‏نمایش پست‌ها با برچسب خواب. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب خواب. نمایش همه پست‌ها

۱۴۰۳ خرداد ۹, چهارشنبه

رابطهء من با دنیا

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 رابطهء من با دنیا

***


امروز در خواب و بیداری خواستم رابطهء من و دنیا را بدانم. رابطهء خودم با دنیا. 

در این خواب و بیداری یعنی در حالت الهامات و در نیمه خوابم چنین درکی برایم پیدا شد. 

داشتم به خودم و رابطه‌ای که با دنیا دارم فکر میکردم. حالا امیدوارم بتوانم بنویسمش. 


بازگردید به دوران کودکی تان. شما ظاهراً ناگهان به این دنیا پرتاب شده‌اید. تا چشم بازکردید خودتان را در یک بدن یافتید. بدنی که شاید حتی خودتان هم انتخاب نکرده‌اید. رنگ بدن، جنسیت بدن، توانایی های بدن و غیره را ظاهراً خودتان انتخاب نکرده‌اید. 

بعد خود به خود بزرگ می‌شوید و در رقابتی ساختهء جامعه افتادید. باید کار می‌کردید و زنده میماندید. 

بعد هم می‌میریم احتمالا بدون انتخاب خودمان. 


اما داستان چیست؟ 

یک من وجود دارد. 

یک دنیا. 


این من در طول دنیا کشیده می‌شود. متولد می‌شود و می‌میرد. 

یک دنیا هم هست. ظاهراً در بیرون که ظاهراً خیلی هم دوستانه نیست. 


اما این من چیست. و این دنیا چیست. 

این من همان خداست. یعنی یک رگه ای از آگاهی. 

این دنیای ظاهری همان ماده است. یعنی دنیای فیزیکی. 


این آگاهی در دنیای فیزیکی کشیده می‌شود. 

این آگاهی در طول دنیای فیزیکی کشیده می‌شود. 

این کل فرآیند زندگی است. 


حالا که از عوالم رویایم بیرون آمدم توضیح دادنش هرلحظه سخت تر و سخت تر میشود. 

اما تلاشم را می‌کنم. 


این آگاهی به صورت یک انسان درآمده. می‌بیند. می‌شنود. تکان می‌خورد و درک می‌کند. 

این آگاهی تو هستی. یا همان خدا. یا رگه‌ای از خدا. 

مثل قطره‌ای از اقیانوس که به داخل هوا پرتاب شده. 

قطره از جنس اقیانوس است که موقتا مسیری در هوا پیداکرده. 

تو هم قطره‌ای از آگاهی هستی که موقتا مسیری در ماده پیدا کردی. 


وقتی این درک را پیدا کنی. میفهمی زمان هم همین ماده است. 

درک تو فقط روی ماده افتاده. 

واگر نه همان منی که در پنج سالگی می‌بیند در چهل سالگی هم می‌بیند و در هشتاد سالگی هم می‌بیند. 


اینطوری رابطهء تو با دنیا مشخص می‌شود. 

این درک باعث میشود تو نه رقابت کنی. نه برای کسب دنیا نگران باشی. نه خودت را با آگاهی های دیگر مقایسه کنی. 

این درک باعث میشود نگران دنیا و بالطبع نگران زمان نباشی. نگران گذشته و آینده نباشی. 

نگران سایز خودت در دنیا و یا نسیب خودت از دنیا نباشی. 

تو به «من» بیشتر اهمیت میدهی. 

چون تو همان «من» هستی. یا همان خدا ؛ که فقط در حال عبور از دنیاست. 

همه در حال عبور از دنیا هستیم. 

عبور این آگاهی از دنیا، می‌شود زندگی ما. 

زندگی ای که می‌تواند یک بازی باشد. 


تو دیگر خودت را این دنیا نمی‌دانی. 

مثلاً مقدار پولی که داری. یا مقدار زیبایی بدنی. یا مقدار قدرت مادی. 

