۱۴۰۱ مهر ۸, جمعه

عبور از غم جمعی

زمان خواندن 1 دقیقه ***

 عبور از غم جمعی

***

با بالا آمدن اعتراضات در ایران من هم درگیر شدم. دست و دلم به کارهای دیگر. کمتر می‌آید. به اعتیاد خودم به خشونت و به غم؛ آگاهتر شده‌ام. 

ویدئوهای خشونت بار را با سختی نگاه می‌کنم. با خواندن شروین و هایده و داریوش من هم اشک می‌ریزم. گاهی خشمگین می‌شوم. گاهی ناامید. گاهی هم غمگین! اما یادگرفته ام جایی فراتر بایستم!

خشم را ببینم! غم را ببینم! زنانگی را ببینم! مردانگی را ببینم! با وجود اشک شروع کنم به نوشتن به ساختن!

من با کلمات خانه می‌سازم و در کلمات آرام می‌گیرم! 

من سعی می‌کنم در کلمات نفس بکشم!

سعی می‌کنم عشق را شادی را در لابلای این کلمات ذخیره کنم!

من شعار مرگ نمی‌دهم!

آرزوی کشته شدن بسیجی ها را در سرم نمی‌پرورم!

من مراقبه می‌کنم! 

سعادت را و شادی را در وجودم می‌سازم!

کمی از آن را خودم می‌نوشم و اضافی اش را سعی می‌کنم از لابلای کلمات برای هرکه می‌تواند بخواند بفرستم!

می‌فهمم ما به خشونت معتادیم! به غم معتادیم! 

دیکتاتور چه مرده باشد چه زنده امیدوارم در آرامش باشد!

امیدوارم تمام مردم سرزمین ایران! تمام مردم جهان! چه زن چه مرد! چه مذهبی و چه غیر مذهبی در این آرامش با من شریک باشند!

ما در حال پوست انداختنیم! جهان در حال تغییر است! همانطور که من تغییر می‌کنم جهان تغییر می‌کند! 

معجزه را به چشم می‌بینم!

ظهور هنر، ظهور زنانگی، ظهور عشق را می‌بینم!

فقط مشاهده می‌کنم!

خودم را!

جهان را!

سکوت را!

خدا را!

خودم را!


لینک به موسیقی شروین

عبور از غم جمعی

 عبور از غم جمعی

***

با بالا آمدن اعتراضات در ایران من هم درگیر شدم. دست و دلم به کارهای دیگر. کمتر می‌آید. به اعتیاد خودم به خشونت و به غم؛ آگاهتر شده‌ام. 

ویدئوهای خشونت بار را با سختی نگاه می‌کنم. با خواندن شروین و هایده و داریوش من هم اشک می‌ریزم. گاهی خشمگین می‌شوم. گاهی ناامید. گاهی هم غمگین! اما یادگرفته ام جایی فراتر بایستم!

خشم را ببینم! غم را ببینم! زنانگی را ببینم! مردانگی را ببینم! با وجود اشک شروع کنم به نوشتن به ساختن!

من با کلمات خانه می‌سازم و در کلمات آرام می‌گیرم! 

من سعی می‌کنم در کلمات نفس بکشم!

سعی می‌کنم عشق را شادی را در لابلای این کلمات ذخیره کنم!

من شعار مرگ نمی‌دهم!

آرزوی کشته شدن بسیجی ها را در سرم نمی‌پرورم!

من مراقبه می‌کنم! 

سعادت را و شادی را در وجودم می‌سازم!

کمی از آن را خودم می‌نوشم و اضافی اش را سعی می‌کنم از لابلای کلمات برای هرکه می‌تواند بخواند بفرستم!

می‌فهمم ما به خشونت معتادیم! به غم معتادیم! 

دیکتاتور چه مرده باشد چه زنده امیدوارم در آرامش باشد!

امیدوارم تمام مردم سرزمین ایران! تمام مردم جهان! چه زن چه مرد! چه مذهبی و چه غیر مذهبی در این آرامش با من شریک باشند!

ما در حال پوست انداختنیم! جهان در حال تغییر است! همانطور که من تغییر می‌کنم جهان تغییر می‌کند! 

معجزه را به چشم می‌بینم!

ظهور هنر، ظهور زنانگی، ظهور عشق را می‌بینم!

فقط مشاهده می‌کنم!

خودم را!

جهان را!

سکوت را!

خدا را!

خودم را!


لینک به موسیقی شروین

۱۴۰۱ مهر ۷, پنجشنبه

هویت شیعه و حل ایگوی قربانی

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 هویت شیعه

***

من و تو در سرزمین شیعه متولد شدیم. شناختن شیعه و هویت شیعه برای ما بسیار مهم است. اتفاقات سیاسی اجتماعی معمولاً تحت تاثیر این هویت هستند. 

شیعه یک هویت جمعی است. یا به قول اکهارت Collective Ego.  بعد از ظلم های فراوانی که جنگجویان مسلمان بر ایرانیان روا داشتند ایرانی‌ها یک هویت جدید ساختند به نام شیعه. شیعه باعث شد هویت جمعی مستقلی داشته باشیم و کمک کرد نسبتاً استقلال سیاسی بدست بیاوریم. اما اینجا این تحلیل بیشتر از جنبه‌های خودشناسی است تا سیاسی یا تاریخی. 

وقتی کسی مورد ظلم واقع می‌شود چنانکه ایرانیان در طول تاریخ بوده‌اند چون به لحاظ موقعیت جغرافیایی ایران در چهارراه‌ بین آسیا و اروپا بوده و از جنوب هم به دریاهای آزاد راه دارد محل حمله و حضور انواع نیروهای مهاجم بوده‌ایم؛ هویت قربانی اولین جای فرار است. 

زمانی که ظلمی واقع می‌شود و در ظاهر ما مورد ظلم واقع می‌شویم اگر نتوانیم در لحظه ظالم را ببخشیم و خنثی کنیم یکی از راههای ایگو؛ غلتیدن در ایگوی قربانی است. کم کم این ایگوی قربانی پررنگ می‌شود. سمبل هایی مثل امام حسین و ظلمی که به او و یارانش رفت را برای خودمان پررنگ می‌کنیم. این ایگوی قربانی نیاز به تجدید حیات دارد. بنابراین هر ساله مجدد فاجعه‌ی کربلا را برای خودمان تکرار می‌کنیم. همان خشونت یزید را بر گاو و گوسفندان روا می‌داریم. این خشم فروخورده و ایگوی قربانی در تمام سال همراه ما هست. 

کم کم به غمگین بودن معتاد می‌شویم. حتی اگر مذهبی نباشیم نیاز به غم داریم. آهنگهای غمگین و فیلم‌های غمگین این ایگوی غم و قربانی را تجدید می‌کند. 

در نهایت این خشونت و غم را در خیابان ها هم می‌بینیم. کسانی که به دادخواهی حسین برمی‌خیزند خودشان یزید های بالقوه و بالفعلی می‌شوند. 

حل شدن این ایگوی قربانی نیاز به توجه و آگاهی فراوان برای تک تک ما دارد. تا زمانی که این ایگوی قربانی که هم سطح و به همان اندازه‌ی ایگوی ظالم خطرناک است از بین نرود این چرخه‌های ظلم و مظلوم تولید و بازتولید می‌شود. 

عیسی و ماجرای به صلیب رفتنش با اینکه ظلم عیانی بود اما با آگاهی عظیم او تبدیل به ایگوی قربانی نشد. اگرچه بعدها مسیحیان صلیب ساختند و آن ایگوی قربانی را تجدید و تقویت کردند اما خود عیسی چنین نبود. چنانچه احتمالا خود حسین چنین نبود. 

شناخت این ایگوی قربانی که در زنان سرزمین ما هم به وضوح مشهود است اولین قدم است. 

شناخت و از بین بردن این ایگوی قربانی در خودمان اولین قدم تغییر و رشد و پیشرفت در مناطق شیعی نشین است. 

این تغییر از درون تک تک ما شروع می‌شود. با مدیتیشن یا مراقبه و کسب آگاهی نسبت به این احساس قربانی در درونمان. 

بازگشت به درون تنها راه حل نهایی برای ساختن دنیای بیرون است. 

این را ذهن درک نمی‌کند. فقط باید به اندازه‌ی کافی مراقبه کرده باشی تا تغییر خودت و در نتیجه تغییر جهان بیرون را تجربه کرده باشی. 

به امید آن روز ...





هویت شیعه و حل ایگوی قربانی

 هویت شیعه

***

من و تو در سرزمین شیعه متولد شدیم. شناختن شیعه و هویت شیعه برای ما بسیار مهم است. اتفاقات سیاسی اجتماعی معمولاً تحت تاثیر این هویت هستند. 

شیعه یک هویت جمعی است. یا به قول اکهارت Collective Ego.  بعد از ظلم های فراوانی که جنگجویان مسلمان بر ایرانیان روا داشتند ایرانی‌ها یک هویت جدید ساختند به نام شیعه. شیعه باعث شد هویت جمعی مستقلی داشته باشیم و کمک کرد نسبتاً استقلال سیاسی بدست بیاوریم. اما اینجا این تحلیل بیشتر از جنبه‌های خودشناسی است تا سیاسی یا تاریخی. 

وقتی کسی مورد ظلم واقع می‌شود چنانکه ایرانیان در طول تاریخ بوده‌اند چون به لحاظ موقعیت جغرافیایی ایران در چهارراه‌ بین آسیا و اروپا بوده و از جنوب هم به دریاهای آزاد راه دارد محل حمله و حضور انواع نیروهای مهاجم بوده‌ایم؛ هویت قربانی اولین جای فرار است. 

زمانی که ظلمی واقع می‌شود و در ظاهر ما مورد ظلم واقع می‌شویم اگر نتوانیم در لحظه ظالم را ببخشیم و خنثی کنیم یکی از راههای ایگو؛ غلتیدن در ایگوی قربانی است. کم کم این ایگوی قربانی پررنگ می‌شود. سمبل هایی مثل امام حسین و ظلمی که به او و یارانش رفت را برای خودمان پررنگ می‌کنیم. این ایگوی قربانی نیاز به تجدید حیات دارد. بنابراین هر ساله مجدد فاجعه‌ی کربلا را برای خودمان تکرار می‌کنیم. همان خشونت یزید را بر گاو و گوسفندان روا می‌داریم. این خشم فروخورده و ایگوی قربانی در تمام سال همراه ما هست. 

کم کم به غمگین بودن معتاد می‌شویم. حتی اگر مذهبی نباشیم نیاز به غم داریم. آهنگهای غمگین و فیلم‌های غمگین این ایگوی غم و قربانی را تجدید می‌کند. 

در نهایت این خشونت و غم را در خیابان ها هم می‌بینیم. کسانی که به دادخواهی حسین برمی‌خیزند خودشان یزید های بالقوه و بالفعلی می‌شوند. 

