۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

جلسه مکالمات درونی

زمان خواندن 10 دقیقه ***
نویسنده :
اینجا میخوام نظر همه اشخاص درونی خودم رو به شکل صورت جلسه مکتوب کنم. افراد 1 و 2 و 3 و 4 و ... دور میزی نشسته اند و در جلسه ای که هر روز در ذهن من برپاست یک چنین صحبت هایی رد و بدل میکنند.
اینها همشون "من" هستند و دارند با "من" صحبت می کنند.

آقای 1:
من کمی تنبلم و شبیه آقای م. ش. هستم که کار درست و حسابی نداره و دست آخر هم کاری رو انجام میده که دوست نداره و با کیفیت پایین. همه ی آدمهای دنیا از 8 صبح تا 5 بعد از ظهر کار می کنند. اصولا برای پولدار شدن باید خیلی کار کرد مثل آقای ع. خ. یا آقای ه. ش.
تو هم آدمهای موفق رو الگوی خودت قراربده. الان تو سی سالته و ازدواج هم کردی اما هنوز توی هیچ زمینه ای تخصص خیلی کاملی نداری که ماهی دو سه میلیون بتونی از توش در بیاری. شدی همه کاره و هیچ کاره. این خیلی بده. دوستات رو نگاه کن که ماهی سه چهار میلیون در میارند. بعضی ها حتی دارند پاسپورت هم می گیرند.تازه اسم آدمهارو کامل نمیگم که دیگران نفهمند که تو خودتو با کیا مقایسه میکنی، چون آبروت میره.

آقای 2:
مقایسه کردن کار درستی نیست. هر آدمی یک سرگذشت و شرایطی داره که باید با خودش مقایسه بشه. مقایسه کردن خودت با دیگران کار درستی نیست. هرکسی یک ژنتیک و یک شرایطی داره تو زندگی.
در ضمن ما یک بار زندگی می کنیم.
بیولوژی و ژنتیک دنیای ما رو کنترل می کنند و دوره زندگی ما محدوده. همونطور همه چیز ما محدوده. مثلا وقت ما در زندگی محدوده و انرژی ما. ما کارهای محدودی میتونیم انجام بدیم. غذاهای محدودی میتونیم بخوریم. جاهای محدودی رو میتونیم ببینیم. و نهایتا چیزهای محدودی میتونیم بنویسیم و بخونیم.
پس ما باید انتخاب گر باشیم. ما باید وقت محدود مون رو به بهترین کار ممکن اختصاص بدیم، و اگر نه بازنده ایم.
برنده کسیه که بهترین لذت رو از زندگیش میبره. هزاران آدم اگر که توی تاریخ نگاه کنیم اومدند و مردند و... تمام. دیگه نیستند.
یه نگاه به تاریخ بندازید. چه سیستمی، چه آدمهایی، برده ها ، پادشاه ها ... همشون مردند. اکثرا خاک شدند و ثروتمند ترینشون الان مومیاییشون تو موزه هاست.
پس نتیجه گیری این میشه که هر کدومشون که تو زندگیشون بهتر لذت بردند برنده اند.
هر کسی هم ممکنه از یه چیزی لذت ببره. یکی از شراب، یکی از زن،هر کی ممکنه از یه چیزی لذت ببره. ممکنه یکی از پول جمع کردن یا کار زیاد لذت ببره. ما اونم رد نمی کنیم. ما می گیم که هر کسی از هر چیزی که لذت میبره. البته هِدوییِست ها هم همین رو می گفتند. اما نظر من به توتیلیتارین ها نزدیک تره. حالا نمیخوام خیلی وارد بحث های فلسفی بشم.

آقای 3:
اما میدون آقای 2! من نوعی اضطراب درونی کاری دارم. این اضطراب بیشتر روزهای کاری پیش میاد و وقتی که خودم رو با آدمهای پولدار مقایسه می کنم. باید فکری به حال این اضطراب بکنم چون از من انرژی میگیره و کمی سست و ناامیدم میکنه. این اضطراب باعث میشه که از زمان حال لذت نبرم. همش این آقای 1 به من میگه برو پول دربیار. چرا نشستی. چرا نمیری بیرون.

