۱۴۰۱ تیر ۸, چهارشنبه

نویسنده؛ شاعر؛ هیچکدام

زمان خواندن 1 دقیقه ***

 نویسنده؛ شاعر؛ هیچکدام!

---

نویسنده ای؟

شاعر؟

هردو!

هیچکدام!


گزینه‌ی درست را انتخاب کنید! 

جواب این تست چهارگزینه‌ای هیچکدام است. 


گاهی بعضی دوستان می‌پرسند که هستی و چه هستی! جواب این سوال مرا دیوانه می‌کند! شاید دیوانه بهترین تعریف باشد. برای ذهن جستجو گر تو؛ من قطعا یک دیوانه‌ام! 


دیوانه تعریف خوبی است! رهایت می‌کند! هر تعریف عاقلانه ‌ی دیگری زندانی می‌سازد برای تو! چارچوبی می‌شود! تابوتی می‌شود! تابوتی که باید تا آخر عمر در آن بمیری! 


مدتی است در فکر جمع کردن کاسه کوزه هایم هستم. اینجا زیاد حرافی کردم! از بساط پهن شده ام هر که می‌خواست چیزی بردارد تا حالا باید برداشته باشد! دیگر ماندن در این شهر کلمات شاید مناسب نباشد! 

شاید به شهر صدا ها و نت ها رفتم. 

شاید هم به شهر بدن!

شاید به سکوت! 

بهترین شهر همان سکوت است. 


آنجا درگیر معاملات نیستی! 

فروختن کلمات را دیگر زیاد انجام داده‌ام. 

باید شغلم را عوض کنم! 


سکوت فروختن بهترین کار است! 

البته اگر کسی بخرد. 

این روزها سکوت کمیاب است. 

اگر هم باشد کمتر خریدار دارد. 

سکوت فروختن اما بهترین کار است. 

هرچه سکوت بفروشم مشتری هایم ساکت تر می‌شوند!


بعد هردومان در همان سکوت شاید به همدیگر نگاه کردیم!

بعد اینطوری با هم حرف می‌زنیم ...



نویسنده؛ شاعر؛ هیچکدام

 نویسنده؛ شاعر؛ هیچکدام!

---

نویسنده ای؟

شاعر؟

هردو!

هیچکدام!


گزینه‌ی درست را انتخاب کنید! 

جواب این تست چهارگزینه‌ای هیچکدام است. 


گاهی بعضی دوستان می‌پرسند که هستی و چه هستی! جواب این سوال مرا دیوانه می‌کند! شاید دیوانه بهترین تعریف باشد. برای ذهن جستجو گر تو؛ من قطعا یک دیوانه‌ام! 


دیوانه تعریف خوبی است! رهایت می‌کند! هر تعریف عاقلانه ‌ی دیگری زندانی می‌سازد برای تو! چارچوبی می‌شود! تابوتی می‌شود! تابوتی که باید تا آخر عمر در آن بمیری! 


مدتی است در فکر جمع کردن کاسه کوزه هایم هستم. اینجا زیاد حرافی کردم! از بساط پهن شده ام هر که می‌خواست چیزی بردارد تا حالا باید برداشته باشد! دیگر ماندن در این شهر کلمات شاید مناسب نباشد! 

شاید به شهر صدا ها و نت ها رفتم. 

شاید هم به شهر بدن!

شاید به سکوت! 

بهترین شهر همان سکوت است. 


آنجا درگیر معاملات نیستی! 

فروختن کلمات را دیگر زیاد انجام داده‌ام. 

باید شغلم را عوض کنم! 


سکوت فروختن بهترین کار است! 

البته اگر کسی بخرد. 

این روزها سکوت کمیاب است. 

اگر هم باشد کمتر خریدار دارد. 

سکوت فروختن اما بهترین کار است. 

هرچه سکوت بفروشم مشتری هایم ساکت تر می‌شوند!


بعد هردومان در همان سکوت شاید به همدیگر نگاه کردیم!

بعد اینطوری با هم حرف می‌زنیم ...



۱۴۰۱ تیر ۷, سه‌شنبه

راز لحظه

زمان خواندن 4 دقیقه ***

 راز لحظه!

امروز میخواهم یک رازی را که تقریبا آشکار شده را بیشتر آشکار کنم! راز لحظه! 

البته شاید خیلی راز نتوان گفت چون این اطلاعاتی که اینجا میخواهم بدهم را خودتان از قبل می‌دانید! 


حتما شما هم تحت تعلیم آموزشهای مختلف بوده اید. آموزشهای مذهبی؛ اخلاقیات؛ عرفان و غیره. حتما شما هم تا حدودی به آنها فکر کرده اید و دیدید برای شماخیلی کار نمی کند پس بهتر است همین دنیا را بچسبیم. با خودتان گفته اید بهتر است همین لذتهای دست به نقد بدن را بچسبیم. بهتر است پول در بیاوریم تا بتوانیم برای خود و خانوادمان راحتی بخریم.کیفت زندگی مادی خودمان را افزایش دهیم. خانه ی بزرگتر. مهاجرت. ماشین لوکس تر. لباسهای لوکس. همه‌ی این چیزها را میتوان با پول خرید. پس برویم دنبال پول! 


حتما گاهی افسرده شده‌اید. بعد به روانشناسی فکر کرده‌اید. شاید در جستجوی شادی بوده‌اید. شاید شادی را در رفاه و روابط پیدا کرده اید! شاید در سکس یا فود! در لذت های بدنی! تمام این لذتهای بدنی خوب است. اما آخر خط نیست. جایی تمام می‌شود و باید دنبال بهتر و بیشتر باشید!

شاید کتابهای روانشناسی خوانده اید! سعی کردید مثبت فکر کنید! سعی کردید شکرگزاری کنید. سعی کردید عادتهای خوب برای خودتان ایجاد کنید!


اما راز چیست؟ 

تمام ادیان؛ تمام حس های خوب؛ تمام مسیر های معنوی؛ به طور خلاصه زندگی خوب و حتی آخرت خوب - اگر آخرتی در کار باشد - در یک کلمه خلاصه میشود! 

ل-ح-ظ-ه




بله! اینجا یک سطر خالی گذاشتم تا خودتان لحظه را تجربه کنید. لحظه حاوی تمام خوبی هایی است که این بالا گفتم! وقتی در لحظه باشی تمام  غم ها و بدی ها از بین میرود.

در لحظه که باشی تمام اضطراب ها نابود میشود.

موفقیت در لحظه اتفاق می افتد.

شکر گزاری در لحظه است.

تمام حس های خوب در لحظه است. 

حتی مفهوم خدا در لحظه است.

لحظه شبیه یک ماهی لغزنده است که نمیتوانی آنرا نگه داری. 

لحظه درحال حرکت است.

حرکت دايمی.

خداوند در لحظه حظور دارد. 

خداوند در لحظه تمام هستی را خلق میکند و همزمان نابود میکند!


لحظه جایی است که ارتباط واقعی و زندگی واقعی را میتوانی تجربه کنی.

تمام خلاقیتهای بشر در لحظه تولید میشود.

تمام خوبیها از لحظه نشات گرفته.

تمام اختراعات. 

تمام علم بشر در لحظه تولید شده.


لحظه خیلی ناپایدار است. 

یک لحظه غفلت تو را از لحظه بیرون میبرد.

لحظه نیاز به توجه دایمی تو دارد.

تمرکز ذهن نه! توجه ساده!


تمام بزرگان تاریخ در لحظه زندگی می کرده اند. 

محمد! عیسی! مولانا! حافظ! سعدی! خیام! اکهارت! سادگورو! زنده یا مرده! فرقی نمیکند!