حل شدن این ایگوی قربانی نیاز به توجه و آگاهی فراوان برای تک تک ما دارد. تا زمانی که این ایگوی قربانی که هم سطح و به همان اندازه‌ی ایگوی ظالم خطرناک است از بین نرود این چرخه‌های ظلم و مظلوم تولید و بازتولید می‌شود. 

عیسی و ماجرای به صلیب رفتنش با اینکه ظلم عیانی بود اما با آگاهی عظیم او تبدیل به ایگوی قربانی نشد. اگرچه بعدها مسیحیان صلیب ساختند و آن ایگوی قربانی را تجدید و تقویت کردند اما خود عیسی چنین نبود. چنانچه احتمالا خود حسین چنین نبود. 

شناخت این ایگوی قربانی که در زنان سرزمین ما هم به وضوح مشهود است اولین قدم است. 

شناخت و از بین بردن این ایگوی قربانی در خودمان اولین قدم تغییر و رشد و پیشرفت در مناطق شیعی نشین است. 

این تغییر از درون تک تک ما شروع می‌شود. با مدیتیشن یا مراقبه و کسب آگاهی نسبت به این احساس قربانی در درونمان. 

بازگشت به درون تنها راه حل نهایی برای ساختن دنیای بیرون است. 

این را ذهن درک نمی‌کند. فقط باید به اندازه‌ی کافی مراقبه کرده باشی تا تغییر خودت و در نتیجه تغییر جهان بیرون را تجربه کرده باشی. 

به امید آن روز ...





۱۴۰۱ مهر ۶, چهارشنبه

ادب از که آموختی؟

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 ادب از که آموختی؟

***

لقمان را گفتند ادب از که آموختی، 

گفت از جمهوری اسلامی!


سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان »

حکایت شمارهٔ ۲۱

 

لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟

گفت: از بی ادبان! هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم.

نگویند از سر بازیچه حرفی

کز آن پندی نگیرد صاحب هوش

و گر صد باب حکمت پیش نادان

بخوانند آیدش بازیچه در گوش



جنگ با جمهوری اسلامی!

جنگی که درون ما در جریان است. 

جنگی که در فضای روحی و ذهنی ما در جریان است!

اول ببینیم جمهوری اسلامی چیست؟

بنا بر تعریف من ج. ا. برآیند ایگوی جمعی ماست. 

ج. ا. محصول ناآگاهی جمعی ما ایرانی هاست. 

ج. ا. خود من خود من هستم. 

ج. ا. خود تو هستی. 

ج. ا. درون ماست!


اسکپتیک در اینترنت می‌گفت این جمهوری اسلامی کجاست! جواب ساده است! جمهوری اسلامی درون من است. درون ماست!


ایگوی جمعی ما خودش را در جمهوری اسلامی متبلور کرده. دنبال شخصی در بیرون نباشید. 

دنبال رهبر نباشید. 

دنبال مرگ رهبر نباشید. 

ج. ا. درون ما دوباره تولید می‌شود. 


ج. ا. یک فرصت است. اگر مثل لقمان باشیم. 

اگر حکمت لقمان را داشته باشیم خیلی چیز برای یاد گرفتن داریم!

ج. ا. تمام انحرافات ما را در خودش جمع کرده!

ج. ا. خیلی آینه‌ی خوبی است. 

ای ایرانی!

خود شکن! آیینه شکستن خطاست!

ما قومی هستیم که نظامی ها داریم!

اگر اسرارشان را بفهمیم!


نظامی » خمسه » مخزن الاسرار »

بخش ۳۹ - داستان عیسی

 

پای مسیحا که جهان می‌نبشت

بر سر بازارچه‌ای میگذشت

گرگ سگی بر گذر افتاده دید

یوسفش از چه بدر افتاده دید

بر سر آن جیفه گروهی نظار

بر صفت کرکس مردار خوار

گفت یکی وحشت این در دماغ

تیرگی آرد چو نفس در چراغ

وان دگری گفت نه بس حاصل است

کوری چشم است و بلای دل است

هر کس ازآن پرده نوائی نمود

بر سر آن جیفه جفائی نمود

چون به سخن نوبت عیسی رسید

عیب رها کرد و به معنی رسید

گفت ز نقشی که در ایوان اوست

در به سپیدی نه چو دندان اوست

وان دو سه تن کرده ز بیم و امید

زان صدف سوخته دندان سپید

عیب کسان منگر و احسان خویش

دیده فرو کن به گریبان خویش

آینه روزی که بگیری به دست

خود شکن آن روز مشو خودپرست

خویشتن‌آرای مشو چون بهار

تا نکند در تو طمع روزگار

جامه عیب تو تُنُک رشته‌اند

زان بتو نه پرده فروهشته‌اند

چیست درین حلقه انگشتری

کان نبود طوق تو چون بنگری

گر نه سگی طوق ثریا مکش

گر نه خری بار مسیحا مکش

کیست فلک؟ پیر شده بیوه ای

چیست جهان؟ دود زده میوه ای

جملهٔ دنیا ز کهن تا به نو

چون گذرنده است، نَیَارزد دو جو

اَندُه دنیا مخور ای خواجه خیز

ور تو خوری بخش نظامی بریز



اگر الان فورا در حال طبقه بندی من نویسنده هستی 

تو شبیه ج. ا. هستی!

اگر داری سعی می‌کنی یک برچسب به من بزنی 

تو شبیه ج. ا. هستی!

ایگوی ج. ا. با مبارزه نابود نمی‌شود! 

بلکه با مبارزه دوباره بازتولید می‌شود! 

ببینید ج. ا. مذهبی است! 

یعنی یک ساختار ذهنی است. یک ایدیولوژی پوک!

این ایگوی جمعی فقط با آگاهی از بین می‌رود!

آگاهی تک تک ما!

با مشاهده‌ی تک تک ما!

ایگو غیر قابل شکست دادن مستقیم است!

ایگو فقط با آگاهی غیرفعال می‌شود!

با ایگو نمی‌توان جنگید!

جنگیدن با ایگو خودش یک ایگوی جدید و بدتر تولید می‌کند!

ج. ا. یک دروغ است. از او بیاموزیم. 

ج. ا. متقلب است. از او بیاموزیم. 

ج. ا. حقیقت را وارونه می‌بیند! از او بیاموزیم. 

ج. ا. سطحی است! از او بیاموزیم. 

ج. ا. عجول است! از او بیاموزیم. 

ج. ا. خشن است! از او بیاموزیم. 

ج. ا. حراف است! از او بیاموزیم. 




ادب از که آموختی؟

 ادب از که آموختی؟

***

لقمان را گفتند ادب از که آموختی، 

گفت از جمهوری اسلامی!


سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان »

حکایت شمارهٔ ۲۱

 

لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟

گفت: از بی ادبان! هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم.

نگویند از سر بازیچه حرفی

کز آن پندی نگیرد صاحب هوش

و گر صد باب حکمت پیش نادان

بخوانند آیدش بازیچه در گوش



جنگ با جمهوری اسلامی!

جنگی که درون ما در جریان است. 

جنگی که در فضای روحی و ذهنی ما در جریان است!

اول ببینیم جمهوری اسلامی چیست؟

بنا بر تعریف من ج. ا. برآیند ایگوی جمعی ماست. 

ج. ا. محصول ناآگاهی جمعی ما ایرانی هاست. 

ج. ا. خود من خود من هستم. 

ج. ا. خود تو هستی. 

ج. ا. درون ماست!


اسکپتیک در اینترنت می‌گفت این جمهوری اسلامی کجاست! جواب ساده است! جمهوری اسلامی درون من است. درون ماست!


ایگوی جمعی ما خودش را در جمهوری اسلامی متبلور کرده. دنبال شخصی در بیرون نباشید. 

دنبال رهبر نباشید. 

دنبال مرگ رهبر نباشید. 

ج. ا. درون ما دوباره تولید می‌شود. 


ج. ا. یک فرصت است. اگر مثل لقمان باشیم. 

اگر حکمت لقمان را داشته باشیم خیلی چیز برای یاد گرفتن داریم!

ج. ا. تمام انحرافات ما را در خودش جمع کرده!

ج. ا. خیلی آینه‌ی خوبی است. 

ای ایرانی!

خود شکن! آیینه شکستن خطاست!

ما قومی هستیم که نظامی ها داریم!

اگر اسرارشان را بفهمیم!


نظامی » خمسه » مخزن الاسرار »

بخش ۳۹ - داستان عیسی

 

پای مسیحا که جهان می‌نبشت

بر سر بازارچه‌ای میگذشت

گرگ سگی بر گذر افتاده دید

یوسفش از چه بدر افتاده دید

بر سر آن جیفه گروهی نظار

بر صفت کرکس مردار خوار

گفت یکی وحشت این در دماغ

تیرگی آرد چو نفس در چراغ

وان دگری گفت نه بس حاصل است

کوری چشم است و بلای دل است

هر کس ازآن پرده نوائی نمود

بر سر آن جیفه جفائی نمود

چون به سخن نوبت عیسی رسید

عیب رها کرد و به معنی رسید

گفت ز نقشی که در ایوان اوست

در به سپیدی نه چو دندان اوست

وان دو سه تن کرده ز بیم و امید

زان صدف سوخته دندان سپید

عیب کسان منگر و احسان خویش

دیده فرو کن به گریبان خویش

آینه روزی که بگیری به دست

خود شکن آن روز مشو خودپرست

خویشتن‌آرای مشو چون بهار

تا نکند در تو طمع روزگار

جامه عیب تو تُنُک رشته‌اند

زان بتو نه پرده فروهشته‌اند

چیست درین حلقه انگشتری

کان نبود طوق تو چون بنگری

گر نه سگی طوق ثریا مکش

گر نه خری بار مسیحا مکش

کیست فلک؟ پیر شده بیوه ای

چیست جهان؟ دود زده میوه ای

جملهٔ دنیا ز کهن تا به نو

چون گذرنده است، نَیَارزد دو جو

اَندُه دنیا مخور ای خواجه خیز

ور تو خوری بخش نظامی بریز



اگر الان فورا در حال طبقه بندی من نویسنده هستی 

تو شبیه ج. ا. هستی!

اگر داری سعی می‌کنی یک برچسب به من بزنی 

تو شبیه ج. ا. هستی!

ایگوی ج. ا. با مبارزه نابود نمی‌شود! 

بلکه با مبارزه دوباره بازتولید می‌شود! 

ببینید ج. ا. مذهبی است! 

یعنی یک ساختار ذهنی است. یک ایدیولوژی پوک!

این ایگوی جمعی فقط با آگاهی از بین می‌رود!

آگاهی تک تک ما!

با مشاهده‌ی تک تک ما!

ایگو غیر قابل شکست دادن مستقیم است!

ایگو فقط با آگاهی غیرفعال می‌شود!

با ایگو نمی‌توان جنگید!