آقای 1:
جناب آقای 2 ! این حرفها همه برای توجیه تنبلی خودته. تو باید از خونه بری بیرون تا شاد باشی. تو مثل زندان انفرادی خودتو توی خونه حبس میکنی و این باعث غمگینی عمیقی در تو میشه. باید بری بیرون به هر بهونه ای که شده. همین که الکی هم بری بیرون و توی صف بانک یا ترافیک وایستی برای روحیه تو خیلی بهتره. باید تلاش کنی و اینقدر فکر نکنی. حتی تلاش بیهوده ازثابت موندن بهتره. پس به جای فکر کردن زیادی برو یه کاری بکن. حتی اگر کار غلطی انجام بدی بهتره. تازه الان هم بقیه اگر بفهمند که تو تو خونه موندی و از این حرفها می زنی ممکنه آبروت بره.

آقای 2:
همه یه جورایی عمرشون رو مصرف یا تلف میکنند. بعضی ها توی ترافیک. بعضی ها تو اداره. بعضی هم برای انجام دادن کارهایی که دوست دارند. بعضی ها هم مثل این آقای نویسنده به نوشتن.
در کل از نظر بیولوژی زندگی فرقی نمیکنه که کجا عمرت رو تلف کنی. فقط باید مواظب روحیت و سلامتی خودت و روح و جسمت باشی که بیشتر عمر کنی. هر کی بیشتر عمر کنه برنده است. نه کسی که بیشر کار کنه و جون بکنه.طول و عرض زندگی خودتو زیاد کن. سفر برو . کارایی که دوست داری انجام بده ...
زندگی یه شانسه که به تو رو آورده. هر روزی که از خواب بیدار میشی. بدنت گرمه. می بینی. نفس می کشی. میتونی بخوری، راه بری، یه فرصت و شانس بزرگه که به تو رو آورده. برو حالشو ببر.

آقای 1:
در ضمن اگر دیگران بفهمند که تو خونه موندی این خیلی برای آبروت بده. کما اینکه تو الان ازدواج کردی و حتی زنت هم ممکنه از این موضوع خوشش نیاد. همه از این که تو خونه بمونی احساس می کنند که تو آدم ناموفقی هستی. آدمهای بیکار و نا موفق کارشون تو خونه مونده. با تلفن خونه نکنه تماس بگیری که بفهمند که خونه ای. با کسایی که صمیمی نیستی حتما با موبایل زنگ بزن و بگو که خیلی هم سرت شلوغه. این برای دید اونها نسبت به تو خیلی مهمه . چطور تو خودت وقتی کسی خونه میمونه فکر میکنی که آدم نا موفقیه، همه همینجوری فکر می کنند و ممکنه که روت حساب نکنند. حالا برو بیرون از خونه یه کاری بکن تا امروزت بگذره. این چیزارم نذاری رو اینترنت با خودشون میگن یارو علافه...

آقای 2:
اینکه عمرم و وقتم رو چگونه بگذرونم صد در صد مسوولش خودمم.اگر بد زندگی کنم تقصیر خودمه. این که بعضی ها بد زندگی میکنند بعد میندازند گردن زمین و زمان نوعی فرافکنیه. کسی هم حرفاشون رو نمیخونه.
این زندگی ماله منه ومن خودم تصمیم می گیرم که کی بخوابم کی کجا برم و چه کاری انجام بدم و وقتم رو صرف چی بکنم و این به دیگران ربطی نداره. ما تنها به دنیا میایم و تنها هم قراره که بمیریم . در ضمن چه فرق اساسی بین خونه و بیرون هست؟ هیچ. این بیشتر یک نوع فشار اجتماعیه. چون از کودکی به تو گفته شده که مرد باید بره بیرون از خونه اینطور فکر میکنی. تلاش کردن خوبه. میتونی برای کارهایی که دوست داری و به زندگیت معنی میده وقت بگذاری و تلاش کنی. مثل نوشتن. حتی اگر هیچ کس اون رو تایید نکنه باز تو موفقی چون کاری که دوست داری انجام میدی.
هیچ استانداردی برای زندگی وجود نداره جز بیولوژی. بقیه قانونها رو ما آدمها ساختیم. کی گفته که 12 ظهراگر خوابمون اومد نخوابیم. و 3 نصف شب قدم نزنیم. کی گفته که 8 صبح حتما بریم بیرون از خونه؟
تنها قانون قطعی زندگی همونه که ما خواهیم مُرد. بقیه قانون ها کشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکه.

