزمن میشه،
پس بهترین کار برای برنده شدن در زندگی اینه که خودمون وحس هامون رو دوست داشته باشیم و اون هارو اجرا کنیم. البته باید بگم که ما حسهای مثبت و سازنده و منفی و مخرب داریم. بهترین کاری که میشه کرد بزرگنمایی و تاکید و یادآوری حس های مثبت هست که کم کم میتونه منجر به مثبت تر شدن کل زندگی ما بشه.
در نهایت این منجر به برتری و integrity ما میشه و قدرت مارو زیاد میکنه و پتانیسل های مارو به فعل می رسونه و ما رو به نهایت خودمون می رسونه و ما هم از ارضای حس هامون به طور کاملا شخصی به بهترین زندگی دست پیدا می کنیم.

خواسته‌ها

زمان خواندن 3 دقیقه ***   خواسته‌ها *** با دوستی صحبت کردیم قرار شد خواسته‌هایم را بنویسم. به صورت بولت پویت. یعنی خلاصه.  خواستن کار ...