جنگیدن با ایگو خودش یک ایگوی جدید و بدتر تولید می‌کند!

ج. ا. یک دروغ است. از او بیاموزیم. 

ج. ا. متقلب است. از او بیاموزیم. 

ج. ا. حقیقت را وارونه می‌بیند! از او بیاموزیم. 

ج. ا. سطحی است! از او بیاموزیم. 

ج. ا. عجول است! از او بیاموزیم. 

ج. ا. خشن است! از او بیاموزیم. 

ج. ا. حراف است! از او بیاموزیم. 




لحظه‌ی جهان‌شمول

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 لحظه‌ی جهان‌شمول

***

زندگی مرگ درد لذت نوشتن حس کردن همه و همه در لحظه اتفاق می افتند! 

خدا شیطان مراقبه شادی غم موفقیت شکست همه و همه در لحظه اتفاق می‌افتند. 

هدایت در لحظه ماندن است. 

سقوط از لحظه بیرون رفتن!

تمام ادیان برای آوردن من و تو به لحظه طراحی شده‌اند

یوگا آدم را به لحظه می‌آورد

ذهن یا ایگو یا نفس تو را از لحظه بیرون می‌آورد

لحظه از حد درک ذهن خارج است

وقتی با ذهن ات به لحظه فکر می‌کنی از لحظه بیرون آمده‌ای

ذهن نمی‌تواند لحظه را بفهمد

ذهن گمراه ات می‌کند

ذهن در گذشته و آینده کار می‌کند

ذهن به تو اضطراب می‌دهد

ذهن زندگی تو را تلخ می‌کند

ذهن به تو می‌گوید در لحظه زیستن یعنی باری به هر جهت بودن!

ذهن نمی‌گذارد لحظه را بچشی

لحظه جهان‌شمول است یعنی تمام ابد و ازل را در خودش دارد

خدا در لحظه نشسته است

با ذهن سعی نکن لحظه را بفهمی

لحظه نام دیگر خداوند است

لحظه یعنی خلقت

لحظه یعنی سکوت ذهن

لحظه را فقط در لحظه میفهمی

مشکل اینجاست که تو می‌خواهی لحظه را بفهمی

لحظه از درک ذهن خارج است

وقتی تلاش می‌کنی لحظه را بفهمی قطعاً از لحظه خارج شده‌ای

لحظه نوعی از بودن است

لحظه تنها جیز واقعی در دنیاست

تمام دنیای خارج لحظه پوچ است و باطل

لحظه یعنی دیدن مثل خدا

لحظه یعنی شنیدن مثل خدا

لحظه یعنی بوییدن مثل خدا

لحظه یعنی حس کردن مثل خدا

لحظه یعنی وقتی این کلمات پشت هم ردیف می‌شود

لحظه یعنی زندگی خوب

لحظه یعنی خیام سعدی حافظ مولانا

لحظه یعنی سعادت

لحظه یعنی تمام زندگی

لحظه یعنی فلاح

لحظه یعنی رسیدن

لحظه یعنی بعد بی زمانی

لحظه را با ذهن درک نمیکنی

لحظه فقط با نبودن ذهن درک می‌شود

نبودن ذهن در لحظه همراه با آگاهی

وقتی در لحظه نیستی کلا نیست می‌شوی

لحظه یعنی تنها واقعیت موجود

هر چیزی خارج لحظه پوچ و نابود شدنی است

درست وقتی که ذهن از دست تو در برود لحظه را از دست میدهی

لحظه یعنی رحمت خدا

اگر رحمت خدا شامل تو بشود لحظه را درک می‌کنی

اگر رحمت خدا شامل حالت نشود فقط به لحظه فکر خواهی کرد!

وقتی به لحظه فکر کنی خارج لحظه‌ای!

نمی‌توانی لحظه را به چنگ خودت در بیاوری

به محض هر گونه تلاشی تو لحظه را از دست خواهی داد

لحظه یک ماهی لغزان است

مثل پل صراط! یا از چپ می‌افتی یا از راست!

یا به گذشته سقوط می‌کنی یا به آینده!

من در لحظه با خودم حرف می‌زنم!

تو در لحظه این کلمات را میفهمی!

فقط لحظه است که ما را به هم وصل می‌کند!

من و تو با فکر به هم وصل نمی‌شویم! 

ما با لحظه به هم متصل هستیم!

لحظه همان یوگاست. یکی شدن!

انسان شدن!

خدا شدن!

سکوت!


لحظه‌ی جهان‌شمول

 لحظه‌ی جهان‌شمول

***

زندگی مرگ درد لذت نوشتن حس کردن همه و همه در لحظه اتفاق می افتند! 

خدا شیطان مراقبه شادی غم موفقیت شکست همه و همه در لحظه اتفاق می‌افتند. 

هدایت در لحظه ماندن است. 

سقوط از لحظه بیرون رفتن!

تمام ادیان برای آوردن من و تو به لحظه طراحی شده‌اند

یوگا آدم را به لحظه می‌آورد

ذهن یا ایگو یا نفس تو را از لحظه بیرون می‌آورد

لحظه از حد درک ذهن خارج است

وقتی با ذهن ات به لحظه فکر می‌کنی از لحظه بیرون آمده‌ای

ذهن نمی‌تواند لحظه را بفهمد

ذهن گمراه ات می‌کند

ذهن در گذشته و آینده کار می‌کند

ذهن به تو اضطراب می‌دهد

ذهن زندگی تو را تلخ می‌کند

ذهن به تو می‌گوید در لحظه زیستن یعنی باری به هر جهت بودن!

ذهن نمی‌گذارد لحظه را بچشی

لحظه جهان‌شمول است یعنی تمام ابد و ازل را در خودش دارد

خدا در لحظه نشسته است

با ذهن سعی نکن لحظه را بفهمی

لحظه نام دیگر خداوند است

لحظه یعنی خلقت

لحظه یعنی سکوت ذهن

لحظه را فقط در لحظه میفهمی

مشکل اینجاست که تو می‌خواهی لحظه را بفهمی

لحظه از درک ذهن خارج است

وقتی تلاش می‌کنی لحظه را بفهمی قطعاً از لحظه خارج شده‌ای

لحظه نوعی از بودن است

لحظه تنها جیز واقعی در دنیاست

تمام دنیای خارج لحظه پوچ است و باطل

لحظه یعنی دیدن مثل خدا

لحظه یعنی شنیدن مثل خدا

لحظه یعنی بوییدن مثل خدا

لحظه یعنی حس کردن مثل خدا

لحظه یعنی وقتی این کلمات پشت هم ردیف می‌شود

لحظه یعنی زندگی خوب

لحظه یعنی خیام سعدی حافظ مولانا

لحظه یعنی سعادت

لحظه یعنی تمام زندگی

لحظه یعنی فلاح

لحظه یعنی رسیدن

لحظه یعنی بعد بی زمانی

لحظه را با ذهن درک نمیکنی

لحظه فقط با نبودن ذهن درک می‌شود

نبودن ذهن در لحظه همراه با آگاهی

وقتی در لحظه نیستی کلا نیست می‌شوی

لحظه یعنی تنها واقعیت موجود

هر چیزی خارج لحظه پوچ و نابود شدنی است

درست وقتی که ذهن از دست تو در برود لحظه را از دست میدهی

لحظه یعنی رحمت خدا

اگر رحمت خدا شامل تو بشود لحظه را درک می‌کنی

اگر رحمت خدا شامل حالت نشود فقط به لحظه فکر خواهی کرد!

وقتی به لحظه فکر کنی خارج لحظه‌ای!

نمی‌توانی لحظه را به چنگ خودت در بیاوری

به محض هر گونه تلاشی تو لحظه را از دست خواهی داد

لحظه یک ماهی لغزان است

مثل پل صراط! یا از چپ می‌افتی یا از راست!

یا به گذشته سقوط می‌کنی یا به آینده!

من در لحظه با خودم حرف می‌زنم!

تو در لحظه این کلمات را میفهمی!

فقط لحظه است که ما را به هم وصل می‌کند!

من و تو با فکر به هم وصل نمی‌شویم! 

ما با لحظه به هم متصل هستیم!

لحظه همان یوگاست. یکی شدن!

انسان شدن!

خدا شدن!

سکوت!


۱۴۰۱ مهر ۵, سه‌شنبه

درد دل با قلم! و اکهارت

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 درد دل با قلم!

***

خیلی وقتها تنها دوست من این قلم شیشه‌ای هست. وقتی یک روز بگذره و کسی نباشه که باهاش حرف بزنم شروع می‌کنم با این دوست حرف زدن! جدیداً مهمونهایی هم دارم که شما باشید! شما رو هم به گفتگوی خصوصی خودم راه می‌دهم! 

بعضی هاتون خوشتون نمیاد! حس های منفی می‌گیرید! فکرهای سمی می‌گیرید! فرصت کنید هم به من توصیه می‌کنید ننویسم! 

راستش من واسه‌ی رسیدن به هدفی نمی‌نویسم! واسه‌ی تایید و دیده شدن هم نمی‌نویسم! پس چه تایید بشم چه رد فرقی نمی‌کنه! پس زیاد زحمت به خودتون ندید! 

یا هم فرکانس می‌شیم یا نمی‌شیم! در کل فرقی نداره! اگر حسی در شما ایجاد میشه این درون خود شماست که حس های خوب یا بد رو تولید می‌کنه! بیخود اون رو گردن این چهارتا کلمه نندازید!


این روزها با موج بالا آمدن خشونت ها در ایران من هم درگیر شدم! اسمش هست ایگوی جمعی! یعنی ایگوی من هم بالا اومد! گاهی خشمگین! گاهی ناامید! گاهی هم امیدوار! چند تا نوشته هم نوشتم ولی بعید می‌دونم کسی کامل بگیره! 

برای ذهن منطقی غیر قابل درک هست که با تغییر درون میشه بیرون رو تغییر داد! 

بگذریم!


زیاد ذهنم مرتب نیست! یکی دو روزه به اندازه کافی مدیتیشن نکردم! فقط نوعی پراکندگی ذهنم رو دارم خالی می‌کنم! 

وقتی به وادی درون سفر می‌کنی تنها میشی! به غایت تنها! فقط خودت هستی و نهایتاً معلم معنوی درونت! خودت هستی و یک خدا در درونت! دیگه آدمهای دیگه برات غریبه می‌شوند! وقتی درگیر دراماهای احساسی اونها نمیشی اونها هم با تو فاصله می‌گیرند! 

دو سه روزی هست که کتاب زمین جدید اکهارت رو دارم گوش میدم. برای بار سوم شروع کردم! این کتاب فوق‌العاده هست. بی نظیره. افراد کمی میفهمندش. برای فهمیدنش باید کیفیت خاصی داشته باشی. گوش دادن به این کتاب مثل مدیتیشن آرام بخشه. تو رو به لحظه میاره. 