آقای 1:
در هرصورت اگر که کمی سختی به خودت ندی و اگر که زیاد کار نکنی پولدار نمیشی و نمیتونی به آرزوهات برسی. اما با پول در آوردن میتونی خیلی از آرزوهات رو بخری و لذت بیشتری ببری. مثلا خانه رویایی یا باغ یا سفر یا مسافرت یا روابط اجتماعی عالی. باید از لذت حال خودت بگذری تا موفق بشی و آینده رو بدست بیاری. همه ی آدمهای موفق سختی رو به جون خریدند تا موفق شدند. مثلا پولی که امروز داری رو نباید خرج کنی باید ذخیره و سرمایه گذاری کنی تا در آینده ثروتمند و سرمایه دار بشی. ببین پدر خودت اگر که پولهاشو خودش خرج میکرد و سرمایه گذاری توی ملک نمی کرد الان تو به عنوان پسرش هیچی نداشتی.

آقای 2:
اولا دادن نقد به نسیه کار احمقانه ایه. شعرهای خیام یادت نره که آخر عمرش چه گفت. مولوی یادت نره که فقط کارش رقص وطرب بود تازه بعد از عمری وعظ و خطابه. اگر امروز به خودت سخت بگیری که فردا که اگر پولدار بشی کار احمقانه ای کردی. درضمن پولدار شدن هم مثل همه چیز زندگی بیشتر تصادفیه. این ها رویا پردازیه.
اگر لحظه حال رو خوب زندگی کردی احتمال آینده بهتر هم بیشتر میشه.
در ضمن کسایی که مدام در فکر آینده هستند در آینده هم باز به آینده فکر می کنند و تا آخر عمر توی آینده میمونند هیچ وقت به آینده نمی رسند و بیچاره ها حال رو هم از دست میدهند. زندگی تشکیل شده از حال ها. نه از آینده ها و گذشته ها. مثال پدر هم جالب بود. راستی جای سوال هست که آیا خودش از نتیجه ی تلاش های خودش استفاده کرد؟

آقای 3:
خلاصه یه کاری برای خودت بکن. این مکالمات درونی زیاد از تو انرژی میگیره. زودتر یک طرف رو بگیر. عجله کن.

آقای 4:
اما اگر طرف اشتباه رو گرفتم چی؟ نه احتیاط کن. باز هم فکر کن نکنه اشتباه کنی.

آقای 3:
مهم نیست . مهم اینه که از بلاتکلیفی در میای. که خیلی وضعیت بدیه.

آقای 2:
آقای 3 این عجله شما چیزی رو حل نمیکنه جز اینکه اضطراب ما رو بیشتر می کنه. جوونی هم درست مثل بچگی ــ که فکر می کردی خیلی طولانیه ــ زود میگذره و تموم میشه. اگر امروز بتونی سفر بری و 10 ساعت در روز گشت بزنی 10 سال دیگه حتما 8 ساعت بیشتر نمیتونی. تازه اگر که شانس بیاری و زنده بمونی. تازه اگر که باز هم شانس بیاری و بیماریی، سرطانی، چیزی نیاد سراغت. کما این که آثارگذشت زمان رو هر روز توی چهره و بدن خودت میبینی.
تا حدود سی سالگی هر روز که می گذشت زمان به نفع تو بود. هرروز بزرگتر فهمیده تر و قویتر میشدی. اما از سی به بعد کلی هم که زور بزنی تازه بتونی تا 20 سال همین سطح انرژی رو حفظ کنی.
بعدش دیگه باید کم کم قبول کنی که هرروز داری ضعیف تر ، کم جذاب تر و در یک کلمه پیرتر میشی. تا سی سالگی به نظرم زمان به نفع ما می گذشت حد اقل در ظاهر که اینطوربود.
اما از سی به بعد هم در ظاهر و هم در واقع زمان دیگه به ضرر ما می گذره. پس نتیجه می گیریم که هر ثانیه ای که از دست بدی باختی. هر یک دقیقه ای که به فکر فردا در لحظه لذت نبری و اضطراب ناراحتی رو تجربه کنی اون یک دقیقه رو باختی.