تو در حال عبور از این دنیایی. 

تو همواره در لحظه هستی. تو آگاهیِ لحظه هستی. 


۱۴۰۲ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه

بیداری معنوی و خواب!

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 بیداری معنوی و خواب!

***


وقتی ذهن تا حدودی آرام باشد امکان نوشتن فراهم میشود. معمولا یک ایده ی کلی هست. وقتی شروع به نوشتن میکنم ذهنم مدام روی آن ایده کار میکند. از قبل فقط یک دانه یا هسته ی ایده هست. ولی وقتی شروع میکنم میتوانم دانه را تبدیل به جوانه کنم. گاهی این جوانه رشد میکند و تبدیل به نوشته میشود.

این کار نوعی تانترا است. یعنی ساختن چیزی با استفاده از ذهن! 

بر خلاف یوگا که بیشتر کار درونی است. یعنی معطوف کردن توجه به درون.

در مورد ارتباطات میخواهم بگویم.

وقتی که از زندان ذهن بیرون بیایی. یعنی دیگر از افکار و احساسات هویت نگیری؛ روابطت هم نوع دیگری میشود. 

چون واقعیت و توهم برای تو تغییر کرده واقعیت تو برای بعضی توهم و توهم تو برای بعضی واقعیت میشود. اتفاقی که بین من و همسر اولم افتاد. زندگی من از نظر او توهم هست و زندگی او از نظر من توهم. 

وقتی کسی بتواند از خواب افکار و احساسات کمی بیدار شود تازه میفهمد که خواب بوده. درست مثل خواب دیدن است. شما تا وقتی که در خواب هستید باور نمیکنید که خوابتان غیر واقعی است. شما در خواب گیر کرده اید. اما کسی که بیدار شده یا در حال بیداری است میداند که داشته خواب میدیده. کم کم بین خواب و بیداری تفاوت قایل میشود. اما بیشتر آدمها درخواب افکار و احساسات خودشان هستند. یعنی خواب ذهن. 

جالب اینجاست که نام بیداری معنوی از همین گرفته شده.

معمولا در این دنیا کسی نمیتواند دیگری را بیدارکند. همه در زمان خودشان بیدار میشوند. 

اما کسانی که خوابند نمیدانند که  دارند خواب میبینند. آنها آدمهای بیدار را میبینند اما فکر میکنند که آنها هم خوابند. در واقع آنها آدمهای بیدار را هم در خواب خودشان میبینند. یعنی از دریچه ی ذهن خودشان میبینند و قضاوت میکنند. 

فقط آدمهای بیدار یکدیگر را میفهمند. آنها چون تجربه ی خواب بودن و بیدار شدن را دیده اند میدانند که آنها هم روزی خواب بوده اند. آنها تجربه ی بیدار شدن را دیده اند. حالا اگر یک بیدار دیگر پیدا کنند به راحتی میتوانند از خواب دیدن خودشان برای او تعریف کنند و لذت ببرند!

اما هر چقدر برای کسی که خواب است اگر تعریف کنی فایده ندارد! او غرق خواب است! 

البته آدمها گاهی یک بارقه هایی از بیداری را دریافت میکنند. بستگی دارد که چقدر هوشیار باشند. کسی که هوشیار است مثل کسی است که خوابش سبک است. با یک لحظه از خواب میپرد! 

اما بعضی ها خوابشان خیلی سنگین است. بعضی ها هم متاسفانه خواب را به بیداری ترجیح میدهند. آنها را هر چقدر بیدار کنی دوباره برمیگردند به خواب. 

همه ی آدمها در طول زندگی در زمین لحظاتی از خواب بیدار میشوند اما بعضی ها دوباره به خواب میروند. شاید مرگ همه را بیدار کند شاید هم نه! هنوز بیداری مرگ را تجربه نکرده ام. 