اگر اینو می‌خونی قطع کن برو اون کتاب و بخون! 

اون کتاب من رو به تو وصل می‌کنه! دو سه تا ترجمه هم به فارسی داره. 

من هم پرحرفی های ذهنم رو تموم می‌کنم و می‌روم برای بار سوم حرفهای اکهارت رو گوش بدم. 




درد دل با قلم! و اکهارت

 درد دل با قلم!

***

خیلی وقتها تنها دوست من این قلم شیشه‌ای هست. وقتی یک روز بگذره و کسی نباشه که باهاش حرف بزنم شروع می‌کنم با این دوست حرف زدن! جدیداً مهمونهایی هم دارم که شما باشید! شما رو هم به گفتگوی خصوصی خودم راه می‌دهم! 

بعضی هاتون خوشتون نمیاد! حس های منفی می‌گیرید! فکرهای سمی می‌گیرید! فرصت کنید هم به من توصیه می‌کنید ننویسم! 

راستش من واسه‌ی رسیدن به هدفی نمی‌نویسم! واسه‌ی تایید و دیده شدن هم نمی‌نویسم! پس چه تایید بشم چه رد فرقی نمی‌کنه! پس زیاد زحمت به خودتون ندید! 

یا هم فرکانس می‌شیم یا نمی‌شیم! در کل فرقی نداره! اگر حسی در شما ایجاد میشه این درون خود شماست که حس های خوب یا بد رو تولید می‌کنه! بیخود اون رو گردن این چهارتا کلمه نندازید!


این روزها با موج بالا آمدن خشونت ها در ایران من هم درگیر شدم! اسمش هست ایگوی جمعی! یعنی ایگوی من هم بالا اومد! گاهی خشمگین! گاهی ناامید! گاهی هم امیدوار! چند تا نوشته هم نوشتم ولی بعید می‌دونم کسی کامل بگیره! 

برای ذهن منطقی غیر قابل درک هست که با تغییر درون میشه بیرون رو تغییر داد! 

بگذریم!


زیاد ذهنم مرتب نیست! یکی دو روزه به اندازه کافی مدیتیشن نکردم! فقط نوعی پراکندگی ذهنم رو دارم خالی می‌کنم! 

وقتی به وادی درون سفر می‌کنی تنها میشی! به غایت تنها! فقط خودت هستی و نهایتاً معلم معنوی درونت! خودت هستی و یک خدا در درونت! دیگه آدمهای دیگه برات غریبه می‌شوند! وقتی درگیر دراماهای احساسی اونها نمیشی اونها هم با تو فاصله می‌گیرند! 

دو سه روزی هست که کتاب زمین جدید اکهارت رو دارم گوش میدم. برای بار سوم شروع کردم! این کتاب فوق‌العاده هست. بی نظیره. افراد کمی میفهمندش. برای فهمیدنش باید کیفیت خاصی داشته باشی. گوش دادن به این کتاب مثل مدیتیشن آرام بخشه. تو رو به لحظه میاره. 

اگر اینو می‌خونی قطع کن برو اون کتاب و بخون! 

اون کتاب من رو به تو وصل می‌کنه! دو سه تا ترجمه هم به فارسی داره. 

من هم پرحرفی های ذهنم رو تموم می‌کنم و می‌روم برای بار سوم حرفهای اکهارت رو گوش بدم. 




۱۴۰۱ مهر ۴, دوشنبه

جنگ هفتاد و دو ملت

زمان خواندن 1 دقیقه ***

 جنگ هفتاد و دو ملت

***


جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عُذر بِنِه

چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند

شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد

صوفیان رقص کنان ساغرِ شکرانه زدند

آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع

آتش آن است که در خرمن پروانه زدند

کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب

تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند



سخن گفتن بعد از حافظ جسارت میخواهد در شرایط حاضر شاید بعد از مراقبه؛ نوشتن تنها کار باشد. 

باید مدتی پاکسازی کرده باشم و مدتی مراقبه. اما این کار کوچک را نتوانستم نکنم. 

وقتی جنگ را می‌بینی خاموش ماندن صلاح نیست. گرچه درون غوغاست مثل بیرون. اما هیچ صلحی پیش نمی‌آید مگر صلح درونی اتفاق افتاده باشد. 

آنچه در ایران و جهان می‌بینم تقابل دو فکر است. دو نوع نگرش. 

یک دوییت پوچ. یک فراموشی بزرگ از یکتایی! یک غفلت بزرگ از یوگا! 

کاش می‌شد هر دو را کنار بگذاریم و به انسان بودنمان توجه کنیم. 

بسیجی به عقیده‌ای آدم می‌کشد!

شهروند به عقیده‌ای خشمگین می‌شود!

توی بسیجی و توی شهروند یکی هستید!

حداقل در مرگ یکی هستید!

در خاک بودن! در خاک شدن!

در انسان بودن!

یکی هستید!

تفرقه نکنید دوستان!

تفرقه کار ذهن است!

تفرقه کار ایگو است!

به این بدن و این ذهن نچسبید!

اینها رفتنی اند!

این ایدیولوژی های ذهنی همه باطل اند!

روزی که من و تو با خوردن تیر یا روی تخت بیمارستان زمین را ترک کنیم و بدنمان به زمین بازگردد هردویمان به عظمت زندگی و پوچی عقیده پی خواهیم برد. 









جنگ هفتاد و دو ملت

 جنگ هفتاد و دو ملت

***


جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عُذر بِنِه

چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند

شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد

صوفیان رقص کنان ساغرِ شکرانه زدند

آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع

آتش آن است که در خرمن پروانه زدند

کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب

تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند



سخن گفتن بعد از حافظ جسارت میخواهد در شرایط حاضر شاید بعد از مراقبه؛ نوشتن تنها کار باشد. 

باید مدتی پاکسازی کرده باشم و مدتی مراقبه. اما این کار کوچک را نتوانستم نکنم. 

وقتی جنگ را می‌بینی خاموش ماندن صلاح نیست. گرچه درون غوغاست مثل بیرون. اما هیچ صلحی پیش نمی‌آید مگر صلح درونی اتفاق افتاده باشد. 

آنچه در ایران و جهان می‌بینم تقابل دو فکر است. دو نوع نگرش. 

یک دوییت پوچ. یک فراموشی بزرگ از یکتایی! یک غفلت بزرگ از یوگا! 

کاش می‌شد هر دو را کنار بگذاریم و به انسان بودنمان توجه کنیم. 

بسیجی به عقیده‌ای آدم می‌کشد!

شهروند به عقیده‌ای خشمگین می‌شود!

توی بسیجی و توی شهروند یکی هستید!

حداقل در مرگ یکی هستید!

در خاک بودن! در خاک شدن!

در انسان بودن!

یکی هستید!

تفرقه نکنید دوستان!

تفرقه کار ذهن است!

تفرقه کار ایگو است!

به این بدن و این ذهن نچسبید!

اینها رفتنی اند!

این ایدیولوژی های ذهنی همه باطل اند!

روزی که من و تو با خوردن تیر یا روی تخت بیمارستان زمین را ترک کنیم و بدنمان به زمین بازگردد هردویمان به عظمت زندگی و پوچی عقیده پی خواهیم برد. 









۱۴۰۱ مهر ۳, یکشنبه

شکرگزاری های ٣ مهر ١۴٠١

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 شکرگزاری های ٣ مهر ١۴٠١

***

رمز شادی شکرگزاری است. 

از اینکه رمز شادی را فهمیده‌ام شکرگزارم. 

از اینکه می‌توانم بنویسم شکرگزارم. 

از اینکه در این زمان روی زمین هستم شکرگزارم. 

از اینکه قلمی شیشه‌ای دارم شکرگزارم. 

از اینکه شاید روح دیگری این ها را بخواند و شکرگزارتر شود شکرگزارم. 

از معلمانم سپاسگزارم!

از سادگورو و اکهارت و تمام معلمان پیشینم سپاسگزارم. 

از تمام آدمهایی که با آنها تبادل انرژی داشتم سپاسگزارم. 

از تمام دوستانم!

از تمام خواهر و برادرهایم سپاسگزارم. 

از پدرم سپاسگزارم. از مادرم سپاسگزارم. 

از دیکتاتوری که در سرزمین من بود سپاسگزارم!

از کشور ایران سپاسگزارم. از کشور کانادا سپاسگزارم. 

از اینکه بدن سالمی دارم سپاسگزارم. 

از اینکه چهل و اندی سال در زمین فرصت زندگی داشته‌ام سپاسگزارم. 

از آگاهی اندکی که دارم سپاسگزارم. 

از آن نانوشتنی که قلم در برابرش خُرد است سپاسگزارم. 

از آن نانوشتنی که توان سپاسگزاری را در برابرش را ندارم سپاسگزارم!

از آنکه به من سپاسگزاری آموخت سپاسگزارم!

از تمام نفس هایی که کشیدم!

از تمام درختان زمین!

تمام حیوانات و حشرات!

از اینکه سقفی بالای سر دارم سپاسگزارم!

از اینکه بدنم را می‌توانم تکان بدهم سپاسگزارم. 

از شروع این نوشته و از پایان آن سپاسگزارم. 

از تویی که تا اینجا خواندی سپاسگزارم. 


از آگاهی تو سپاسگزارم. 

اگر مرا قضاوت کردی سپاسگزارم. 

اگر در دل تو تاثیری گذاشتم سپاسگزارم. 

از تمام موجودات عیان و پنهان سپاسگزارم. 


از اجدادم سپاسگزارم. 

از تمام آنچه نمی‌دانم سپاسگزارم. 

از تمام آنچه می‌دانم سپاسگزارم. 


از تجربیات گذشته‌ام سپاسگزارم. 

از اینستاگرام و فیس‌بوک سپاسگزارم!

از اپل و گوگل سپاسگزارم!


از تمام مردم دنیا سپاسگزارم!

از مهندس و کشاورز سپاسگزارم!


از تمام گاوهایی که شیرشان را خوردم! از تمام گندمهایی که نانشان را خوردم سپاسگزارم. 


از تمام لایکها و دیسلایک ها سپاسگزارم. 

از بی توجهی ها! قهرها سپاسگزارم. 


از اینکه می‌توانم سپاسگزار باشم سپاسگزارم. 


از این پایان هم سپاسگزارم!

شکرگزاری های ٣ مهر ١۴٠١

 شکرگزاری های ٣ مهر ١۴٠١

***

رمز شادی شکرگزاری است. 

از اینکه رمز شادی را فهمیده‌ام شکرگزارم. 

از اینکه می‌توانم بنویسم شکرگزارم. 

از اینکه در این زمان روی زمین هستم شکرگزارم. 

از اینکه قلمی شیشه‌ای دارم شکرگزارم. 

از اینکه شاید روح دیگری این ها را بخواند و شکرگزارتر شود شکرگزارم. 

از معلمانم سپاسگزارم!