اکسیر حیات ابدی در لحظه است!


زمان در لحظه از بین میرود. 

مکان در لحظه از بین میرود.

برای ملاقات خدا باید به لحظه بیایی.


تمام اخلاقیات در لحظه هست. 


تمام روشها و تکنیک هایی که بودا ها و پیامبران آموزش میداده اند برای رساندن ما به لحظه بود.

نماز راهی است برای رفتن به لحظه.

یوگا و یگانگی با جهان در لحظه اتفاق میافتد.


این نوشتن و این خواندن در لحظه اتفاق می افتد.


شعر؛ موسیقی؛ هنر همه و همه در لحظه تولید و مصرف میشود.

تولد و مرگ در لحظه اتفاق میافتد.


خداوند در لحظه است. 

شاید عرش خدا همان لحظه باشد.


این ایده برای این نوشته در لحظه تولید شد. 


توجه به تنفس تو را به لحظه می آورد.

توجه به بدن همینطور

توجه به طبیعت همینطور


لحظه رایگان است

لحظه بزرگترین ثروت رایگان جهان است.


لحظه تنهاست و با همه است


در لحظه تو با جهان یکی هستی

اگر لحظه نباشد تو دوام نمی آوری


ذهن و فکر سعی میکنند تو را از لحظه بیرون ببرند

هویت های کاذب و تقریبا تمام رنج بشر بیرون از لحظه است


ناراحتی هایت همه در بیرون لحظه است

شاید هایت همه در لحظه است


وقتی در لحظه توانستی بمانی 

دیگر غم وجود ندارد

دیگر ترس وجود ندارد

اضطراباتت از بین می‌رود


هرچه بیشتر در لحظه بمانی بیشتر به خدا نزدیک میشوی

بیشتر به مبدا خلقت نزدیک میشوی


سکوت مطلق در لحظه هست

تمام علم و دانش در لحظه است

خوبی ها همه آنجا پیدا میشود


گنج زندگی لحظه است

راز نامیرایی در لحظه است

لحظه همه چیز است

واقعیت لحظه است

مابقی همه توهم است


لحظه همان چیزی است که تو را زنده نگاه داشته

همان چیزی است که هسته ی جوشان حیات است

همان چیزی است که این کلمات از درونش بیرون می آیند

لحظه همان گنجی است که زیر پای توست

لحظه همان خدایی است که از رگ گردن به تو نزدیک تر است


اگر کل انسانها به لحظه بیایند زمین تبدیل به بهشت میشود

حیوانات و گیاهان همه در لحظه هستند


یکی از راههای را که به لحظه ختم میشود انتخاب کن

شاید ورزش باشد

شاید دعا

شاید نماز

شاید یوگا

شاید سکس

شاید حس های بدن


فرقی نمیکند 

از هر دری خواستی وارد شو


اگر نشد دوباره تلاش کن!

صدباره تلاش کن.

لحظه همیشه هست

لحظه نمی‌میرد

لحظه حیات جاودان دارد

لحظه همان عشق است

همان محبت جهانشمول

اگر تمام انسانها به لحظه بیایند دنیا بهشت میشود

زمین بهترین جا برای زیستن میشود

در لحظه جا برای همه ی آدمهای زمین هست


لحظه خالق این سطور است

لحظه با پایان این سطور تمام نمی‌شود


لحظه را دریاب

وقتی به لحظه آمدی یاد من باش


سعی کردم از لحظه بگویم

راز را فاش کنم

رازی که خودت میدانی!


به لحظه خوش آمدی!



موسیقی متن


https://music.youtube.com/watch?v=xB0FeXh7V_w&feature=share









راز لحظه

 راز لحظه!

امروز میخواهم یک رازی را که تقریبا آشکار شده را بیشتر آشکار کنم! راز لحظه! 

البته شاید خیلی راز نتوان گفت چون این اطلاعاتی که اینجا میخواهم بدهم را خودتان از قبل می‌دانید! 


حتما شما هم تحت تعلیم آموزشهای مختلف بوده اید. آموزشهای مذهبی؛ اخلاقیات؛ عرفان و غیره. حتما شما هم تا حدودی به آنها فکر کرده اید و دیدید برای شماخیلی کار نمی کند پس بهتر است همین دنیا را بچسبیم. با خودتان گفته اید بهتر است همین لذتهای دست به نقد بدن را بچسبیم. بهتر است پول در بیاوریم تا بتوانیم برای خود و خانوادمان راحتی بخریم.کیفت زندگی مادی خودمان را افزایش دهیم. خانه ی بزرگتر. مهاجرت. ماشین لوکس تر. لباسهای لوکس. همه‌ی این چیزها را میتوان با پول خرید. پس برویم دنبال پول! 


حتما گاهی افسرده شده‌اید. بعد به روانشناسی فکر کرده‌اید. شاید در جستجوی شادی بوده‌اید. شاید شادی را در رفاه و روابط پیدا کرده اید! شاید در سکس یا فود! در لذت های بدنی! تمام این لذتهای بدنی خوب است. اما آخر خط نیست. جایی تمام می‌شود و باید دنبال بهتر و بیشتر باشید!

شاید کتابهای روانشناسی خوانده اید! سعی کردید مثبت فکر کنید! سعی کردید شکرگزاری کنید. سعی کردید عادتهای خوب برای خودتان ایجاد کنید!


اما راز چیست؟ 

تمام ادیان؛ تمام حس های خوب؛ تمام مسیر های معنوی؛ به طور خلاصه زندگی خوب و حتی آخرت خوب - اگر آخرتی در کار باشد - در یک کلمه خلاصه میشود! 

ل-ح-ظ-ه




بله! اینجا یک سطر خالی گذاشتم تا خودتان لحظه را تجربه کنید. لحظه حاوی تمام خوبی هایی است که این بالا گفتم! وقتی در لحظه باشی تمام  غم ها و بدی ها از بین میرود.

در لحظه که باشی تمام اضطراب ها نابود میشود.

موفقیت در لحظه اتفاق می افتد.

شکر گزاری در لحظه است.

تمام حس های خوب در لحظه است. 

حتی مفهوم خدا در لحظه است.

لحظه شبیه یک ماهی لغزنده است که نمیتوانی آنرا نگه داری. 

لحظه درحال حرکت است.

حرکت دايمی.

خداوند در لحظه حظور دارد. 

خداوند در لحظه تمام هستی را خلق میکند و همزمان نابود میکند!


لحظه جایی است که ارتباط واقعی و زندگی واقعی را میتوانی تجربه کنی.

تمام خلاقیتهای بشر در لحظه تولید میشود.

تمام خوبیها از لحظه نشات گرفته.

تمام اختراعات. 

تمام علم بشر در لحظه تولید شده.


لحظه خیلی ناپایدار است. 

یک لحظه غفلت تو را از لحظه بیرون میبرد.

لحظه نیاز به توجه دایمی تو دارد.

تمرکز ذهن نه! توجه ساده!


تمام بزرگان تاریخ در لحظه زندگی می کرده اند. 

محمد! عیسی! مولانا! حافظ! سعدی! خیام! اکهارت! سادگورو! زنده یا مرده! فرقی نمیکند!

اکسیر حیات ابدی در لحظه است!


زمان در لحظه از بین میرود. 

مکان در لحظه از بین میرود.

برای ملاقات خدا باید به لحظه بیایی.


تمام اخلاقیات در لحظه هست. 


تمام روشها و تکنیک هایی که بودا ها و پیامبران آموزش میداده اند برای رساندن ما به لحظه بود.

نماز راهی است برای رفتن به لحظه.