به طور خلاصه این افکار و احساسات و این بدن و آنچه دریافت میکند واقعی نیست. نوعی خواب است. ما این افکار و این بدن نیستیم. این هویت ها موقتی است. 

واقعیت اصلی در لحظه است. 

وقعیت اصلی خود لحظه است. 

واقعیت اصلی نانوشتنی است. 

این کلمات برای ذهن خواب آلود کاربرد دارد. این کلمات فقط نشانه ای از بیداری است برای آدم های خواب. 

برای آدم های خواب آلود!

اما وقتی بیدار شوی نیازی به این همه کلمه نداری. 

نیازی به دو دو تا چهار تای ذهنی نداری!

وقتی بیدار شوی یعنی وقتی از ذهن بیرون آمدی لحظه برایت شفاف میشود!

به راحتی میفهمی که الان بیدار هستی!

اما بیداری هم مسیری است برای خودش. 

دنیایی است برای خودش.

درست است که خواب گاهی جذاب و لذت بخش است اما بیداری دنیایی دارد که خواب ندارد. 

دنیای عاشقی 

دنیای مستی

آن چیزی که حافظ میگفت

حافظ بیدار بود! هنوز هم هست! 

خیام هم بیدار بود! خیام از می نابی میگفت که در بیداری هست. 


من بی می ناب زیستن نتوانم

بی باده کشید بار تن نتوانم

من بنده آن دمم که ساقی گوید

یک جام دگر بگیر و من نتوانم

بیداری معنوی و خواب!

 بیداری معنوی و خواب!

***


وقتی ذهن تا حدودی آرام باشد امکان نوشتن فراهم میشود. معمولا یک ایده ی کلی هست. وقتی شروع به نوشتن میکنم ذهنم مدام روی آن ایده کار میکند. از قبل فقط یک دانه یا هسته ی ایده هست. ولی وقتی شروع میکنم میتوانم دانه را تبدیل به جوانه کنم. گاهی این جوانه رشد میکند و تبدیل به نوشته میشود.

این کار نوعی تانترا است. یعنی ساختن چیزی با استفاده از ذهن! 

بر خلاف یوگا که بیشتر کار درونی است. یعنی معطوف کردن توجه به درون.

در مورد ارتباطات میخواهم بگویم.

وقتی که از زندان ذهن بیرون بیایی. یعنی دیگر از افکار و احساسات هویت نگیری؛ روابطت هم نوع دیگری میشود. 

چون واقعیت و توهم برای تو تغییر کرده واقعیت تو برای بعضی توهم و توهم تو برای بعضی واقعیت میشود. اتفاقی که بین من و همسر اولم افتاد. زندگی من از نظر او توهم هست و زندگی او از نظر من توهم. 

وقتی کسی بتواند از خواب افکار و احساسات کمی بیدار شود تازه میفهمد که خواب بوده. درست مثل خواب دیدن است. شما تا وقتی که در خواب هستید باور نمیکنید که خوابتان غیر واقعی است. شما در خواب گیر کرده اید. اما کسی که بیدار شده یا در حال بیداری است میداند که داشته خواب میدیده. کم کم بین خواب و بیداری تفاوت قایل میشود. اما بیشتر آدمها درخواب افکار و احساسات خودشان هستند. یعنی خواب ذهن. 

جالب اینجاست که نام بیداری معنوی از همین گرفته شده.

معمولا در این دنیا کسی نمیتواند دیگری را بیدارکند. همه در زمان خودشان بیدار میشوند. 

اما کسانی که خوابند نمیدانند که  دارند خواب میبینند. آنها آدمهای بیدار را میبینند اما فکر میکنند که آنها هم خوابند. در واقع آنها آدمهای بیدار را هم در خواب خودشان میبینند. یعنی از دریچه ی ذهن خودشان میبینند و قضاوت میکنند. 