از سادگورو و اکهارت و تمام معلمان پیشینم سپاسگزارم. 

از تمام آدمهایی که با آنها تبادل انرژی داشتم سپاسگزارم. 

از تمام دوستانم!

از تمام خواهر و برادرهایم سپاسگزارم. 

از پدرم سپاسگزارم. از مادرم سپاسگزارم. 

از دیکتاتوری که در سرزمین من بود سپاسگزارم!

از کشور ایران سپاسگزارم. از کشور کانادا سپاسگزارم. 

از اینکه بدن سالمی دارم سپاسگزارم. 

از اینکه چهل و اندی سال در زمین فرصت زندگی داشته‌ام سپاسگزارم. 

از آگاهی اندکی که دارم سپاسگزارم. 

از آن نانوشتنی که قلم در برابرش خُرد است سپاسگزارم. 

از آن نانوشتنی که توان سپاسگزاری را در برابرش را ندارم سپاسگزارم!

از آنکه به من سپاسگزاری آموخت سپاسگزارم!

از تمام نفس هایی که کشیدم!

از تمام درختان زمین!

تمام حیوانات و حشرات!

از اینکه سقفی بالای سر دارم سپاسگزارم!

از اینکه بدنم را می‌توانم تکان بدهم سپاسگزارم. 

از شروع این نوشته و از پایان آن سپاسگزارم. 

از تویی که تا اینجا خواندی سپاسگزارم. 


از آگاهی تو سپاسگزارم. 

اگر مرا قضاوت کردی سپاسگزارم. 

اگر در دل تو تاثیری گذاشتم سپاسگزارم. 

از تمام موجودات عیان و پنهان سپاسگزارم. 


از اجدادم سپاسگزارم. 

از تمام آنچه نمی‌دانم سپاسگزارم. 

از تمام آنچه می‌دانم سپاسگزارم. 


از تجربیات گذشته‌ام سپاسگزارم. 

از اینستاگرام و فیس‌بوک سپاسگزارم!

از اپل و گوگل سپاسگزارم!


از تمام مردم دنیا سپاسگزارم!

از مهندس و کشاورز سپاسگزارم!


از تمام گاوهایی که شیرشان را خوردم! از تمام گندمهایی که نانشان را خوردم سپاسگزارم. 


از تمام لایکها و دیسلایک ها سپاسگزارم. 

از بی توجهی ها! قهرها سپاسگزارم. 


از اینکه می‌توانم سپاسگزار باشم سپاسگزارم. 


از این پایان هم سپاسگزارم!

۱۴۰۱ مهر ۱, جمعه

چرخه‌ی خشونت

زمان خواندن 1 دقیقه ***

 چرخه‌ی خشونت

***

چرخه‌ی خشونت فقط با آرامش من می‌شکند! 

از من شروع می‌شود! از درون من!

فیلم‌هایی از شلیک به جوانان ایران پخش شده. خشم همه‌ی ما را فراگرفته!

من دلم برای جوانی که تیر خورده می‌سوزد! اما دلم برای سربازی که تیر می‌زند بیشتر می‌سوزد! 

اگر ضعف؛ ترس، حقارت و خشونت آن سرباز را بتوانی درک کنی می‌توانی بر او غلبه کنی. 

لازمه‌اش این است که ابتدا ضعف؛ ترس و خشونت درونت را از بین برده باشی!

یک جنگجوی موثر بیشتر از هرکسی نیاز به آرامش دارد!

جنجگوی خشمگین اول خودش را می‌کشد! 

جنجگوی خشمگین هیچگاه پیروز نمی‌شود! 

اگر توانستی در بحبوحه‌ی جنگ؛ آرامش خودت را حفظ کنی پیروز خواهی بود. 

آتش خشم موقتا شاید شعله بکشد و کسانی را بسوزاند اما در بلند مدت آرامش پیروز می‌شود. 

در بلند مدت حسین بر یزید پیروز شد!

در بلند مدت عیسی بر دشمنانش پیروز شد!

حلاج بر جلادانش پیروز شد!

از خودت دفاع کن!

اول از خشونت درونی ات! 


خشم درونت را از بین ببر!

بعد انرژی ات را در راه درست بیانداز!

انرژی ات را در راه خشم هدر نده!

خشمگین شدن آسان است! اما اول به خودت آسیب می‌زند!

من نمی‌خواهم آتش تو را خاموش کنم!

میخواهم آتش خشم تو را هدایت کنم!

شعله های خشم باید به مبارزه‌ای طولانی تبدیل شود!

شعله های خشم به خودی خود فقط یاس می‌آورد! 

شعله‌ی خشم زود خاموش می‌شود! 



چرخه‌ی خشونت

 چرخه‌ی خشونت

***

چرخه‌ی خشونت فقط با آرامش من می‌شکند! 

از من شروع می‌شود! از درون من!

فیلم‌هایی از شلیک به جوانان ایران پخش شده. خشم همه‌ی ما را فراگرفته!

من دلم برای جوانی که تیر خورده می‌سوزد! اما دلم برای سربازی که تیر می‌زند بیشتر می‌سوزد! 

اگر ضعف؛ ترس، حقارت و خشونت آن سرباز را بتوانی درک کنی می‌توانی بر او غلبه کنی. 

لازمه‌اش این است که ابتدا ضعف؛ ترس و خشونت درونت را از بین برده باشی!

یک جنگجوی موثر بیشتر از هرکسی نیاز به آرامش دارد!

جنجگوی خشمگین اول خودش را می‌کشد! 

جنجگوی خشمگین هیچگاه پیروز نمی‌شود! 

اگر توانستی در بحبوحه‌ی جنگ؛ آرامش خودت را حفظ کنی پیروز خواهی بود. 

آتش خشم موقتا شاید شعله بکشد و کسانی را بسوزاند اما در بلند مدت آرامش پیروز می‌شود. 

در بلند مدت حسین بر یزید پیروز شد!

در بلند مدت عیسی بر دشمنانش پیروز شد!

حلاج بر جلادانش پیروز شد!

از خودت دفاع کن!

اول از خشونت درونی ات! 


خشم درونت را از بین ببر!

بعد انرژی ات را در راه درست بیانداز!

انرژی ات را در راه خشم هدر نده!

خشمگین شدن آسان است! اما اول به خودت آسیب می‌زند!

من نمی‌خواهم آتش تو را خاموش کنم!

میخواهم آتش خشم تو را هدایت کنم!

شعله های خشم باید به مبارزه‌ای طولانی تبدیل شود!

شعله های خشم به خودی خود فقط یاس می‌آورد! 

شعله‌ی خشم زود خاموش می‌شود! 



۱۴۰۱ شهریور ۳۰, چهارشنبه

کمپین دعا و طلب خیر و آرامش برای دیکتاتور و پیروانش!

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 کمپین دعا و طلب خیر و آرامش برای دیکتاتور و پیروانش!

***


قبل اینکه عصبانی بشوید و شروع کنید به خشم ورزیدن و فحش نوشتن لطفاً کمی نفس بکشید و بخوانید!

منِ خارج نشینِ مرفهِ بی درد سوار بر کشتی زیبایی نشستم و دارم طلوع زیبای خورشید را نگاه می‌کنم! 

منِ ماله کش و اسهال طلب و فلان و فلان الان نیازی به جلب توجه ندارم!

اما انرژی خشم و انرژی نفرت را از این طرف زمین دارم حس می‌کنم!

در مقابلش چه می‌کنم؟ 

مراقبه و نوشتن!

مراقبه برای اینکه من در گیر این خشم و این نفرت نشوم!

نوشتن برای اینکه ساکت نمانم!

اما اگر هم کسی خواست ساکت بماند به او حمله نمی‌کنم!

هدف را گم نمی‌کنم!

هدف ایجاد انرژی صلح و آرامش و عشق اول درون خودم است و سپس در اطرافم و سپس در کل زمین!

اینطوری منتی هم سر کسی ندارم! 

من برای اینکه خودخواه هستم می‌نویسم!


قبل از اینکه انواع برچسب‌های عجیب و غریب را به من بچسبانید گفتم کمی توضیح بدهم!


جمهوری اسلامی و ما در برچسب زدن خیلی خلاقیم!

جمهوری اسلامی و ما در خشونت ورزیدن خیلی مشابهیم!

جمهوری اسلامی و ما در انتقام گرفتن خیلی مشابهیم!


اگر میخواهید جمهوری اسلامی نباشیم با خشم نمی‌شود!

اگر میخواهید جمهوری اسلامی نباشیم با مرگ نمی‌شود!

اگر میخواهید جمهوری اسلامی نباشیم با انتقام نمی‌شود!


اگر شما هم میزنید و میکشید 

فرق شما با دیکتاتور چیست؟

اگر شما هم عصبانی هستید و برچسب میزنید 

فرق شما با دیکتاتور چیست؟

اگر شما هم سریعترین و آسانترین راه را که احساساتی شدن است انتخاب میکنید

فرق شما با دیکتاتور چیست؟


کار سخت و اساسی را انتخاب کنید!

ایجاد شفقت و عشق درون خودتان!

عشقی بدون قید!

عشقی بدون مرز!

عشقی که دیکتاتور را هم در بر بگیرد!

دیکتاتوری که از همه بدبخت تر است!

از همه ترسو تر است!

از همه تنها تر است!

از همه گمراه تر است!


دیکتاتوری که خیلی دور نیست!

دیکتاتوری که ما هم هستیم!

درون خودمان هر لحظه می‌توانیم شبیه او بشویم!


پس مواظب باشیم! 

اول مواظب دیکتاتور درونمان!

بعد که دیکتاتور درونمان را بخشیدیم نوبت می‌رسد به بخشش دیکتاتور کوچک بیرون!


بخشیدن اولی سخت تر است!

مهر ورزیدن به دیکتاتوری درونمان و حل کردن آن سخت تر است!


من مواظب دیکتاتور درونم هستم!

دیکتاتوری که هیچگونه کامنتی را نمی‌پذیرد!

من به دیکتاتور درونم می‌پردازم!

همزمان دیکتاتور بیرونی محو می‌شود! 


آن دیکتاتور بیرون از همه‌ی ما بیشتر 

نیاز به طلب خیر دارد!

آن دیکتاتور بیرون از همه‌ی ما بیشتر 

نیاز به دعا دارد!


آن دیکتاتور های بیرونی مثل چنگیز مغول رفتنی اند!

بیایید من و تو دیکتاتور جدیدی نسازیم!

مواظب درونمان باشیم!


دیکتاتور ها ابتدا درون ما ایجاد می‌شوند!

در لایه‌های ذهن ما نطفه‌ی دیکتاتوری کاشته می‌شود!

رشد و پرورش می‌یابد!

و نمود خارجی آن می‌شود همین دیکتاتور های حقیر بیرونی!


ما خالق این دیکتاتور های درونی و بیرونی هستیم! 