آقای 4:
سوال اصلی اینه که شادی چیه؟ شاید کارگر معدنی که کل عمرش رو توی معدن کلنگ میزنه یا کارمندی که سی سال از عمرش رو صاف میره پشت میزش و یک سری کارهای تکراری انجام میده، شاد تر از تو باشه که مدام به شادی فکر می کنی. کلا میشه تواصل شادی هم شک کرد.

آقای 2:
آره اینو کمی راست میگی. راستش خودم هم گاهی همین فکر و می کردم. فکر می کردم که بچگی دوران خوبی بود. دریک نوع گیجی زندگی می کردیم که خیلی هم بد نبود. الان هم که بزرگ شدیم دوست داریم که به آینده فکر نکنیم و به همون گیجی و در لحظه بودن بچگیمون برسیم.

آقای 1:
به هر حال هر چقدر هم حرف بزنی اگر که کار نکنی نتیجه طبیعی اون این میشه که پولدار نمیشی و تا آخر عمر همین آدم عادی متوسط میمونی.پول همه چیزه. مخصوصا توی این دوره زمونه. تنها چیزی که میتونه واقعا زندگی تورو تغییر بده پوله. آرزوهات مثل سفر دور دنیا یا داشتن ماشین ها و خونه هایی که دوست داری رو هم بدون پول بهش نمیرسی.

آقای 2:
خیلی از آرزوهاتو میتونی با همین امکاناتی که داری بدست بیاری. فقط جرأت ریسک کردن نداری. هیچ حساب کردی که برای سفر دور دنیا چقدر پول میخوای؟ اصلا شاید اون پول رو همین الان داشته باشی. تو دچار بیماری جمع کردن امکاناتی هستی که از اونها استفاده هم نمیکنی. مثل خیلی از پولدار ها که دچار این بیماری میشن و پولهاشون رو نهایتا بعد از مرگشون وارثاشون خرج می کنند. ریسک اگر نکنی مُردی. زندگی توی ریسک کردنه. باید کل زندگیتو ریسک کنی. مثل قمار بازها. کل زندگی یه قماره. پدرو مادر تو یک شب تصادفا قمار کردند و تو اومدی. پس تو هم ریسک کن تا زنده باشی و از مرگ تدریجی برهی.

آقای 1:
همچی می گی انگار که خیلی پولداری. پسر جان تو هنوز نمیتونی خرج بلیطهای میلیونی هواپیما برای سفرهاتو بدی. پس اول برو پول در بیار بعد که به حد قابل قبولی رسیدی از این حرفای خوشگل بزن.

آقای 5:
آهــــــــــا ......... خوب سوال همین حدِه است دیگه.
به نظر بنده همتون یه جورایی درست می گید. بحث سر حد اونه که چقدر باشه. چقدر در زمان حال و چقدر برای آینده کار کنیم؟ اگر کسی حد شو فهمید به ما هم بگه. نقطه تعادل خیلی ظریفه.

آقای 2:
ما که از این لم دادن و نوشتن روی تخت با ماوس و کی برد بیسیم و صفحه ی ال سی دی 42 اینچ خودمون لذت بردیم. شما رو نمیدونم ...

نویسنده:
خوب حالا آقا یا خانم شماره 6 ــ که اینها رو خوندی ــ نظر شما چیه؟

۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

شناخت جایی که در آن به دنیا آمدم و خودم

زمان خواندن 6 دقیقه ***
قبلا وقتی که توی فرودگاه از امریکا به ایران میامدم چیز هایی در مورد کشورم نوشته بودم که اینجاست http://mymindflow.blogspot.com/2007/06/blog-post.html
الان هم میخواهم مطالبی در مورد جایی که زندگی می کنم بنویسم.

خواندن این مطلب به شما برای درک بهتر موقعیت خود کمک می کند و شما راحت تر می توانید حقایق در مورد محل تولدتان رو باور کنید.
دیروز مکالمات چند برادر بسیجی که در جهت سرکوب مردم کار می کردند و در نهایت دعا کردند که شهید شوند را گوش می کردم. یادم به مساله تروریسم و خاورمیانه افتاد.