فقط آدمهای بیدار یکدیگر را میفهمند. آنها چون تجربه ی خواب بودن و بیدار شدن را دیده اند میدانند که آنها هم روزی خواب بوده اند. آنها تجربه ی بیدار شدن را دیده اند. حالا اگر یک بیدار دیگر پیدا کنند به راحتی میتوانند از خواب دیدن خودشان برای او تعریف کنند و لذت ببرند!

اما هر چقدر برای کسی که خواب است اگر تعریف کنی فایده ندارد! او غرق خواب است! 

البته آدمها گاهی یک بارقه هایی از بیداری را دریافت میکنند. بستگی دارد که چقدر هوشیار باشند. کسی که هوشیار است مثل کسی است که خوابش سبک است. با یک لحظه از خواب میپرد! 

اما بعضی ها خوابشان خیلی سنگین است. بعضی ها هم متاسفانه خواب را به بیداری ترجیح میدهند. آنها را هر چقدر بیدار کنی دوباره برمیگردند به خواب. 

همه ی آدمها در طول زندگی در زمین لحظاتی از خواب بیدار میشوند اما بعضی ها دوباره به خواب میروند. شاید مرگ همه را بیدار کند شاید هم نه! هنوز بیداری مرگ را تجربه نکرده ام. 


به طور خلاصه این افکار و احساسات و این بدن و آنچه دریافت میکند واقعی نیست. نوعی خواب است. ما این افکار و این بدن نیستیم. این هویت ها موقتی است. 

واقعیت اصلی در لحظه است. 

وقعیت اصلی خود لحظه است. 

واقعیت اصلی نانوشتنی است. 

این کلمات برای ذهن خواب آلود کاربرد دارد. این کلمات فقط نشانه ای از بیداری است برای آدم های خواب. 

برای آدم های خواب آلود!

اما وقتی بیدار شوی نیازی به این همه کلمه نداری. 

نیازی به دو دو تا چهار تای ذهنی نداری!

وقتی بیدار شوی یعنی وقتی از ذهن بیرون آمدی لحظه برایت شفاف میشود!

به راحتی میفهمی که الان بیدار هستی!

اما بیداری هم مسیری است برای خودش. 

دنیایی است برای خودش.

درست است که خواب گاهی جذاب و لذت بخش است اما بیداری دنیایی دارد که خواب ندارد. 

دنیای عاشقی 

دنیای مستی

آن چیزی که حافظ میگفت

حافظ بیدار بود! هنوز هم هست! 

خیام هم بیدار بود! خیام از می نابی میگفت که در بیداری هست. 


من بی می ناب زیستن نتوانم

بی باده کشید بار تن نتوانم

من بنده آن دمم که ساقی گوید

یک جام دگر بگیر و من نتوانم

۱۴۰۱ اسفند ۲۳, سه‌شنبه

کارما، احساسات قدیمی، پیکره‌ی درد!

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 کارما، احساسات قدیمی، پیکره‌ی درد!

***

حدود ساعت ٣ یا ۴ صبح بود. خیلی خوابم نمی‌آمد. گاهی این اتفاق می‌افتد که تقریباً بیدار می‌شوم اما  با خودم می‌گویم بگذار یک کمی فیلم تماشا کنم! 

فیلم‌های ذهنی! منظورم خواب است! 

وقتی صبح ها که یک بار بیدار می‌شوم دوباره می‌خوابم احتمال اینکه دوباره خواب ببینم خیلی زیاد است! 

گاهی خواب ها مثل فیلم سینمایی جذاب و جالب است! مثلاً دیشب خواب دیدم سوار یک کشتی بزرگ هستم و کشتی در امواج دریا مثل شهربازی چپ و راست می‌شد! حتی گاهی ٩٠ درجه می‌چرخید و گاهی پایین میرفت و آب تا سینه ام بالا می‌آمد! خیلی هیجان انگیز بود. درست مثل شهربازی. 

دیشب اما دوباره خوابیدم! 

گاهی خواب ها شامل احساسات قدیمی اند. یعنی کارماهای ما را به ما نشان می‌دهند. 