با فریاد زدن و خشم کوفتن و مرگ خواستن دیکتاتور ها نمیمیرند!

دیکتاتور ها با ایجاد عشق، رحمت و شفقت ذوب می‌شوند!

داستان بودا و محو کردن دیکتاتور های کوچک و بزرگ را دوباره بخوانیم!

مواظب دیکتاتور درونمان باشیم!

مراقب ایگوی درونیمان باشیم!


برای دیکتاتور و پیروانش که دچار دیکتاتوری درون هستند طلب مغفرت و آمرزش و آرامش کنیم!










کمپین دعا و طلب خیر و آرامش برای دیکتاتور و پیروانش!

 کمپین دعا و طلب خیر و آرامش برای دیکتاتور و پیروانش!

***


قبل اینکه عصبانی بشوید و شروع کنید به خشم ورزیدن و فحش نوشتن لطفاً کمی نفس بکشید و بخوانید!

منِ خارج نشینِ مرفهِ بی درد سوار بر کشتی زیبایی نشستم و دارم طلوع زیبای خورشید را نگاه می‌کنم! 

منِ ماله کش و اسهال طلب و فلان و فلان الان نیازی به جلب توجه ندارم!

اما انرژی خشم و انرژی نفرت را از این طرف زمین دارم حس می‌کنم!

در مقابلش چه می‌کنم؟ 

مراقبه و نوشتن!

مراقبه برای اینکه من در گیر این خشم و این نفرت نشوم!

نوشتن برای اینکه ساکت نمانم!

اما اگر هم کسی خواست ساکت بماند به او حمله نمی‌کنم!

هدف را گم نمی‌کنم!

هدف ایجاد انرژی صلح و آرامش و عشق اول درون خودم است و سپس در اطرافم و سپس در کل زمین!

اینطوری منتی هم سر کسی ندارم! 

من برای اینکه خودخواه هستم می‌نویسم!


قبل از اینکه انواع برچسب‌های عجیب و غریب را به من بچسبانید گفتم کمی توضیح بدهم!


جمهوری اسلامی و ما در برچسب زدن خیلی خلاقیم!

جمهوری اسلامی و ما در خشونت ورزیدن خیلی مشابهیم!

جمهوری اسلامی و ما در انتقام گرفتن خیلی مشابهیم!


اگر میخواهید جمهوری اسلامی نباشیم با خشم نمی‌شود!

اگر میخواهید جمهوری اسلامی نباشیم با مرگ نمی‌شود!

اگر میخواهید جمهوری اسلامی نباشیم با انتقام نمی‌شود!


اگر شما هم میزنید و میکشید 

فرق شما با دیکتاتور چیست؟

اگر شما هم عصبانی هستید و برچسب میزنید 

فرق شما با دیکتاتور چیست؟

اگر شما هم سریعترین و آسانترین راه را که احساساتی شدن است انتخاب میکنید

فرق شما با دیکتاتور چیست؟


کار سخت و اساسی را انتخاب کنید!

ایجاد شفقت و عشق درون خودتان!

عشقی بدون قید!

عشقی بدون مرز!

عشقی که دیکتاتور را هم در بر بگیرد!

دیکتاتوری که از همه بدبخت تر است!

از همه ترسو تر است!

از همه تنها تر است!

از همه گمراه تر است!


دیکتاتوری که خیلی دور نیست!

دیکتاتوری که ما هم هستیم!

درون خودمان هر لحظه می‌توانیم شبیه او بشویم!


پس مواظب باشیم! 

اول مواظب دیکتاتور درونمان!

بعد که دیکتاتور درونمان را بخشیدیم نوبت می‌رسد به بخشش دیکتاتور کوچک بیرون!


بخشیدن اولی سخت تر است!

مهر ورزیدن به دیکتاتوری درونمان و حل کردن آن سخت تر است!


من مواظب دیکتاتور درونم هستم!

دیکتاتوری که هیچگونه کامنتی را نمی‌پذیرد!

من به دیکتاتور درونم می‌پردازم!

همزمان دیکتاتور بیرونی محو می‌شود! 


آن دیکتاتور بیرون از همه‌ی ما بیشتر 

نیاز به طلب خیر دارد!

آن دیکتاتور بیرون از همه‌ی ما بیشتر 

نیاز به دعا دارد!


آن دیکتاتور های بیرونی مثل چنگیز مغول رفتنی اند!

بیایید من و تو دیکتاتور جدیدی نسازیم!

مواظب درونمان باشیم!


دیکتاتور ها ابتدا درون ما ایجاد می‌شوند!

در لایه‌های ذهن ما نطفه‌ی دیکتاتوری کاشته می‌شود!

رشد و پرورش می‌یابد!

و نمود خارجی آن می‌شود همین دیکتاتور های حقیر بیرونی!


ما خالق این دیکتاتور های درونی و بیرونی هستیم! 

با فریاد زدن و خشم کوفتن و مرگ خواستن دیکتاتور ها نمیمیرند!

دیکتاتور ها با ایجاد عشق، رحمت و شفقت ذوب می‌شوند!

داستان بودا و محو کردن دیکتاتور های کوچک و بزرگ را دوباره بخوانیم!

مواظب دیکتاتور درونمان باشیم!

مراقب ایگوی درونیمان باشیم!


برای دیکتاتور و پیروانش که دچار دیکتاتوری درون هستند طلب مغفرت و آمرزش و آرامش کنیم!










۱۴۰۱ شهریور ۲۶, شنبه

وابستگی های خانوادگی

زمان خواندن 4 دقیقه ***

 وابستگی های خانوادگی!

***


دوباره پنج صبح شد. دوباره من لبریزم از کلمه! آنقدر لبریز که مقداری از آن سر میرود! میریزد اینجا! در این دجله‌ی خروشان! شاید تعدادی از این کلمه ها از سرزمین شما هم عبور کند! شاید تعدادی از این کلمه ها در تور آگاهی شما بیافتد!

من درحال تمرین هستم! تمرین عشق! تمرین عدم وابستگی! 

برگردیم به سی چهل سال پیش! پدر من تنها وقتی که من شش سال داشتم رفت! او من را تنها گذاشت! 

آن زمان خیلی وابستگی ای نداشتم! 

اما شاید او وابسته بود! 

یک وابستگی یک طرفه!

امروز ورق برگشته!

من هم دختری چهار ساله دارم! 

روزها می‌رود مدرسه‌ی بزرگ! برای تارای دو ساله این مدرسه؛ بزرگ بود. نامش را گذاشتیم مدرسه‌ی بزرگ! هر روز دوست دارد برود آنجا. 

دخترم هرروز من را سر یک دو راهی می‌گذارد! 

یک دروغ مصلحتی بگویم که مدرسه تعطیل است و دخترم را پیش خودم نگه دارم! 

یا با تنهایی و وابستگی خودم کنار بیایم و در حالی که ته دلم راضی نیست؛ او را آزاد بگذارم!


تارا دخترم یک روح آزاد و مستقل است. 

وابستگی یک طرفه‌ای که دارم مربوط به من است. مربوط به رشد من! 


من هم سالها خودم را با خانواده و در خانواده تعریف می‌کردم. خودم را فمیلی گای می‌دانستم! از متاهل بودن و از پدر بودن برای خودم هویت سازی می‌کردم! مثل آدم‌های معمولی خانواده و بچه را دستاورد زندگی خودم می‌دانستم! 


اما درست مثل پدر من که به دست روزگار رفت، این‌بار دست روزگار خانواده ی کوچک من را هم از من گرفت! 


چه فرصت بزرگی برای من! 


دنیا یا طبیعت طبق برنامه در حال انجام شرایط تمرینی برای من است! و حالا تمرین عدم وابستگی به خانواده! 

محل فیزیکی خیلی فرقی ندارد. خانواده ی کوچک و وابستگی بزرگِ من؛ درون من هستند! 

از بعد فیزیکی خانواده ی کوچک من می‌توانند در همین خانه، در اتاق دیگر، چند چهارراه آنطرف تر یا حتی آن طرف کره‌ی زمین باشند! 

وابستگی اما درون من است! همیشه با من است!


نمی‌دانم پدرم وقتی رفت چقدر وابسته بود! اما او یک مثال برای من به جا گذاشت! زندگی ِ خودش! بزرگترین میراث او برای من بعد از میراث مادی؛ مثال زندگی خودش بود!


من هم برای تارا یک مثال خواهم بود! از میان ده‌ها مثال دیگر! تنها کار من خوب زیستن! و مثال خوب بودن است! او خودش انتخاب می‌کند! 


تارا یک انسان آزاد و مستقل است! حتی در چهار سالگی! این من هستم که در چهل و اندی سالگی هنوز وابستگی دارم! وابستگی به هویت خانواده! وابستگی به بدن! وابستگی به زن و زنانگی! وابستگی به این زمین! وابستگی به گذشته و کارما!


دارم تمرین می‌کنم! من دیگر فمیلی گای نیستم! پدر هستم اما پدری بدون وابستگی! همسر هستم اما همسری بدون وابستگی! تمام اینها هستم! برادر، عمو ، دایی، ... اما بدون وابستگی! 

بدون وابستگی به خانواده!

بدون وابستگی به بدن!

بدون وابستگی به ژن!

بدون وابستگی به زمین!


این هویت پوچ!


من همسر هم هستم! شوهر هم هستم! حداقل روی کاغذ اینطور است! گاهی همسرم نیاز به توجه بیشتری دارد تا دخترم! این است که تقریباً هرروز مسیج می‌زنم! می‌خواهی برسونمت؟ می‌خواهی صحبت کنیم؟ و در ٩٩ درصد مواقع یک نه ی ساده می‌گیرم! 

این هم تمرین دیگری است!

مدام چک می‌کنم! آیا این پیشنهاد حرف زدن از طرف من از روی وابستگی است یا از روی عشق؟ 

اگر از روی وابستگی باشد با هر طرد شدن با هر ترک شدن با هر نه شنیدن کمی ناراحت می‌شوم!

اگر از روی عشق باشد نه! قاعدتاً نباید ناراحت بشوم! 

تو نیکی میکن و در دجله انداز

که ایزد در بیایانت دهد باز


تقریباً هرروز پیشنهاد میدهم! می‌خواهی در مورد تارا صحبت کنیم؟ در مورد حساب و کتاب ها! در مورد خانه ها! دارایی ها! وابستگی ها! 


تا حالا شایع هفت هشت نفر را واسطه کرده ام! هیچکدام موفق نبودند وارد این قلعه ی غیر قابل نفوذ بشوند!

بهزاد! ناهید! جعفر! بهرنگ! بهادر! مینا! دو سه عدد روانشناس! خواهر! و احتمالا چند اسم دیگر که الان یادم نیست! 

از میان این هفت هشت میلیارد آدم حدود هفت هشت نفر آستین بالا زدند و خواستند بیایند! 


اما رفع این وابستگی ها فقط در تنهایی ممکن است! 