اصلی در ذهن من هست و آن این که برای شناخت یک کشور باید آنرا در آن منطقه شناخت. مثلا برای اینکه شناخت درستی از ایران داشته باشیم باید منطقه خاور میانه را بهتر بشناسیم. برای شناخت یک کشور شاخص دموکراسی به نظر معیار خوبی است.
برای شاخص دموکراسی از تحقیق مجله اکونومیست در http://en.wikipedia.org/wiki/Democracy_Index
استفاده کردم. طبق تعریف امتیاز
8 تا 10 دموکراسی کامل
6 تا 8 دموکراسی ناقص
4 تا 6 دموکراسی بینابین
و0 تا 4 استبدادی
میباشد.

خوب در جهت عقربه های ساعت از ترکمنستان شروع کنیم.
ترکمنستان با امتیاز 1.7 بعد از کره شمالی و چاد سومین کشور استبدادی دنیا است.
افغانستان کشوری که از اشغال شوروی درآمد به اشغال آمریکا رسید و کلا در بند تعصبات مذهبی و طالبان گرایی عمیقی است با امتیاز 3.2 هنوز استبدادی.
پاکستان با جمعیت زیاد و فرقه گرایی و تروریسم مذهبی و امتیاز 4.3 ولی هنوز خاطره کودتای نظامی آن در ذهنها هست.
عمان با امتیاز 2.98
امارات 2.6
قطر2.92
کویت 3.39
عربستان مرکز اسلام و بزرگترین صادر کننده نفت و عقاید تند اسلامی 1.9
عراق که به تازگی به اشغال امریکا در آمده و کشتار شیعه و سنی به دست یکدیگر روزانه به قصد قرب به خدا در آن انجام میشود 4
ترکیه که به نظر من پیشرفته ترین کشور اسلامی است و سیاست پیوستن به اروپا وغرب بیش از 70 سال اولویت اصلی آن بوده 5.69
آذربایجان 3.19

خوب در مورد ایران چه حدسی میزنید. خوب فکر کنم توانستم بگویم که عددی مثل 9.88 سوئد یا 8.22 امریکا یا 8.15 انگلیس برای ایران خنده دار است.
نمیشود وسط بیابان جنگل داشت پس عدد 2.83 برای ایران به نظر منطقی می رسد و بهتر است که منطق طبیعت را قبول کنیم.
ما در منطقه ای زندگی می کنیم که طبیعت خشک و خشنی دارد. درطبیعت خشک به علت منابع کم و محدود روابط جنسی آزاد امکانپذیر نیست. بقای سیستم جامعه به داشتن یک سیستم شدید فکری تعصبی است. حد اقل برای چندین قرن که اینطور بوده و ما در ژنهای خود عادت داریم که هرکسی خلاف تعصب ما عمل کرد را حذف کنیم. این قانون زندگی ما بوده وممکن است به برکت تکنولوژی و رفاه اقتصادی کم کم از بین برود ولی 100 سال قرن بیستم برای آن کافی نیست. طبیعت به آرامی تغییر میکند شاید 200 سال دیگر لازم باشد.

این ها را گفتم تا راه برای بحث در موردریشه های دیکتاتوری و عدم آزادی بیان و روانشناسی تروریسم باز شود. به نظر من دیکتاتوری ، تعصبات شدید و تروریسم سه ضلع یک مثلث اند.
تروریسم ریشه در روانشناسی و روانشناسی ریشه در طبیعت و آب و هوا دارد.

یکی از دوستان طبیعت دوست من که روی خصوصیات رفتاری گور ایرانی تحقیق می کرد به چشم خود دیده بود که گورهای نری که موفق یه جفت گیری نمیشدند ناامید و درمانده از گله جدا شده و سربه بیابان می گذاشتند ومعمولا در جاده با کامیونی تصادف کرده می مردند؛نوعی خودکشی طبیعی.

از آنجایی که 99 درصد ژنهای ما به پستانداران دیگر شبیه است ممکن است شبیه همان حالت برای ما آدمها هم پیش آید. اگر که به من خرده می گیرید که میخواهم انسانها را با حیوانات مقایسه کنم باید بگویم که این نظریه ی من نیست. واقعیت این است که در عمل بدن ما خیلی شبیه دیگر پستانداران است. درابعاد سلولی ژنی ما تفاوت عمده ای نداریم. کما این که در زندگی عادی خود هم جز این که ما ذهن پیشرفته تری داریم مثل تمام حیوانات غذا می خوریم و دوره زندگی خودرا تا مردن و تجزیه شدن و بازگشت به طبیعت انجام میدهیم.

