رابطهء من با دنیا
***
امروز در خواب و بیداری خواستم رابطهء من و دنیا را بدانم. رابطهء خودم با دنیا.
در این خواب و بیداری یعنی در حالت الهامات و در نیمه خوابم چنین درکی برایم پیدا شد.
داشتم به خودم و رابطهای که با دنیا دارم فکر میکردم. حالا امیدوارم بتوانم بنویسمش.
بازگردید به دوران کودکی تان. شما ظاهراً ناگهان به این دنیا پرتاب شدهاید. تا چشم بازکردید خودتان را در یک بدن یافتید. بدنی که شاید حتی خودتان هم انتخاب نکردهاید. رنگ بدن، جنسیت بدن، توانایی های بدن و غیره را ظاهراً خودتان انتخاب نکردهاید.
بعد خود به خود بزرگ میشوید و در رقابتی ساختهء جامعه افتادید. باید کار میکردید و زنده میماندید.
بعد هم میمیریم احتمالا بدون انتخاب خودمان.
اما داستان چیست؟
یک من وجود دارد.
یک دنیا.
این من در طول دنیا کشیده میشود. متولد میشود و میمیرد.
یک دنیا هم هست. ظاهراً در بیرون که ظاهراً خیلی هم دوستانه نیست.
اما این من چیست. و این دنیا چیست.
این من همان خداست. یعنی یک رگه ای از آگاهی.
این دنیای ظاهری همان ماده است. یعنی دنیای فیزیکی.
این آگاهی در دنیای فیزیکی کشیده میشود.
این آگاهی در طول دنیای فیزیکی کشیده میشود.
این کل فرآیند زندگی است.
حالا که از عوالم رویایم بیرون آمدم توضیح دادنش هرلحظه سخت تر و سخت تر میشود.
اما تلاشم را میکنم.
این آگاهی به صورت یک انسان درآمده. میبیند. میشنود. تکان میخورد و درک میکند.
این آگاهی تو هستی. یا همان خدا. یا رگهای از خدا.
مثل قطرهای از اقیانوس که به داخل هوا پرتاب شده.
قطره از جنس اقیانوس است که موقتا مسیری در هوا پیداکرده.
تو هم قطرهای از آگاهی هستی که موقتا مسیری در ماده پیدا کردی.
وقتی این درک را پیدا کنی. میفهمی زمان هم همین ماده است.
درک تو فقط روی ماده افتاده.
واگر نه همان منی که در پنج سالگی میبیند در چهل سالگی هم میبیند و در هشتاد سالگی هم میبیند.
اینطوری رابطهء تو با دنیا مشخص میشود.
این درک باعث میشود تو نه رقابت کنی. نه برای کسب دنیا نگران باشی. نه خودت را با آگاهی های دیگر مقایسه کنی.
این درک باعث میشود نگران دنیا و بالطبع نگران زمان نباشی. نگران گذشته و آینده نباشی.
نگران سایز خودت در دنیا و یا نسیب خودت از دنیا نباشی.
تو به «من» بیشتر اهمیت میدهی.
چون تو همان «من» هستی. یا همان خدا ؛ که فقط در حال عبور از دنیاست.
همه در حال عبور از دنیا هستیم.
عبور این آگاهی از دنیا، میشود زندگی ما.
زندگی ای که میتواند یک بازی باشد.
تو دیگر خودت را این دنیا نمیدانی.
مثلاً مقدار پولی که داری. یا مقدار زیبایی بدنی. یا مقدار قدرت مادی.
تو در حال عبور از این دنیایی.
تو همواره در لحظه هستی. تو آگاهیِ لحظه هستی.