خواب ها راهی برای رهایی ما از احساسات قدیمی هستند! در خواب یک حس قدیمی را در نهایت خودش تجربه می‌کنیم و معمولاً آن حس یا آن کارما حل می‌شود و می‌رود! 

توجه به آنها می‌تواند کمک‌کننده باشد تا درون خودمان را بهتر بشناسیم. خواب‌ها تولید ذهن ناخودآگاه ما هستند. احساسات فروخورده معمولاً با شدت زیادی در خواب دوباره سراغ ما می‌آیند. 

نمی‌دانم نوشتن خواب دیشب اصلا کار درستی باشد یا نه. همین‌جا ارجاع میدهم شما را به کتاب کارمای سادگورو که در آن به موضوع کارما پرداخته شده و دو کتاب قدرت حال و زمین جدید اکهارت که در آن پیکره‌ی درد توضیح داده شده است. 

اما خلاصه‌ی خواب دیشب من در مورد همسرم و خانواده و حس من بود. جالب اینکه در خواب به دوستم یا همکارم گفتم کمی زمان می‌خواهم تا خوابم را بنویسم! و الان دارم می‌نویسم! یعنی اینی که می‌خوانید قسمتی از خواب من است! 

صحنه‌ی خواب اینطور بود که من و همسرم با دوستم و یک نفر دیگر با موتور در خیابانهای تهران می‌گشتیم. از این مغازه به آن یکی می‌رفتیم و ظاهراً خانم‌ها دنبال خرید بودند. 

صحنه‌ها و کارها در خواب خیلی مهم نیستند بلکه حس ها مهم اند. 

در جایی از خواب دوستم از من سوالی در مورد پریود بودن خانمم کرد! من هم گفتم نمی‌دانم آیا او پریود است یا نه! اما ظاهراً دوست من می‌دانست! 

من به او گفتم قبلاً می‌دانستم اما الان دیگر رابطه‌ای نداریم که من بخواهم بدانم! 

دوست من که خودش متاهل بود اما انگار بهتر از من می‌دانست که خانم من احتمالا پریود است! 

ناگهان در خواب حس شدیدی از حسرت و از دست دادن سراغم آمد. 

حسی شدید شاید هم کمی غیرت و اینکه انگار چیزی را که قرار بود من بدانم حالا دیگران می‌دانند! شاید هم کمی حس رقابت یا مقایسه با دوستم.

حسی شبیه حس فقدان! یا از دست دادن چیزی. از دست دادن یک رابطه. از دست دادن یک خانواده! 

حس ها را خیلی خوب نمی‌شود نوشت. کلمات قدرت محدودی دارند. 

اما به هر حال این درام سینمایی که من امروز دیدم آنقدر شدید بود که باید می‌نوشتمش. 

حس ها درخواب تخلیه می‌شوند. کارما ها پاک می‌شوند. برای همین است که ما وقتی می‌خوابیم احساس سبکی می‌کنیم. 

امیدوارم اما نوشتن آن کارمای جدید ایجاد نکند. بخاطر همین هم اینجا تمام می‌کنم!

تا خواب بعدی خدانگهدار!


کارما، احساسات قدیمی، پیکره‌ی درد!

 کارما، احساسات قدیمی، پیکره‌ی درد!

***

حدود ساعت ٣ یا ۴ صبح بود. خیلی خوابم نمی‌آمد. گاهی این اتفاق می‌افتد که تقریباً بیدار می‌شوم اما  با خودم می‌گویم بگذار یک کمی فیلم تماشا کنم! 

فیلم‌های ذهنی! منظورم خواب است! 

وقتی صبح ها که یک بار بیدار می‌شوم دوباره می‌خوابم احتمال اینکه دوباره خواب ببینم خیلی زیاد است! 