خوب بر گردیم به مثال گور ایرانی و این مساله که سرکوب و عدم ارضای حس جنسی که قابل لمس ترین لذت زندگی است به علاوه عدم تشکیل خانواده و فرزند دار شدن - که بزرگترین منشا امید به زندگی به شمار می رود- در طول سالیان می تواند به ناامیدی پنهان بزرگی در زندگی منجر شود که شخص را به عدم رضایت عمومی از زندگی عادی سوق می دهد.
در واقع جفتگیری و تشکیل خانواده هدف هر موجود زنده ای است که تصور کنید و هرگاه این هدف به نحوی محقق نشود نوعی پوچی به زندگی روی می آورد. وقتی که حس کنیم که زندگی لذت بخش و جذاب نیست در ذهن خود سعی میکنیم معنی بزرگی برای زندگی خود پیدا کنیم که کمی به ما آرامش بدهد.

کم کم تبدیل به اشخاص ایده آل گرا و مذهبیی می شویم که زندگی بدون مذهب برایمان بی ارزش است. این اشخاص به کرات می گویند که به زندگی دنیا و مردن در بستر راضی نیستند و مثلا هدف بزرگتری مثل رسیدن به خدا دارند و برای رسیدن به آن حاضرند جان خود را بپردازند!

معمولا آنها در لایه های عمیق روانی، جامعه را مقصر این نا کامی می دانند و گاها برای رسیدن به خدا تصمیم می گیرند که درسی هم به دیگران بدهند و در راه رسیدن به خدا و بهشت خیالی خود گروهی از انسانهای گمراه دیگر را هم با بمبی که به خود بسته اند منفجر می کنند.

ببخشید که من کمی خلاصه وار می گویم به نظرمن اگر که قبلا کمی ذهن شما با این موضوعات آشنا باشد قابل فهم است. اگر که این نوشته ها برای شما بی ربط به نظر می رسد ولی کنجکاو شدید که بدانید من چه می گویم ایراد از من است که توضیح نداده ام.حتما اگر که کسی خواست مشتاقانه توضیح میدهم. از دید من این مطالب کاملا منطقی و مرتبط هستند.

خوب پس قبول کردیم که ما در منطقه ای خشک از دنیا زندگی می کنیم که مشکلات بزرگی دارد که همگی از مشکلی اصلی کم بارانی سرچشمه گرفته و در خون و گوشت و ژن های ما رسوخ کرده.

اما چه باید کرد؟ اولین راه حل به نظر من رویکرد محبت آمیز و تسکین دهنده برای این گروه ناامید ها است. آنها باید به سرعت با افراد عادی جامعه ارتباط جنسی و عاطفی برقرار کنند و تشکیل خانواده بدهند تا به تدریج لذتهای زندگی و پذیرش در جامعه باعث فراموش کردن ناامیدی بزرگ زندگیشان شود. محکوم کردن و سیاسی کردن این مساله نه تنها تروریسم را حل نمی کند بلکه شدت و خشونت آنها را بیشتر می کند و این تئوری که دنیا محل کثیفی است و دیگران مسبب نابودی آنها شده اند را بیشتر تقویت می کند.

ما همه ناکامی هایی در زندگی داریم اما بیاییم با همدردی و دلجویی نگذاریم که هم میهنان ما با کوله باری از حس های تلخ و ناامیدی عزم رفتن به بهشت خیالی اسلام کنند و در راه رفتن به بهشتشان گروهی از ما را هم با زور با خود ببرند!

دنیا را آنقدر سرشار از محبت و همدردی کنیم که نگذاریم گروهی از هم میهنانمان از فرط ناامیدی و خستگی برای دعوت از منجی خیالی خود زمینه حکومت عدل اورا با باتوم درخیابانها آماده کنند!

خواسته‌ها

زمان خواندن 3 دقیقه ***   خواسته‌ها *** با دوستی صحبت کردیم قرار شد خواسته‌هایم را بنویسم. به صورت بولت پویت. یعنی خلاصه.  خواستن کار ...