یوگا و یگانگی با جهان در لحظه اتفاق میافتد.


این نوشتن و این خواندن در لحظه اتفاق می افتد.


شعر؛ موسیقی؛ هنر همه و همه در لحظه تولید و مصرف میشود.

تولد و مرگ در لحظه اتفاق میافتد.


خداوند در لحظه است. 

شاید عرش خدا همان لحظه باشد.


این ایده برای این نوشته در لحظه تولید شد. 


توجه به تنفس تو را به لحظه می آورد.

توجه به بدن همینطور

توجه به طبیعت همینطور


لحظه رایگان است

لحظه بزرگترین ثروت رایگان جهان است.


لحظه تنهاست و با همه است


در لحظه تو با جهان یکی هستی

اگر لحظه نباشد تو دوام نمی آوری


ذهن و فکر سعی میکنند تو را از لحظه بیرون ببرند

هویت های کاذب و تقریبا تمام رنج بشر بیرون از لحظه است


ناراحتی هایت همه در بیرون لحظه است

شاید هایت همه در لحظه است


وقتی در لحظه توانستی بمانی 

دیگر غم وجود ندارد

دیگر ترس وجود ندارد

اضطراباتت از بین می‌رود


هرچه بیشتر در لحظه بمانی بیشتر به خدا نزدیک میشوی

بیشتر به مبدا خلقت نزدیک میشوی


سکوت مطلق در لحظه هست

تمام علم و دانش در لحظه است

خوبی ها همه آنجا پیدا میشود


گنج زندگی لحظه است

راز نامیرایی در لحظه است

لحظه همه چیز است

واقعیت لحظه است

مابقی همه توهم است


لحظه همان چیزی است که تو را زنده نگاه داشته

همان چیزی است که هسته ی جوشان حیات است

همان چیزی است که این کلمات از درونش بیرون می آیند

لحظه همان گنجی است که زیر پای توست

لحظه همان خدایی است که از رگ گردن به تو نزدیک تر است


اگر کل انسانها به لحظه بیایند زمین تبدیل به بهشت میشود

حیوانات و گیاهان همه در لحظه هستند


یکی از راههای را که به لحظه ختم میشود انتخاب کن

شاید ورزش باشد

شاید دعا

شاید نماز

شاید یوگا

شاید سکس

شاید حس های بدن


فرقی نمیکند 

از هر دری خواستی وارد شو


اگر نشد دوباره تلاش کن!

صدباره تلاش کن.

لحظه همیشه هست

لحظه نمی‌میرد

لحظه حیات جاودان دارد

لحظه همان عشق است

همان محبت جهانشمول

اگر تمام انسانها به لحظه بیایند دنیا بهشت میشود

زمین بهترین جا برای زیستن میشود

در لحظه جا برای همه ی آدمهای زمین هست


لحظه خالق این سطور است

لحظه با پایان این سطور تمام نمی‌شود


لحظه را دریاب

وقتی به لحظه آمدی یاد من باش


سعی کردم از لحظه بگویم

راز را فاش کنم

رازی که خودت میدانی!


به لحظه خوش آمدی!



موسیقی متن


https://music.youtube.com/watch?v=xB0FeXh7V_w&feature=share









کمک، توجه، مرکز جهان

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 کمک، توجه، مرکز جهان!

---

در کانادا آدم‌ها کمی از هم دورند. معمولاً همه‌ی روابط در داخل بیزینس تعریف می‌شود. از تولد تا مرگ. همه چیز در یک بیزینس است. آدمها تبدیل شده‌اند به کمپانی‌های کوچک! این وسط وقتی یک مورد استثنا پیدا می‌شود مثل گنج می‌ماند! کمیاب و زیبا. 

دیروز شاهد بودم یک انسان توانست کمی حال انسان دیگری را خوب کند! فقط با کمی حضور. فقط با کمی انسانیت. کمی محبت. خیلی ساده! 

قول دادم وارد جزییات نشوم پس نمی‌شوم! 

فقط تا اینجا بگویم که اگر به کسی کمک کنی کمک به تمام جهان کرده‌ای. خود تو هم قسمتی از همان جهانی! پس کمک به دیگری در واقع کمک به خودت است! 


بگذریم. متهم هستم به توجه طلبی! نوشتن برای جلب توجه! برای کلیک! برای وییو! متهم هستم به کیم کارداشیان بودن! متهم هستم به ایجاد ریالیتی شو! Reality Show 

تا به حال ریالیتی شو خیلی ندیده‌ام! قسمت ریالیتی اش را دوست دارم؛ شو را نه! هر چیزی که رییل باشد یعنی واقعی خیلی هم خوب. تا وقتی که چیزی واقعی باشد چه بهتر که من آن را آشکار کنم! هرچه واقعیت آشکار تر شود توهم کنار می‌رود! 


متهم شدم به این که مرکز جهانم! خوب هستم! من مرکز جهان خودم هستم! تو هم مرکز جهان خودت هستی! هر کدام از ما جهان را از مرکز خودمان حس می‌کنیم و درک می‌کنیم! ستون فقرات هر کسی محور جهان اوست. یعنی جایی که تمام درک و برداشت و حس ما از جهان از آن عبور می‌کند. تو از وقتی به داخل این ستون شگفت‌انگیز بدن وارد می‌شوی دنیا را همان‌جا درک می‌کنی. تمام حس هایت از جمله دیدن، شنیدن، لمس کردن، خواندن، فهمیدن، خدا، زمان، لحظه! همه چیز! 

تو جهان را از مرکزیت خودت می‌بینی! گفتم ستون فقرات و خوشحالم که ستون فقرات من تقریباً سلامت اش را بازیافت. حالا درک جدیدی پیدا کردن. حالا حتی یک غلت زدن ساده روی رختخواب برایم شگفت‌انگیز است. برایش شُکر می‌کنم. همین یکی دو روز پیش یک غلت زدت به چپ یا راست برایم غیرممکن بود! باورتان می‌شود؟! غلت زدن، نشستن، ایستادن، راه رفتن! اینها همه پروسه‌های بسیار پیچیده‌ای هستند! در حد معجزه! 

هزاران سلول و ماهیچه و استخوان و عصب باید درست کار کنند تا تو یک غلت ساده بزنی! تمام کائنات کار کرده تا این لحظه تولید شود! این لحظه‌ای که من در حال نوشتن باشم و تو در حال خواندن!

این معجزات کوچک و بزرگ را دست کم نگیر! 

خیلی ها می‌گویند ننویس! 

اما معجزه را نمیتوان متوقف کرد! 

گیرم من ننویسم! 

هیچ چیز نمی‌شود! گیرم این را شییر نکنم! 

هیچ کس نخواند! 

هیچ کلیکی نخورد! 

واقعا در این معجزه فرقی می‌کند؟

معجزه در حال اتفاق افتادن است!

یا با آن میرقصی و میروی و می‌نویسی!

یا چشمهایت را میبندی و واقعیت را نمیبینی!

آن وقت آنچه میبنی همه تئاتر ذهن و احساسات است! 

بهتر است این نمایشنامه ی خودساخته را تمام کنی!

بهتر است واقعیت را ببینی!

از مرکز جهانی که خودت خدای آنی!

ریالیتی شوی خداوند!

فقط تماشا کن! 

در سکوت!


کمک، توجه، مرکز جهان

 کمک، توجه، مرکز جهان!

---

در کانادا آدم‌ها کمی از هم دورند. معمولاً همه‌ی روابط در داخل بیزینس تعریف می‌شود. از تولد تا مرگ. همه چیز در یک بیزینس است. آدمها تبدیل شده‌اند به کمپانی‌های کوچک! این وسط وقتی یک مورد استثنا پیدا می‌شود مثل گنج می‌ماند! کمیاب و زیبا. 