گاهی خواب ها مثل فیلم سینمایی جذاب و جالب است! مثلاً دیشب خواب دیدم سوار یک کشتی بزرگ هستم و کشتی در امواج دریا مثل شهربازی چپ و راست می‌شد! حتی گاهی ٩٠ درجه می‌چرخید و گاهی پایین میرفت و آب تا سینه ام بالا می‌آمد! خیلی هیجان انگیز بود. درست مثل شهربازی. 

دیشب اما دوباره خوابیدم! 

گاهی خواب ها شامل احساسات قدیمی اند. یعنی کارماهای ما را به ما نشان می‌دهند. 

خواب ها راهی برای رهایی ما از احساسات قدیمی هستند! در خواب یک حس قدیمی را در نهایت خودش تجربه می‌کنیم و معمولاً آن حس یا آن کارما حل می‌شود و می‌رود! 

توجه به آنها می‌تواند کمک‌کننده باشد تا درون خودمان را بهتر بشناسیم. خواب‌ها تولید ذهن ناخودآگاه ما هستند. احساسات فروخورده معمولاً با شدت زیادی در خواب دوباره سراغ ما می‌آیند. 

نمی‌دانم نوشتن خواب دیشب اصلا کار درستی باشد یا نه. همین‌جا ارجاع میدهم شما را به کتاب کارمای سادگورو که در آن به موضوع کارما پرداخته شده و دو کتاب قدرت حال و زمین جدید اکهارت که در آن پیکره‌ی درد توضیح داده شده است. 

اما خلاصه‌ی خواب دیشب من در مورد همسرم و خانواده و حس من بود. جالب اینکه در خواب به دوستم یا همکارم گفتم کمی زمان می‌خواهم تا خوابم را بنویسم! و الان دارم می‌نویسم! یعنی اینی که می‌خوانید قسمتی از خواب من است! 

صحنه‌ی خواب اینطور بود که من و همسرم با دوستم و یک نفر دیگر با موتور در خیابانهای تهران می‌گشتیم. از این مغازه به آن یکی می‌رفتیم و ظاهراً خانم‌ها دنبال خرید بودند. 

صحنه‌ها و کارها در خواب خیلی مهم نیستند بلکه حس ها مهم اند. 

در جایی از خواب دوستم از من سوالی در مورد پریود بودن خانمم کرد! من هم گفتم نمی‌دانم آیا او پریود است یا نه! اما ظاهراً دوست من می‌دانست! 

من به او گفتم قبلاً می‌دانستم اما الان دیگر رابطه‌ای نداریم که من بخواهم بدانم! 

دوست من که خودش متاهل بود اما انگار بهتر از من می‌دانست که خانم من احتمالا پریود است! 

ناگهان در خواب حس شدیدی از حسرت و از دست دادن سراغم آمد. 

حسی شدید شاید هم کمی غیرت و اینکه انگار چیزی را که قرار بود من بدانم حالا دیگران می‌دانند! شاید هم کمی حس رقابت یا مقایسه با دوستم.

حسی شبیه حس فقدان! یا از دست دادن چیزی. از دست دادن یک رابطه. از دست دادن یک خانواده! 

حس ها را خیلی خوب نمی‌شود نوشت. کلمات قدرت محدودی دارند. 

اما به هر حال این درام سینمایی که من امروز دیدم آنقدر شدید بود که باید می‌نوشتمش. 

حس ها درخواب تخلیه می‌شوند. کارما ها پاک می‌شوند. برای همین است که ما وقتی می‌خوابیم احساس سبکی می‌کنیم. 

امیدوارم اما نوشتن آن کارمای جدید ایجاد نکند. بخاطر همین هم اینجا تمام می‌کنم!

تا خواب بعدی خدانگهدار!


خواسته‌ها

زمان خواندن 3 دقیقه ***   خواسته‌ها *** با دوستی صحبت کردیم قرار شد خواسته‌هایم را بنویسم. به صورت بولت پویت. یعنی خلاصه.  خواستن کار ...