۱۴۰۲ اسفند ۲۵, جمعه

بیزینسِ امروز

زمان خواندن 7 دقیقه *** زمان خواندن 6 دقیقه *** بیزینسِ امروز

***


امروز می‌خواهم در مبحث کار و بیزینس بنویسم. کار و بیزینس خودم و بقیه. نقطهء شروع این جریان با گذاشتن پستی در لینکدین بود. لینکداین یک شبکه اجتماعی مبتنی بر کار هست که هر کسی توانایی ها و موفقیت های کاری خودش رو اونجا می‌گذارد. من هم خواستم کارهای خودم رو که در این چند سال اخیر بیشتر از نوع نوشته هست اونجا بگذارم. دیدم مقدار زیادی فاصله بین ذهن آدمها و ذهن من هست و این شد که تصمیم گرفتم در موردش بنویسم.


سوال! اصلا ما برای چه کار می‌کنیم؟ 

جواب کلیشه ای هم هست مثل «کار جوهر مرد هست» و اینها ولی فعلا به اونها کاری نداریم.

جواب نسبتا بدیهی هست. یعنی ما کار میکنیم برای بقا! چرا شیر شکار میکنه و پرنده دانه جمع میکنه؟ برای بقا! خیلی هم عالی! 

پروسه ی بقاء یعنی فراهم کردن غذا و سرپناه برای انسان به یمن پیشرفت تکنولوژی خیلی سریع و موثر شده و میشه بقا رو برای تمام مردم دنیا به راحتی فراهم کرد. 

فرض می‌کنیم که می‌نیمم غذا و سرپناه رو داریم.


حالا برای چی کار می‌کنیم؟

بعضی ها برای اعتیاد به کار، کار میکنند. چون نمی توانند کار نکنند! چون از بی حوصلگی زجر می‌کشند! چون نمی‌توانند حتی یک ساعت هم شده کاری نکنند! طبق آزمایش انجام شده درصد زیادی از آدمها حاضرند که به خودشون شوک برقی بدهند ولی بیکار ننشینند. 


اگر این اعتیاد رو هم نداشتیم برای چی کار می‌کنیم؟

بعضی ها برای رسیدن به نوعی اعتبار اجتماعی کار می‌کنند. یعنی بی کاری رو یک ننگ و عار می‌دونند. کار به اونها هویت و شخصیت اجتماعی میده. خودشون رو با کارشون تعریف می‌کنند. گرفتن هویت با فعالیت و کار موضوع بسیار جالبی هست. «هم هویت شدگی با کار». خواندن این نوشته شاید به باز شدن موضوع کمک بکنه.


https://www.unwritable.net/2024/01/blog-post_10.html


حال فرض کنیم نیازی به اعتبار و هویت کاری-اجتماعی نداشتیم، حالا برای چی کار می‌کنیم؟

بعضی ها یک سری آرزوهایی دارند برای آینده. مثلا خریدن فلان شیء. خریدن فلان ماشین. خریدن فلان خانه. رفتن به فلان سفر. به دست آوردن فلان زن. و خیلی از آرزوهای مشابه. 

تمام این آرزوها برای بدست آوردن چیزی در آینده هست. 

دقت کنید، تمام این بدست آوردن ها، در واقع برای بدست آوردن حسی در آینده هست. 

مثلا حس فراوانی. یا حس دارندگی. یا حس غرور. یا حس افتخار. یا حس دوست داشته شدن. یا حس تایید شدن. یا حس موفق بودن. یا حس برنده شدن. 


خیلی ها خودشون رو در یک مقایسه یا مسابقه می‌بینند. اونها طبق جریان عمومی باید شبیه دیگران باشند. از اونجایی که انسان موجودی گله‌ای است این برای ما آدمها کاملا طبیعی هست که بخواهیم خودمون رو شبیه جامعه‌ای کنیم که در اون هستیم. این موضوع در حد بقاء مهم هست. در موجودات گله ای اگر یک نفر از گله جدا بیافته قطعا مرگ منتظرش خواهد بود. پس ما به هر قیمتی دنبال جریان گله می‌رویم.

مثلا اگر همه فلان لباس و فلان ماشین رو دارند ما هم دنبال خریدش میریم. یا اگر همه فلان کار رو انجام میدهند ما هم تکرار و تقلید می‌کنیم.اگر همه یک نفر رو فالو می‌کنند ما هم فالو می‌کنیم. و غیره. 