دیروز شاهد بودم یک انسان توانست کمی حال انسان دیگری را خوب کند! فقط با کمی حضور. فقط با کمی انسانیت. کمی محبت. خیلی ساده! 

قول دادم وارد جزییات نشوم پس نمی‌شوم! 

فقط تا اینجا بگویم که اگر به کسی کمک کنی کمک به تمام جهان کرده‌ای. خود تو هم قسمتی از همان جهانی! پس کمک به دیگری در واقع کمک به خودت است! 


بگذریم. متهم هستم به توجه طلبی! نوشتن برای جلب توجه! برای کلیک! برای وییو! متهم هستم به کیم کارداشیان بودن! متهم هستم به ایجاد ریالیتی شو! Reality Show 

تا به حال ریالیتی شو خیلی ندیده‌ام! قسمت ریالیتی اش را دوست دارم؛ شو را نه! هر چیزی که رییل باشد یعنی واقعی خیلی هم خوب. تا وقتی که چیزی واقعی باشد چه بهتر که من آن را آشکار کنم! هرچه واقعیت آشکار تر شود توهم کنار می‌رود! 


متهم شدم به این که مرکز جهانم! خوب هستم! من مرکز جهان خودم هستم! تو هم مرکز جهان خودت هستی! هر کدام از ما جهان را از مرکز خودمان حس می‌کنیم و درک می‌کنیم! ستون فقرات هر کسی محور جهان اوست. یعنی جایی که تمام درک و برداشت و حس ما از جهان از آن عبور می‌کند. تو از وقتی به داخل این ستون شگفت‌انگیز بدن وارد می‌شوی دنیا را همان‌جا درک می‌کنی. تمام حس هایت از جمله دیدن، شنیدن، لمس کردن، خواندن، فهمیدن، خدا، زمان، لحظه! همه چیز! 

تو جهان را از مرکزیت خودت می‌بینی! گفتم ستون فقرات و خوشحالم که ستون فقرات من تقریباً سلامت اش را بازیافت. حالا درک جدیدی پیدا کردن. حالا حتی یک غلت زدن ساده روی رختخواب برایم شگفت‌انگیز است. برایش شُکر می‌کنم. همین یکی دو روز پیش یک غلت زدت به چپ یا راست برایم غیرممکن بود! باورتان می‌شود؟! غلت زدن، نشستن، ایستادن، راه رفتن! اینها همه پروسه‌های بسیار پیچیده‌ای هستند! در حد معجزه! 

هزاران سلول و ماهیچه و استخوان و عصب باید درست کار کنند تا تو یک غلت ساده بزنی! تمام کائنات کار کرده تا این لحظه تولید شود! این لحظه‌ای که من در حال نوشتن باشم و تو در حال خواندن!

این معجزات کوچک و بزرگ را دست کم نگیر! 

خیلی ها می‌گویند ننویس! 

اما معجزه را نمیتوان متوقف کرد! 

گیرم من ننویسم! 

هیچ چیز نمی‌شود! گیرم این را شییر نکنم! 

هیچ کس نخواند! 

هیچ کلیکی نخورد! 

واقعا در این معجزه فرقی می‌کند؟

معجزه در حال اتفاق افتادن است!

یا با آن میرقصی و میروی و می‌نویسی!

یا چشمهایت را میبندی و واقعیت را نمیبینی!

آن وقت آنچه میبنی همه تئاتر ذهن و احساسات است! 

بهتر است این نمایشنامه ی خودساخته را تمام کنی!

بهتر است واقعیت را ببینی!

از مرکز جهانی که خودت خدای آنی!

ریالیتی شوی خداوند!

فقط تماشا کن! 

در سکوت!


۱۴۰۱ تیر ۶, دوشنبه

در جستجوی شادی

زمان خواندن 6 دقیقه ***

 در جستجوی شادی

---

با دوستی متین و قدیمی داشتیم از شادی می‌گفتیم. چه سعادتی که از شادی بگوییم و از شادی بنویسیم. قبلا کمی نوشته بودم در این لینک.

https://mymindflow.blogspot.com/2022/02/blog-post_84.html


این بار بهتر دیدم بنشینیم پای صحبت سادگورو که از شادی می‌گویدو خودش یکی از شادترین و موثرترین انسانهاست. ترجمه زیر اصل متن به سبب رعایت امانت آمده و قابل استفاده برای زیرنویس هست. اصل ویدیو هم در این لینک هست.

https://youtu.be/IJB6tKZpZ-k




Sadhguru: Now, we are thinking of happiness like it’s some kind of a commodity,

سادگورو: امروزه ما از شادی به عنوان یک کالا یاد میکنیم. 

0:14

or some kind of an attainment. No.

یا گاهی از شادی به عنوان یک دستاورد یاد میکنیم. خیر!

0:19

When your life comes to ease, when you come to ease,

زمانی که زندگی شما به صلح برسد. زمانی که به آسایش درونی برسید

0:24

happiness is a natural consequence.

شادی یک نتیجه‌ی طبیعی آسایش درونی شما خواهد بود.

0:27

Coming to ease - what does it mean? There are many ways to look at this.

رسیدن به آسایش دورنی - به چه معنی است؟ از جنبه های مختلفی متیوان به آن نگریست.

0:32

Well... because I should not say, "look inward" (Laughs)

بسیار خوب. این بار قرار نیست بگویم به درون خود بنگرید! ( خنده حضار)

0:39

you already put a condition on me.

شما این محدودیت را برای من گذاشته اید.

0:43

So, is it true that today, even medically we know,

خوب امروزه حتی از نظر پزشکی میدانیم که  این امر درست است که 

0:48

every human experience has a chemical basis to it?

تمام تجربیات بشر پایه‌ی شیمیایی دارد!

0:53

So, what you call as peace is one kind of chemistry, happiness is another kind of chemistry,

بنابراین آنچه که به عنوان آرامش نام میبرید یک نوع ترکیب شیمیایی است؛ شادی نوع دیگری از ترکیب شیمیایی است

0:59

joy is another kind of chemistry, misery is another kind of chemistry,

لذت نوع دیگری از ترکیب شیمیایی است؛ احساس بیچارگی و استیصال هم نوع دیگری از ترکیب شیمیایی است

1:03

agony is one kind of chemistry, ecstasy is another kind of chemistry;

رنج نوعی ترکیب شیمیایی است؛ وجد و سرور هم نوع دیگری از ترکیب شیمیایی است

1:07

every human experience has a chemical basis to it.

تمام تجربیات بشر ریشه در ترکیب شیمیایی بدن دارد.

1:11

Or, in other words, you are a very complex chemical soup.

به عبارت دیگر شما یک معجون شیمیایی پیچیده هستید!

1:17

The question is only, are you a great soup, or a lousy soup? (Laughs)

حال سوال اینجاست! آیا شما یک معجون عالی هستید؟ یا یک سوپ به درد نخور؟ ( خنده حضار)

1:23

If you're a great soup, you taste good; not for somebody, for yourself.

اگر شما یک معجون عالی باشید طعمتان خوب است؛ نه برای کسی! بلکه برای خودتان!

1:28

When you taste very good for yourself – if you sit here,

اگر شما به نظر خودتان خوش طعم باشید- اگر فقط همینجا بنشینید

1:33

if you feel extremely pleasant within yourself because the soup is great,

اگر شما حس بسیار خوشایندی داشته باشید برای این که معجون شما عالی است

1:39

then, people say you're happy.

آنگاه مردم میگویند شما شاد هستید.