تولد و مرگ در تنهایی اتفاق می‌افتد!

همینطور عدم وابستگی!


شاید این نوشته خیلی ثقیل و سنگین شد! گوشه و کنایه هایی به من زده می‌شود! 

شاید 

هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من


اما به هرحال اینجا محل نوشتن نانوشتنی هاست!

و 


هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم

که گر به پای درآیم به در برند به دوشم

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب

که دیده خواب نکرده‌ست از انتظار تو دوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم

که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت

که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن

سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم












وابستگی های خانوادگی

 وابستگی های خانوادگی!

***


دوباره پنج صبح شد. دوباره من لبریزم از کلمه! آنقدر لبریز که مقداری از آن سر میرود! میریزد اینجا! در این دجله‌ی خروشان! شاید تعدادی از این کلمه ها از سرزمین شما هم عبور کند! شاید تعدادی از این کلمه ها در تور آگاهی شما بیافتد!

من درحال تمرین هستم! تمرین عشق! تمرین عدم وابستگی! 

برگردیم به سی چهل سال پیش! پدر من تنها وقتی که من شش سال داشتم رفت! او من را تنها گذاشت! 

آن زمان خیلی وابستگی ای نداشتم! 

اما شاید او وابسته بود! 

یک وابستگی یک طرفه!

امروز ورق برگشته!

من هم دختری چهار ساله دارم! 

روزها می‌رود مدرسه‌ی بزرگ! برای تارای دو ساله این مدرسه؛ بزرگ بود. نامش را گذاشتیم مدرسه‌ی بزرگ! هر روز دوست دارد برود آنجا. 

دخترم هرروز من را سر یک دو راهی می‌گذارد! 

یک دروغ مصلحتی بگویم که مدرسه تعطیل است و دخترم را پیش خودم نگه دارم! 

یا با تنهایی و وابستگی خودم کنار بیایم و در حالی که ته دلم راضی نیست؛ او را آزاد بگذارم!


تارا دخترم یک روح آزاد و مستقل است. 

وابستگی یک طرفه‌ای که دارم مربوط به من است. مربوط به رشد من! 


من هم سالها خودم را با خانواده و در خانواده تعریف می‌کردم. خودم را فمیلی گای می‌دانستم! از متاهل بودن و از پدر بودن برای خودم هویت سازی می‌کردم! مثل آدم‌های معمولی خانواده و بچه را دستاورد زندگی خودم می‌دانستم! 


اما درست مثل پدر من که به دست روزگار رفت، این‌بار دست روزگار خانواده ی کوچک من را هم از من گرفت! 


چه فرصت بزرگی برای من! 


دنیا یا طبیعت طبق برنامه در حال انجام شرایط تمرینی برای من است! و حالا تمرین عدم وابستگی به خانواده! 

محل فیزیکی خیلی فرقی ندارد. خانواده ی کوچک و وابستگی بزرگِ من؛ درون من هستند! 

از بعد فیزیکی خانواده ی کوچک من می‌توانند در همین خانه، در اتاق دیگر، چند چهارراه آنطرف تر یا حتی آن طرف کره‌ی زمین باشند! 

وابستگی اما درون من است! همیشه با من است!


نمی‌دانم پدرم وقتی رفت چقدر وابسته بود! اما او یک مثال برای من به جا گذاشت! زندگی ِ خودش! بزرگترین میراث او برای من بعد از میراث مادی؛ مثال زندگی خودش بود!


من هم برای تارا یک مثال خواهم بود! از میان ده‌ها مثال دیگر! تنها کار من خوب زیستن! و مثال خوب بودن است! او خودش انتخاب می‌کند! 


تارا یک انسان آزاد و مستقل است! حتی در چهار سالگی! این من هستم که در چهل و اندی سالگی هنوز وابستگی دارم! وابستگی به هویت خانواده! وابستگی به بدن! وابستگی به زن و زنانگی! وابستگی به این زمین! وابستگی به گذشته و کارما!


دارم تمرین می‌کنم! من دیگر فمیلی گای نیستم! پدر هستم اما پدری بدون وابستگی! همسر هستم اما همسری بدون وابستگی! تمام اینها هستم! برادر، عمو ، دایی، ... اما بدون وابستگی! 

بدون وابستگی به خانواده!

بدون وابستگی به بدن!

بدون وابستگی به ژن!

بدون وابستگی به زمین!


این هویت پوچ!


من همسر هم هستم! شوهر هم هستم! حداقل روی کاغذ اینطور است! گاهی همسرم نیاز به توجه بیشتری دارد تا دخترم! این است که تقریباً هرروز مسیج می‌زنم! می‌خواهی برسونمت؟ می‌خواهی صحبت کنیم؟ و در ٩٩ درصد مواقع یک نه ی ساده می‌گیرم! 

این هم تمرین دیگری است!

مدام چک می‌کنم! آیا این پیشنهاد حرف زدن از طرف من از روی وابستگی است یا از روی عشق؟ 

اگر از روی وابستگی باشد با هر طرد شدن با هر ترک شدن با هر نه شنیدن کمی ناراحت می‌شوم!

اگر از روی عشق باشد نه! قاعدتاً نباید ناراحت بشوم! 

تو نیکی میکن و در دجله انداز

که ایزد در بیایانت دهد باز


تقریباً هرروز پیشنهاد میدهم! می‌خواهی در مورد تارا صحبت کنیم؟ در مورد حساب و کتاب ها! در مورد خانه ها! دارایی ها! وابستگی ها! 


تا حالا شایع هفت هشت نفر را واسطه کرده ام! هیچکدام موفق نبودند وارد این قلعه ی غیر قابل نفوذ بشوند!

بهزاد! ناهید! جعفر! بهرنگ! بهادر! مینا! دو سه عدد روانشناس! خواهر! و احتمالا چند اسم دیگر که الان یادم نیست! 

از میان این هفت هشت میلیارد آدم حدود هفت هشت نفر آستین بالا زدند و خواستند بیایند! 


اما رفع این وابستگی ها فقط در تنهایی ممکن است! 

تولد و مرگ در تنهایی اتفاق می‌افتد!

همینطور عدم وابستگی!


شاید این نوشته خیلی ثقیل و سنگین شد! گوشه و کنایه هایی به من زده می‌شود! 

شاید 

هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من


اما به هرحال اینجا محل نوشتن نانوشتنی هاست!

و 


هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم

که گر به پای درآیم به در برند به دوشم

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب

که دیده خواب نکرده‌ست از انتظار تو دوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم

که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت

که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن

سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم












۱۴۰۱ شهریور ۲۵, جمعه

من قربانی نیستم! ما قربانی نیستیم!

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 من قربانی نیستم! ما قربانی نیستیم!

***


این حس قربانی بودن عجب شایع است! مخصوصاً برای شیعیان! مخصوصاً برای ایرانیان! و شاید برای من! برای تو!


من یکی اما فکر می‌کنم قربانی نیستم! به نظر شما مسیح وقتی به صلیب کشیده میشد؛ حسین وقتی به جنگ می‌رفت! و تمام قربانیان ظلم در این خاور میانه‌ی لعنتی آیا حس قربانی بودن داشتند؟

نه!

پس من هم حس قربانی بودن را کنار می‌گذارم!

من قربانی نیستم!

من قربانی سرمایه‌داری نیستم!

قربانی جامعه نیستم!

قربانی زمین نیستم!

قربانی زمان نیستم!


من قربانی دیکتاتوری نیستم!

من قربانی مهاجرت نیستم!


من به جای قربانی بودن مسوول بودن را انتخاب می‌کنم!

من مسوول به صلیب کشیده شدن عیسی هستم!

من مسوول دیکتاتوری هستم!

من مسوول قربانی شدن حلاج ها هستم!


من مادر جهان هستم! 

من خود جهان هستم!

من پدر خودم هستم!

من قربانی نیستم!


من خودم را خدای این زمین می‌دانم!

زمینی که من است!

و منی که زمین هستم!


من مسوول زندان آشوویتس هستم!

مسوول تمام ظلم ها!


من خدای زمین هستم!

نه خدای ساکت!

من مسوول هستم 

من خدای مسوول زمین هستم!


دیگر مسوولیتم را گردن این و آن نمی اندازم!

چون دیگر قربانی نیستم!


من مسوول حس های خودم هستم!

مسوول سلامتی خودم هستم!

مسوول گذشته‌ی خودم هستم!

مسوول حال خودم هستم!


من قربانی نیستم!

من قدرتمندم چون مسوول خودم هستم!

مسوول نوشتن این کلمات!


من مسوول سلامتی خودم هستم!

من مسوول خانواده ام هستم!

من مسوول کشورم هستم!

من مسوول زمینم هستم!


من قربانی نیستم!

من مسوول حال بد خودم هستم!

من مسوول حال خوب خودم هستم!


من قربانی بودن را انتخاب نمی‌کنم!

من حق انتخاب دارم!

من می‌توانم قربانی نبودن را انتخاب کنم!


و من مسوول سکوت خودم هستم!

و ما مسوول سکوت خودمانیم!


من قربانی نیستم! ما قربانی نیستیم!

 من قربانی نیستم! ما قربانی نیستیم!

***


این حس قربانی بودن عجب شایع است! مخصوصاً برای شیعیان! مخصوصاً برای ایرانیان! و شاید برای من! برای تو!


من یکی اما فکر می‌کنم قربانی نیستم! به نظر شما مسیح وقتی به صلیب کشیده میشد؛ حسین وقتی به جنگ می‌رفت! و تمام قربانیان ظلم در این خاور میانه‌ی لعنتی آیا حس قربانی بودن داشتند؟

نه!

پس من هم حس قربانی بودن را کنار می‌گذارم!

من قربانی نیستم!

من قربانی سرمایه‌داری نیستم!

قربانی جامعه نیستم!

قربانی زمین نیستم!

قربانی زمان نیستم!


من قربانی دیکتاتوری نیستم!

من قربانی مهاجرت نیستم!


من به جای قربانی بودن مسوول بودن را انتخاب می‌کنم!

من مسوول به صلیب کشیده شدن عیسی هستم!

من مسوول دیکتاتوری هستم!

من مسوول قربانی شدن حلاج ها هستم!


من مادر جهان هستم! 

من خود جهان هستم!

من پدر خودم هستم!

من قربانی نیستم!


من خودم را خدای این زمین می‌دانم!

زمینی که من است!

و منی که زمین هستم!


من مسوول زندان آشوویتس هستم!

مسوول تمام ظلم ها!


من خدای زمین هستم!

نه خدای ساکت!

من مسوول هستم 

من خدای مسوول زمین هستم!


دیگر مسوولیتم را گردن این و آن نمی اندازم!

چون دیگر قربانی نیستم!


من مسوول حس های خودم هستم!

مسوول سلامتی خودم هستم!

مسوول گذشته‌ی خودم هستم!