حال فرض کنیم یک نفر در لحظه، اونقدر حالش خوبه که کاملا احساس بی نیازی به آینده می‌کنه. این حالت برای کسی که تجربه نکرده، تقریبا غیر قابل درک هست. ولی اگر چنین تجربه ای نداشتید فعلا می‌تونید فرض کنید. فرض کنید یک نفر وقتی می‌نشینه و فقط نفس می‌کشه اونقدر حالش خوبه که نه نیازی به مقایسه داره، نه نیازی به تایید، نه نیازی به بدست آوردن چیزی در آینده.

چنین فردی اونقدر غرق لذت هست که محیط براش کم اهمیت میشه. 

چنین فردی نگاهش به درونش هست. 

چنین فردی چنان حسی از فراوانی و سیری و اطمینان داره که کاملا در استغنا هست. 

چنین فردی فقط از بودن راضیه. 

نیازی به انجام دادن نداره. 

نیازی به شدن نداره.

چنین فردی ترسی از آینده نداره. 


چنین فردی چرا باید کار کنه؟

برای چنین فردی، باید وجود نداره. وقتی در اون حالت باشی انتخاب گر هستی. حالتی که فقط از طریق مراقبه و مشاهده میشه بهش رسید.

در چنین حالتی نه برای آینده کار می‌کنی نه برای رسیدن به نتیجه‌ای خاص.

چنین حالتی، حالتِ بودن در عشق هست. 

چون هیچ ترسی از آینده وجود ندارد، پس ترسی از گرسنگی، ترسی از مردن، ترسی از طرد شدن، در کار نیست.

در چنین حالتی، تنها لذت وعشق انگیزهء کار هست. 

به عبارتی خدمت! به عبارتی پخش عشق! 

حتی این خدمت و پخش عشق هم، بدون اراده انجام میشه.

به صورت ناخودآگاه! بدون حضور نفس یا شخصیت اجتماعیِ اون فرد!


درست مثل یک گل!

گل خاصیتش زیبا بودن هست. خاصیت گل، عطر پخش کردن است. 

گل بدون تلاش، زیبایی و عطر پخش میکند.

گل برای رسیدن به چیزی یا برای نتیجه ای یا آینده ی خاصی کار نمی‌کند. 

گل فقط هست و از بودن او، اطرافیانش استفاده می‌کنند.


برگردیم به موضوع بیزینس. بیزینس هم می‌تواند این طور باشد. 

در این حالت این بیزینس برای پخش شادی و سرور کار می‌کند. هدف چنین بنگاه اقتصادی پخش آگاهی و نور است. 

چنین بنگاهی جنگ درست نمی‌کند. طبیعت را نابود نمی‌کند. اضطراب و صدمه به انسانها نمی‌زند. رقابت زیادی نمی‌کند.

تنها کسانی می‌توانند چنین بیزینس هایی درست کنند که به حالت حضور رسیده باشند و درکی از مراقبه داشته باشند واگر نه وارد همان چرخه ی ناشادی، نابودی طبیعت و مقایسه و رقابت می‌شوند.

هدف این بیزینس، بزرگ و جهانی است. هدف این بیزنس، بهبود زندگی کل بشر است و حتی کل زمین. با این فرض که از بقاء عبور کرده باشیم این بیزینس حتما یک بیزینس معنوی هم هست. 

تعریف معنویت را در لینک زیر بخوانید.

https://www.unwritable.net/search?q=معنویت


یعنی تعریفِ انسان برای این بیزینس، فقط بدن نیست. یعنی بعد از پاسخگویی به نیازهای بدن، انسان می‌تواند به معنویت بپردازد. چنین بیزینس هایی مستقیما به بهبود حال انسانها کمک می‌کنند. 


شاید هنوز چنین بیزینس هایی کم باشند ولی هر یک نفری که به مرحلهء خدمت رسانی برسد کمک بزرگی است. پس هر فردی میتواند مؤثر باشد. 

هر لحظه می‌تواند مؤثر باشد. 

هر نوشته. 

هر کلمه. 


من هم اگر چه هنوز چنین بیزینسی ندارم ولی با این نوشتن ها مسیر را برای خودم و دیگران کمی روشن می‌کنم.

این نوشتن ها از نانوشتنی را، مهم ترین و مؤثرترین بیزینس یافتم.

و این هم بیزینس امروز ما!






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خواسته‌ها

زمان خواندن 3 دقیقه ***   خواسته‌ها *** با دوستی صحبت کردیم قرار شد خواسته‌هایم را بنویسم. به صورت بولت پویت. یعنی خلاصه.  خواستن کار ...