1:43

If you become very, very pleasant, people will say you're joyful.

اگر شما خیلی خیلی خوشنود باشید افراد میگویند شما سرشار از لذت هستید.

1:48

If you become super pleasant, people will say you're ecstatic.

اگر بینهایت خوشنود باشید افراد میگویند که شما سرشار از وجد و سرور درونی هستید.

1:53

So, to make it very simple and understandable for most people,

بنابراین برای این که خیلی ساده و قابل فهم برای بیشتر افراد بگوییم

1:59

your chemistry needs to be altered.

ترکیبت معجون داخلی شما باید تغییر کند.

2:03

There's a whole technology with which we can create the kind of chemistry that you want.

یک سیستم کامل تکنولوژی وجود دارد برای این که شما بتوانید ترکیب شیمیایی ای که میخواهید برای خود بسازید

2:08

If I teach you how to create a blissful chemistry within yourself,

من به شما یاد میدهم که چطور در درون خود این ترکیب شیمیایی سرور انگیز را بسازید.

2:13

your very chemistry is blissful, and you will be blissful.

اگر شیمیایی بدن شما سرورانگیز باشد شما هم سرشار از سرور خواهید بود.

2:17

When you’re blissful, you will no more be in pursuit of happiness.

حال اگر شما سرشار از سرور باشید؛ دیگر در جستجوی شادی نخواهید بود

2:22

That is the biggest mistake, that we are in pursuit of happiness.

این بزرگترین اشتباه است. این که ما در جستجوی شادی باشیم. 

2:27

Your life has to become an expression of joy.

زندگی شما باید نمودی از ابراز شادی و سرور درونی شما بشود. 

2:30

When your life is an expression of your experience,

زمانی که زندگی شما تجلی ای از ابراز تجربیات شما باشد

2:35

then, what you do, what you do not do, will not determine the quality of your life.

آن‌وقت آنچه انجام میدهید؛ آنچه انجام نمی‌دهید؛ هیچکدام کیفیت زندگی شما را تعیین نمی‌کند

2:41

How you are within yourself will determine the quality of your life.

این که درون خودتان چطور هستید کیفیت زندگی شما را تعیین خواهد کرد

2:44

I’m sorry - once again, I used the word 'within'.

ببخشید یک بار دیگر کلمه‌ی درون را استفاده کردم

2:47

But, chemistry is not within, it is still outside of you.

اما این ترکیب شیمیایی هم کاملا درون شما نیست، کماکان بیرون از شماست. 

2:51

But, if you know how to make the right soup,

اما اگر بدانید چطور معجون درستی بسازید

2:56

then, being joyful is not an issue, it’s a natural consequence of that.

آنگاه شاد بودن دیگر مشکلی نیست؛ این نتیجه‌ی طبیعی همان است. 

3:02

So, we can teach you a technology, we can teach you a methodology

بنابراین ما میتوانیم به شما فناوری ای آموزش بدهیم، روشهایی به شما آموزش بدهیم

3:06

with which you will know how to stir the right kind of soup within you.

که با آن بدانید که چطور معجون درستی درون خود بپزید

3:14

This is what I'm calling as “Inner Engineering,” that you engineer your chemistry in such a way,

این همان چیزی است که«مهندسی درون» نام دارد، این که شیمیایی خود را طوری بسازید

3:20

that it’s blissful by its own nature, not because of something.

که در ذات خود سرشار از سرور باشد، نه به خاطر چیز دیگری. 

3:24

If you think you're going to squeeze happiness out of something or somebody, (Laughs)

اگر فکر میکنید که میتوانید شادی را از چیزی در بیرون یا از کسی استخراج کنید

3:31

you will be disappointed, because nothing will yield anything,

ناامید خواهید شد، برای اینکه از هیچکس چیزی استخراج نمی‌شود

3:36

unless you have a chemistry of blissfulness within you.

غیر از این که شما ترکیب شیمیایی سرشار از سرور برای خود ساخته باشید


در جستجوی شادی

 در جستجوی شادی

---

با دوستی متین و قدیمی داشتیم از شادی می‌گفتیم. چه سعادتی که از شادی بگوییم و از شادی بنویسیم. قبلا کمی نوشته بودم در این لینک.

https://mymindflow.blogspot.com/2022/02/blog-post_84.html


این بار بهتر دیدم بنشینیم پای صحبت سادگورو که از شادی می‌گویدو خودش یکی از شادترین و موثرترین انسانهاست. ترجمه زیر اصل متن به سبب رعایت امانت آمده و قابل استفاده برای زیرنویس هست. اصل ویدیو هم در این لینک هست.

https://youtu.be/IJB6tKZpZ-k




Sadhguru: Now, we are thinking of happiness like it’s some kind of a commodity,

سادگورو: امروزه ما از شادی به عنوان یک کالا یاد میکنیم. 

0:14

or some kind of an attainment. No.

یا گاهی از شادی به عنوان یک دستاورد یاد میکنیم. خیر!

0:19

When your life comes to ease, when you come to ease,

زمانی که زندگی شما به صلح برسد. زمانی که به آسایش درونی برسید

0:24

happiness is a natural consequence.

شادی یک نتیجه‌ی طبیعی آسایش درونی شما خواهد بود.

0:27

Coming to ease - what does it mean? There are many ways to look at this.

رسیدن به آسایش دورنی - به چه معنی است؟ از جنبه های مختلفی متیوان به آن نگریست.

0:32

Well... because I should not say, "look inward" (Laughs)

بسیار خوب. این بار قرار نیست بگویم به درون خود بنگرید! ( خنده حضار)

0:39

you already put a condition on me.

شما این محدودیت را برای من گذاشته اید.

0:43

So, is it true that today, even medically we know,

خوب امروزه حتی از نظر پزشکی میدانیم که  این امر درست است که 

0:48

every human experience has a chemical basis to it?

تمام تجربیات بشر پایه‌ی شیمیایی دارد!

0:53

So, what you call as peace is one kind of chemistry, happiness is another kind of chemistry,

بنابراین آنچه که به عنوان آرامش نام میبرید یک نوع ترکیب شیمیایی است؛ شادی نوع دیگری از ترکیب شیمیایی است

0:59

joy is another kind of chemistry, misery is another kind of chemistry,

لذت نوع دیگری از ترکیب شیمیایی است؛ احساس بیچارگی و استیصال هم نوع دیگری از ترکیب شیمیایی است

1:03

agony is one kind of chemistry, ecstasy is another kind of chemistry;

رنج نوعی ترکیب شیمیایی است؛ وجد و سرور هم نوع دیگری از ترکیب شیمیایی است

1:07

every human experience has a chemical basis to it.

تمام تجربیات بشر ریشه در ترکیب شیمیایی بدن دارد.

1:11

Or, in other words, you are a very complex chemical soup.

به عبارت دیگر شما یک معجون شیمیایی پیچیده هستید!

1:17

The question is only, are you a great soup, or a lousy soup? (Laughs)

حال سوال اینجاست! آیا شما یک معجون عالی هستید؟ یا یک سوپ به درد نخور؟ ( خنده حضار)

1:23

If you're a great soup, you taste good; not for somebody, for yourself.

اگر شما یک معجون عالی باشید طعمتان خوب است؛ نه برای کسی! بلکه برای خودتان!

1:28

When you taste very good for yourself – if you sit here,

اگر شما به نظر خودتان خوش طعم باشید- اگر فقط همینجا بنشینید

1:33

if you feel extremely pleasant within yourself because the soup is great,

اگر شما حس بسیار خوشایندی داشته باشید برای این که معجون شما عالی است

1:39

then, people say you're happy.

آنگاه مردم میگویند شما شاد هستید.

1:43

If you become very, very pleasant, people will say you're joyful.

اگر شما خیلی خیلی خوشنود باشید افراد میگویند شما سرشار از لذت هستید.

1:48

If you become super pleasant, people will say you're ecstatic.

اگر بینهایت خوشنود باشید افراد میگویند که شما سرشار از وجد و سرور درونی هستید.

1:53

So, to make it very simple and understandable for most people,

بنابراین برای این که خیلی ساده و قابل فهم برای بیشتر افراد بگوییم

1:59

your chemistry needs to be altered.

ترکیبت معجون داخلی شما باید تغییر کند.

2:03

There's a whole technology with which we can create the kind of chemistry that you want.

یک سیستم کامل تکنولوژی وجود دارد برای این که شما بتوانید ترکیب شیمیایی ای که میخواهید برای خود بسازید

2:08

If I teach you how to create a blissful chemistry within yourself,

من به شما یاد میدهم که چطور در درون خود این ترکیب شیمیایی سرور انگیز را بسازید.

2:13

your very chemistry is blissful, and you will be blissful.

اگر شیمیایی بدن شما سرورانگیز باشد شما هم سرشار از سرور خواهید بود.

2:17

When you’re blissful, you will no more be in pursuit of happiness.

حال اگر شما سرشار از سرور باشید؛ دیگر در جستجوی شادی نخواهید بود

2:22

That is the biggest mistake, that we are in pursuit of happiness.

این بزرگترین اشتباه است. این که ما در جستجوی شادی باشیم. 

2:27

Your life has to become an expression of joy.

زندگی شما باید نمودی از ابراز شادی و سرور درونی شما بشود. 

2:30

When your life is an expression of your experience,

زمانی که زندگی شما تجلی ای از ابراز تجربیات شما باشد

2:35

then, what you do, what you do not do, will not determine the quality of your life.

آن‌وقت آنچه انجام میدهید؛ آنچه انجام نمی‌دهید؛ هیچکدام کیفیت زندگی شما را تعیین نمی‌کند

2:41

How you are within yourself will determine the quality of your life.

این که درون خودتان چطور هستید کیفیت زندگی شما را تعیین خواهد کرد

2:44

I’m sorry - once again, I used the word 'within'.

ببخشید یک بار دیگر کلمه‌ی درون را استفاده کردم

2:47

But, chemistry is not within, it is still outside of you.

اما این ترکیب شیمیایی هم کاملا درون شما نیست، کماکان بیرون از شماست. 

2:51

But, if you know how to make the right soup,

اما اگر بدانید چطور معجون درستی بسازید

2:56

then, being joyful is not an issue, it’s a natural consequence of that.

آنگاه شاد بودن دیگر مشکلی نیست؛ این نتیجه‌ی طبیعی همان است. 

3:02

So, we can teach you a technology, we can teach you a methodology

بنابراین ما میتوانیم به شما فناوری ای آموزش بدهیم، روشهایی به شما آموزش بدهیم

3:06

with which you will know how to stir the right kind of soup within you.

که با آن بدانید که چطور معجون درستی درون خود بپزید

3:14

This is what I'm calling as “Inner Engineering,” that you engineer your chemistry in such a way,

این همان چیزی است که«مهندسی درون» نام دارد، این که شیمیایی خود را طوری بسازید

3:20

that it’s blissful by its own nature, not because of something.

که در ذات خود سرشار از سرور باشد، نه به خاطر چیز دیگری. 

3:24

If you think you're going to squeeze happiness out of something or somebody, (Laughs)

اگر فکر میکنید که میتوانید شادی را از چیزی در بیرون یا از کسی استخراج کنید

3:31

you will be disappointed, because nothing will yield anything,

ناامید خواهید شد، برای اینکه از هیچکس چیزی استخراج نمی‌شود

3:36

unless you have a chemistry of blissfulness within you.

غیر از این که شما ترکیب شیمیایی سرشار از سرور برای خود ساخته باشید


۱۴۰۱ تیر ۵, یکشنبه

برده‌ی جنسی

زمان خواندن 4 دقیقه ***

 برده‌ی جنسی!

---

آیا تو برده‌ی جنسی هستی؟ آیا من برده‌ی جنسی هستم؟ برده‌ی جنسی چیست؟اصلاً بردگی چیست؟ دوستی این کلید واژه را به سمت من پرتاب کرد و رفت! وقتی کسی بسته‌ای از انرژی به سمتم پرتاب می‌کند معمولاً گرسنه ام می‌شود! ناهار خوردم! خوابیدم! هنوز این واژه درونم رژه می‌رود! موسیقی می‌گذارم و با همین کمر نیمه نصفه سعی می‌کنم بنشینم تا بفهمم که برده‌ی جنسی چیست! از خودم می‌پرسم آیا من برده‌ی جنسی هستم؟ برده‌ی جنسی می‌خواهم؟ رابطه‌ی من با بردگی چیست؟ با جنسیت چیست؟


در همین شک ها و سوال‌ها به دنبال جواب هستم! اما مدتی است جواب ها را لیز می‌دهم بیرون! هر جوابی بیاید با شما هم درمیان می‌گذارم! با روح جمعی فارسی زبان جهان! شاید هم کل جهان! البته به کمک مترجم گوگل! 

خوب برده کیست؟ برده کسی است که بدون تمایل درونی کاری را انجام می‌دهد! با اجبار بیرونی! مثلاً کسی با چماق بالای سرش ایستاده و از او بردگی می‌کشد! البته آنجا هم برده این حق انتخاب را دارد که بین بردگی و چماق یکی را انتخاب کند! انتخاب و آزادی هدیه‌ای از طبیعت به ماست! همیشه ما در حال انتخاب هستیم حتی اگر فکر کنیم برده‌ایم! 

راستش را بخواهی تنها کسی که می‌تواند واقعا ما را به بردگی بکشاند خودمانیم! ایگوی ماست. آن ایگو هم ساخته‌ی دست خودمان است! ساخته‌ی ذهن خودمان! پس ما بیشتر برده‌ی خودمان هستیم! برده‌ی خودمان! دقیقاً. پس بردگی ای در کار نیست! 

اما جنسیت چیست؟ جنسیت همان دوگانگی تعبیه شده در ماست. همان دوگانگی ای که سعی دارد یکی بشود! وقتی که گرسنه هستی! بدن تو و غذا یک دوگانه است. بدن  تو و غذا سعی دارند یکی بشوند! وقتی به دنبال پول هستی! همین داستان است. وقتی به دنبال شهرت هستی همینطور! وقتی خلأ درونت را با چیزی از بیرون پر می‌کنی باز هم همین داستان است. 

انگار یک دویی هست که می‌خواهد یک بشود. تمام تلاشهای ما در دنیا ظاهراً برای یکی شدن است. یکی شدن با زمین یکی شدن با نور یکی شدن با خدا! همان یوگا! 

صمیمیت در بعد بدن نوعی یکی شدن است. یکی شدنی موقتی. برای چند دقیقه بدنها را به هم می‌چسبانی! به زودی باید جدا بشوید! 

یکی شدن های دیگری هم هست! 

یکی شدن من و تو در خواندن! 

یکی شدن من و تو در درک یگانگی! 

این دو ها را می‌بینی؟ تشکیل شده از سیاهی و سفیدی! سیاهی کلمات در برابر سفیدی این صفحه‌ی شیشه‌ای! این دو ها به یک معنایی اشاره دارد! آن معنا در یک جایی هست. من گاهی با آن معنای ابدی یکی می‌شوم! بعد آن یگانگی تبدیل به هزاران دوگانه می‌شود در این کلمات! تو آن کلمات را می‌بینی! و دوباره اگر آن معنی را ساختی با آن یگانه معنای ابدی یکی می‌شوی! 

سفر یگانه به هزاران وجه و دوباره یکی شدن هزاران! 

خلاصه می‌خواستم به سادگی بنویسم که برده‌ی جنسی چیست! اگر از روی تمایل کاری انجام بدهی دیگر برده نیستی! 

اما گاهی این زمین ما را برده می‌کند! بدن می‌خواهد با زمین یکی بشود! این بدنهای زیبا بدن من را به یکی شدن با خود فرامی‌خوانند! حوری های زمینی! 

گاهی این بدن من فریاد می‌زند! می‌خواهد تکانی بخورم تا این بدن آسوده بشود. 

گاهی می‌گوید با بدنهای دیگر یکی شو! 

نمی‌دانم این هم مصداق بردگی باشد یا نه! 

راستش را بخواهی اینجا هم همان هویت کاذب در حال کار است! 

اینجا هم همان ایگو! به معنای واقعی کلمه! احتمالا این بدن هم توهم باشد! نمی‌دانم! 

چیزی هست فرای این بدن! 

یک یگانه‌ی مطلق! 

این دوگانه‌ی بدن و جان!

این دوگانه بازی اوست! 

تنها کسی که توانسته این بدن را با جان یکی کند! 

یک آگاهی مطلق! یک نانوشتنی! 


من میروم آنطرف کنار آن آگاهی مطلق می ایستم! 

بازی بدنها را نگاه می‌کنم!

درد های این بدن!

بدنهایی که کنار استخر لمیده‌اند! 

عطش لمس دو بدن!

لمس دو دست!

پوستهایی که زیر آفتاب لخت می‌شوند!


نمی‌دانم آن نانوشتنی چطور بدن و جان را یکی کرد!

فقط نگاه می‌کنم! 

مثل یک برده فقط نگاه می‌کنم! 

شاید من برده‌ام!

برده‌ی یگانگی!

برده‌ی این بدن!

برده‌ی جان درون این بدن!

برده‌ای که جان میدهد برای اربابش!

برده ای که فقط نوشتن از ارباب اشکهایش را بیرون می‌آورد!

من برده‌ام! 

برده‌‌ای آگاه! 

برده‌ای که سعی می‌کند حواسش باشد!

برده‌ای که دوست ندارد زیاد حرف بزند! 




برده‌ی جنسی

 برده‌ی جنسی!

---

آیا تو برده‌ی جنسی هستی؟ آیا من برده‌ی جنسی هستم؟ برده‌ی جنسی چیست؟اصلاً بردگی چیست؟ دوستی این کلید واژه را به سمت من پرتاب کرد و رفت! وقتی کسی بسته‌ای از انرژی به سمتم پرتاب می‌کند معمولاً گرسنه ام می‌شود! ناهار خوردم! خوابیدم! هنوز این واژه درونم رژه می‌رود! موسیقی می‌گذارم و با همین کمر نیمه نصفه سعی می‌کنم بنشینم تا بفهمم که برده‌ی جنسی چیست! از خودم می‌پرسم آیا من برده‌ی جنسی هستم؟ برده‌ی جنسی می‌خواهم؟ رابطه‌ی من با بردگی چیست؟ با جنسیت چیست؟


در همین شک ها و سوال‌ها به دنبال جواب هستم! اما مدتی است جواب ها را لیز می‌دهم بیرون! هر جوابی بیاید با شما هم درمیان می‌گذارم! با روح جمعی فارسی زبان جهان! شاید هم کل جهان! البته به کمک مترجم گوگل! 

خوب برده کیست؟ برده کسی است که بدون تمایل درونی کاری را انجام می‌دهد! با اجبار بیرونی! مثلاً کسی با چماق بالای سرش ایستاده و از او بردگی می‌کشد! البته آنجا هم برده این حق انتخاب را دارد که بین بردگی و چماق یکی را انتخاب کند! انتخاب و آزادی هدیه‌ای از طبیعت به ماست! همیشه ما در حال انتخاب هستیم حتی اگر فکر کنیم برده‌ایم! 

راستش را بخواهی تنها کسی که می‌تواند واقعا ما را به بردگی بکشاند خودمانیم! ایگوی ماست. آن ایگو هم ساخته‌ی دست خودمان است! ساخته‌ی ذهن خودمان! پس ما بیشتر برده‌ی خودمان هستیم! برده‌ی خودمان! دقیقاً. پس بردگی ای در کار نیست! 

اما جنسیت چیست؟ جنسیت همان دوگانگی تعبیه شده در ماست. همان دوگانگی ای که سعی دارد یکی بشود! وقتی که گرسنه هستی! بدن تو و غذا یک دوگانه است. بدن  تو و غذا سعی دارند یکی بشوند! وقتی به دنبال پول هستی! همین داستان است. وقتی به دنبال شهرت هستی همینطور! وقتی خلأ درونت را با چیزی از بیرون پر می‌کنی باز هم همین داستان است. 

انگار یک دویی هست که می‌خواهد یک بشود. تمام تلاشهای ما در دنیا ظاهراً برای یکی شدن است. یکی شدن با زمین یکی شدن با نور یکی شدن با خدا! همان یوگا! 

صمیمیت در بعد بدن نوعی یکی شدن است. یکی شدنی موقتی. برای چند دقیقه بدنها را به هم می‌چسبانی! به زودی باید جدا بشوید! 

یکی شدن های دیگری هم هست! 

یکی شدن من و تو در خواندن! 

یکی شدن من و تو در درک یگانگی! 

این دو ها را می‌بینی؟ تشکیل شده از سیاهی و سفیدی! سیاهی کلمات در برابر سفیدی این صفحه‌ی شیشه‌ای! این دو ها به یک معنایی اشاره دارد! آن معنا در یک جایی هست. من گاهی با آن معنای ابدی یکی می‌شوم! بعد آن یگانگی تبدیل به هزاران دوگانه می‌شود در این کلمات! تو آن کلمات را می‌بینی! و دوباره اگر آن معنی را ساختی با آن یگانه معنای ابدی یکی می‌شوی! 

سفر یگانه به هزاران وجه و دوباره یکی شدن هزاران! 

خلاصه می‌خواستم به سادگی بنویسم که برده‌ی جنسی چیست! اگر از روی تمایل کاری انجام بدهی دیگر برده نیستی! 

اما گاهی این زمین ما را برده می‌کند! بدن می‌خواهد با زمین یکی بشود! این بدنهای زیبا بدن من را به یکی شدن با خود فرامی‌خوانند! حوری های زمینی! 

گاهی این بدن من فریاد می‌زند! می‌خواهد تکانی بخورم تا این بدن آسوده بشود. 

گاهی می‌گوید با بدنهای دیگر یکی شو! 

نمی‌دانم این هم مصداق بردگی باشد یا نه! 

راستش را بخواهی اینجا هم همان هویت کاذب در حال کار است! 

اینجا هم همان ایگو! به معنای واقعی کلمه! احتمالا این بدن هم توهم باشد! نمی‌دانم! 

چیزی هست فرای این بدن! 

یک یگانه‌ی مطلق! 

این دوگانه‌ی بدن و جان!

این دوگانه بازی اوست! 

تنها کسی که توانسته این بدن را با جان یکی کند! 

یک آگاهی مطلق! یک نانوشتنی! 


من میروم آنطرف کنار آن آگاهی مطلق می ایستم! 

بازی بدنها را نگاه می‌کنم!

درد های این بدن!

بدنهایی که کنار استخر لمیده‌اند! 

عطش لمس دو بدن!

لمس دو دست!

پوستهایی که زیر آفتاب لخت می‌شوند!


نمی‌دانم آن نانوشتنی چطور بدن و جان را یکی کرد!

فقط نگاه می‌کنم! 

مثل یک برده فقط نگاه می‌کنم! 

شاید من برده‌ام!

برده‌ی یگانگی!

برده‌ی این بدن!

برده‌ی جان درون این بدن!

برده‌ای که جان میدهد برای اربابش!

برده ای که فقط نوشتن از ارباب اشکهایش را بیرون می‌آورد!

من برده‌ام! 

برده‌‌ای آگاه! 

برده‌ای که سعی می‌کند حواسش باشد!

برده‌ای که دوست ندارد زیاد حرف بزند! 




خدانگهدار عشق من! ای کمردرد

زمان خواندن 4 دقیقه ***

 خدانگهدار عشق من! ای کمردرد

---

می‌بینم کم کم داری آماده می‌شوی که بروی. حدود سی درصد از دردهایت رفته است. احساس می‌کنم کم کم می‌خواهی بروی. ای کمردرد عزیزم. 

حدود سه روز هست که اینجا بودی. از مهره های کمرم وارد شدی. حالا هم تصمیم گرفتی بروی. 

«خیلی ممنونم. من هیچ شکایتی ندارم. »

این جمله را از اکهارت آموختم. دیروز که باهم رفتیم بودیم بیمارستان داشتم اکهارت می‌دیدم. 

دیروز سعیده پیشنهاد داد که از دکتر برای بدرقه کردن از تو کمک بگیریم. من هم بیکار بودم نمی‌دانستم چه کار کنم. یک سر رفتم بیرون. بعد رفتم بیمارستان. دو سه ساعتی منتظر ماندم. دکتر آمد و همانجا در راهروی بیمارستان یک گپ کوتاه زدیم. کمی از خصوصیات تو برایش گفتم. دکتر گفت صبر کن مهمانت خودش میرود. گفتم معجزه‌ای نداری که زودتر برود؟ گفت نه. برو تایلنول بخور و ادویل! گفتم ممنون. توی دلم گفتم سه ساعت نشستم که این را بشنوم! هشتاد تا فرم پر کردیم که دکتر بگوید برو صبر کن خودش میرود! این را که از اول می‌دانستم!

یک وقت به دل نگیری. محض بیکاری رفتم دکتر. یک وقت فکر نکنی که میخواستم تو نباشی. ناراحت نشو. 

الان که داری وسایلت را جمع می‌کنی که بروی تازه می‌بینم که شاید دلم برایت تنگ شود. 

توی این دو سه روز که تو میهمان من بودی من لازم نبود کار کنم. این خودش باری از دوشم برداشته بود. 

ممنون که اجازه دادی از روی کاناپه پایین بخزم. توی این چند روزی که با من هستی تو تصمیم می‌گرفتی که چند میلی‌متر دست و پایم را حرکت بدهم. اگر تو بروی تمام این تصمیمات را باید خودم بگیرم. شاید اصلا یادم برود بودن تو را. شاید یادم یرود راهنمایی هایت را که چطور بنشینم و چطور و با چه سرعتی راه بروم. 

تو کم کم می‌روی شاید بعد رفتن تو منِ فراموشکار دوباره یادم برود که عجب معجزه‌ای است نشستن! ایستادن و خوابیدن! اینها همه معجزه است. 

اگر تو بروی من دوباره یک بدن نرم و بی مشکل بدست می‌آورم. دوباره مسوولیت اینکه چطور از این بدنم استفاده کنم گردن خودم می‌افتد. دست‌هایم و پاهایم اختیارشان کامل به من واگذار می‌شود. می‌دانی همراه با این اختیار، مسوولیت هم می‌آید! شاید بار آن مسوولیت بیشتر از درد حضور تو باشد. 

ای کمردرد عزیزم

امیدوارم وقتی تو نیستی من قدر نشستن را بدانم. قدر ایستادن و قدر خوابیدن را. 

تو که هستی به طور مداوم توجه کن را به بدنم می‌بری. اما اگر بروی دوباره من آزادی توجه بدست خواهم آورد. خیلی مسوولیت سنگینی است. 

این که توجه ام را روی بدنم نگاه دارم بدون حضور تو خیلی سخت است! 

این احتمال وجود دارد دوباره توجه‌ام برود به گذشته و آینده! تو که باشی حواسم به توست. تو نمیگذاری زیاد به گذشته و آینده بروم. تو نمیگذاری خیلی بدوم! دویدن های بیهوده! دویدن دنبال هویت های پوچ! 

حالا که داری می‌روی قدر تو را بیشتر می‌دانم. تو مثل یک استاد خصوصی هر لحظه بدن من را تصحیح می‌کنی. با دقت تمام به من می‌گویی کدام عضوم را و چقدر جابجا کنم. تو سرعت درست راه رفتن و نشستن را به من یادآوری می‌کنی. 

اما اگر بروی من دوباره به جان این بدن بی زبان می‌افتم. معلوم نیست چه بلایی سر این بدن بیچاره‌ام بیاورم. راهنمایی های تو خیلی برای من لازم است. 

مثل تمام چیزها، دو سه روز که می‌گذرد من وابسته می‌شوم. کمی هم به تو وابسته شدم. اگر بروی من برای کی نامه بنویسم و شعر بخوانم!؟

دلم برایت تنگ می‌شود. وقتی تو بودی اکهارت را هم می آوردم. سادگورو را هم می آوردم. اصلا تو بهترین مخاطب من و بهترین سوژه‌ی من هستی. 

حضور شگفت انگیز تو و آمدن و رفتن ات همه و همه باعث برانگیختن حس کنجکاوی من است. 

ای کمردرد عزیزم

حالا که داری می‌روی برو ولی این را بدون تعارف می‌گویم شاید دلم برایت تنگ شود. درست است که گاهی از دست تو خسته می‌شوم. درست است که پیش مخاطبانم و دوستانم و دکتر و پرستار غیبت تو را می‌کنم. اما تو از همه‌ی آن‌ها به من نزدیک تر هستی. تا وقتی زنده باشم تو همین دور و برها باش. هر وقت خواستی بیا. 

چند مدت بیشتر اینجا نخواهم بود. فرصت کوتاه است. اگر بروم و این بدنم را ترک کنم دیگر تو نمی‌توانی به خانه ام بیایی. الان موقتا برای تو جا دارم. 

کمرم را که خوب بلد هستی. آنجا بیا. اگر نخواستی زیر دندانهایم بیا. اصلا بیا روی فرق سرم. در چشمانم. توی زانوها. فعلاً اینها هست. جاهای دیگر هم به اختیار خودت. هرکجا خواستی سر بزن. از فرق سر تا نوک پا. منزل خودت است. هر کجا خواستی بیا. هرچقدر خواستی بمان. بودن تو خودش نعمتی است. مهمان حبیب خداست!

کمردرد عزیزم

تو هم حبیب خدایی! اصلا تو فرستاده‌ی خدایی. رسول خدا! تا الان من رسول بودم. حالا تو رسول باش. آن رسول قبلی را با حضور پررنگ خودت کمرنگ کن. تو بشو رسول. تو بشو راهنما. این رسول خیلی پرحرف است. کمی باید ساکت باشد. 


خواسته‌ها

زمان خواندن 3 دقیقه ***   خواسته‌ها *** با دوستی صحبت کردیم قرار شد خواسته‌هایم را بنویسم. به صورت بولت پویت. یعنی خلاصه.  خواستن کار ...