مسوول حال خودم هستم!


من قربانی نیستم!

من قدرتمندم چون مسوول خودم هستم!

مسوول نوشتن این کلمات!


من مسوول سلامتی خودم هستم!

من مسوول خانواده ام هستم!

من مسوول کشورم هستم!

من مسوول زمینم هستم!


من قربانی نیستم!

من مسوول حال بد خودم هستم!

من مسوول حال خوب خودم هستم!


من قربانی بودن را انتخاب نمی‌کنم!

من حق انتخاب دارم!

من می‌توانم قربانی نبودن را انتخاب کنم!


و من مسوول سکوت خودم هستم!

و ما مسوول سکوت خودمانیم!


۱۴۰۱ شهریور ۲۴, پنجشنبه

جنایت خانواده!

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 جنایت خانواده!

***


سادگورو گفت خانواده جنایت است! عیسی گفت مریم مادر من نیست!

نمی‌دانم کسی هست که بخواهد بداند او چه گفت؟ کسی هست که کمی فکر کند! کسی هست که بخواهد درک کند! 

کسی هست که رگ گردنش باد نکند! به اندازه‌ی یک ثانیه صبر کند! 

خانواده، ژن ها را به ما می‌دهد. ما را بزرگ می‌کند. در کودکی چیزی جز خانواده نداریم. خانواده تمام زندگی ماست. تمام وجود ماست. پدر و مادر و خواهر و برادر خداهای ما هستند! تقریباً تا آخر عمر مدیون آنهاییم!


اما خانواده فقط برای کودکی است! وقتی بزرگ می‌شوی کم کم باید دید تو نسبت به زندگی بزرگ شود. بزرگ تر از خانواده‌ات! 

چیزی که سادگورو گفت این است! 


خانواده‌ی تو دیگر به تو و همسرت محدود نیست! به بچه‌هایت محدود نیست! مرز نمی‌کشی! مرز کار را خراب می‌کند! 

نیازی به مرز نداری وقتی خیلی بزرگ شوی. کل زمین می‌شود خانواده ‌ی تو! 

این ممکن است! 

اگر دریای محبت و عشق باشی دیگر مرز نمی‌کشی! این غیر ممکن نیست که عاشق مورچه‌ها باشی! 

عاشق تمام موجودات زمین باشی! 

اگر عشق درونیت را یافته باشی دیگر مرز نمی‌کشی!

عشق مرز نمی‌شناسد! 

عشق واقعی بدون مرز است!

پزشک بدون مرز یادت هست؟ پزشک واقعی برایش فرقی ندارد. رنگ پوست مریض برایش مهم نیست! 


خانواده‌ی بدون مرز یعنی تو دل ات برای همه‌ی کودکان می‌لرزد! 

وقتی اولین مرز را کشیدی دیگر نامش عشق نیست! ناگهان عشق تو تبدیل به معامله می‌شود! 

اولین مرز که مرز خانواده باشد اولین جنایت تو می‌شود در زندگی! 

اگر تو فقط عاشق خانواده ی خودت هستی می‌توانی بچه‌ی دیگری را بکشی و به خانواده‌ات بخورانی! این در تئوری ممکن می‌شود! می‌توانی جنایت کنی! چون مرز کشیده‌ای! 

مهم نیست مرز را کجا بکشی! چه دور خودت بکشی یا دور خانواده‌ات یا دور کشورت یا دور همفکرانت یا دور همرنگ هایت! 

مرز مرز است! 

وقتی اولین مرز را بکشی تو جنایت را مرتکب شده‌ای! 


کمی تامل کن! 

منظور کوچک شمردن از خودگذشتگی های پدر و مادر نیست!

منظور سرد بودن نیست!

اوج رشد جایی است که مرزها از بین می‌روند! 


این مرزها ما را به جان هم انداخته! به جان زمین! به جان طبیعت! 

در واقع مرزی در کار نیست! 


بین من و خانواده و غریبه و شیر و پلنگ و درخت و زمین مرزی نیست!

ما همه یکی هستیم!

درک این می‌شود یوگا! 

میشود درک یگانگی!

یوگا ورزش و نرمش نیست!

یوگا درک یگانگی است! 


وقتی همسایه ات را به اندازه‌ی خودت دوست داشتی یوگی هستی!

وقتی درخت را مورچه را سگ را گاو را علف را و همه را یکی دیدی تو در حالت یوگا هستی! 

آنگاه مرز بندی خانواده برای تو جنایت می‌نماید! 

یک مرز با هزاران مرز فرقی ندارد! 

وقتی با تعریف ژن یا خون مرز بندی کردی جنایت شروع می‌شود! 

نژاد پرستی با خانواده پرستی چه فرقی دارد؟


این که خانواده ام را چقدر بزرگ انتخاب کنم واقعا یک انتخاب است! 

می‌توانی عشق ات را حداقل درون خودت به اندازه ی کل زمین و کل جهان انتخاب کنی! در تئوری ممکن است! حداقل تلاشت را بکن! 


این که عروس و داماد ها جزو خانواده باشند یا نباشند سوال بیهوده‌ای است! 

بهتر است مرز برداشته شود! هیچ مرزی نباشد!

هیچ جدایی ای نباشد! 


حداقل در تئوری می‌شود!

شاید روزی من نویسنده با توی خواننده در این تجربه یکی شدیم! 

امیدوارم آن روز روز مرگ ما نباشد! 

چون همه‌ی ما با مرگ یکی می‌شویم!

وقتی مردیم! هردوی ما خاک هستیم! 

هردویمان یکی می‌شویم!


حال، کسی زودتر داستان را می‌گیرد کسی دیرتر! 

تفاوتی ندارد! فرقش چند سال بیشتر نیست! 



سخنرانی این لینک در مورد هویت محدود شاید مفید باشد

https://youtu.be/h3uvbwnZp74

نسخه‌ی کوتاهتر

https://m.facebook.com/yogicinsightss/videos/sadhguru-talks-about-family-identities/1508588702673323/

جنایت خانواده!

 جنایت خانواده!

***


سادگورو گفت خانواده جنایت است! عیسی گفت مریم مادر من نیست!

نمی‌دانم کسی هست که بخواهد بداند او چه گفت؟ کسی هست که کمی فکر کند! کسی هست که بخواهد درک کند! 

کسی هست که رگ گردنش باد نکند! به اندازه‌ی یک ثانیه صبر کند! 

خانواده، ژن ها را به ما می‌دهد. ما را بزرگ می‌کند. در کودکی چیزی جز خانواده نداریم. خانواده تمام زندگی ماست. تمام وجود ماست. پدر و مادر و خواهر و برادر خداهای ما هستند! تقریباً تا آخر عمر مدیون آنهاییم!


اما خانواده فقط برای کودکی است! وقتی بزرگ می‌شوی کم کم باید دید تو نسبت به زندگی بزرگ شود. بزرگ تر از خانواده‌ات! 

چیزی که سادگورو گفت این است! 


خانواده‌ی تو دیگر به تو و همسرت محدود نیست! به بچه‌هایت محدود نیست! مرز نمی‌کشی! مرز کار را خراب می‌کند! 

نیازی به مرز نداری وقتی خیلی بزرگ شوی. کل زمین می‌شود خانواده ‌ی تو! 

این ممکن است! 

اگر دریای محبت و عشق باشی دیگر مرز نمی‌کشی! این غیر ممکن نیست که عاشق مورچه‌ها باشی! 

عاشق تمام موجودات زمین باشی! 

اگر عشق درونیت را یافته باشی دیگر مرز نمی‌کشی!

عشق مرز نمی‌شناسد! 

عشق واقعی بدون مرز است!

پزشک بدون مرز یادت هست؟ پزشک واقعی برایش فرقی ندارد. رنگ پوست مریض برایش مهم نیست! 


خانواده‌ی بدون مرز یعنی تو دل ات برای همه‌ی کودکان می‌لرزد! 

وقتی اولین مرز را کشیدی دیگر نامش عشق نیست! ناگهان عشق تو تبدیل به معامله می‌شود! 

اولین مرز که مرز خانواده باشد اولین جنایت تو می‌شود در زندگی! 

اگر تو فقط عاشق خانواده ی خودت هستی می‌توانی بچه‌ی دیگری را بکشی و به خانواده‌ات بخورانی! این در تئوری ممکن می‌شود! می‌توانی جنایت کنی! چون مرز کشیده‌ای! 

مهم نیست مرز را کجا بکشی! چه دور خودت بکشی یا دور خانواده‌ات یا دور کشورت یا دور همفکرانت یا دور همرنگ هایت! 

مرز مرز است! 

وقتی اولین مرز را بکشی تو جنایت را مرتکب شده‌ای! 


کمی تامل کن! 

منظور کوچک شمردن از خودگذشتگی های پدر و مادر نیست!

منظور سرد بودن نیست!

اوج رشد جایی است که مرزها از بین می‌روند! 


این مرزها ما را به جان هم انداخته! به جان زمین! به جان طبیعت! 

در واقع مرزی در کار نیست! 


بین من و خانواده و غریبه و شیر و پلنگ و درخت و زمین مرزی نیست!

ما همه یکی هستیم!

درک این می‌شود یوگا! 

میشود درک یگانگی!

یوگا ورزش و نرمش نیست!

یوگا درک یگانگی است! 


وقتی همسایه ات را به اندازه‌ی خودت دوست داشتی یوگی هستی!

وقتی درخت را مورچه را سگ را گاو را علف را و همه را یکی دیدی تو در حالت یوگا هستی! 

آنگاه مرز بندی خانواده برای تو جنایت می‌نماید! 

یک مرز با هزاران مرز فرقی ندارد! 

وقتی با تعریف ژن یا خون مرز بندی کردی جنایت شروع می‌شود! 

نژاد پرستی با خانواده پرستی چه فرقی دارد؟


این که خانواده ام را چقدر بزرگ انتخاب کنم واقعا یک انتخاب است! 

می‌توانی عشق ات را حداقل درون خودت به اندازه ی کل زمین و کل جهان انتخاب کنی! در تئوری ممکن است! حداقل تلاشت را بکن! 


این که عروس و داماد ها جزو خانواده باشند یا نباشند سوال بیهوده‌ای است! 

بهتر است مرز برداشته شود! هیچ مرزی نباشد!

هیچ جدایی ای نباشد! 


حداقل در تئوری می‌شود!

شاید روزی من نویسنده با توی خواننده در این تجربه یکی شدیم! 

امیدوارم آن روز روز مرگ ما نباشد! 

چون همه‌ی ما با مرگ یکی می‌شویم!

وقتی مردیم! هردوی ما خاک هستیم! 

هردویمان یکی می‌شویم!


حال، کسی زودتر داستان را می‌گیرد کسی دیرتر! 

تفاوتی ندارد! فرقش چند سال بیشتر نیست! 



سخنرانی این لینک در مورد هویت محدود شاید مفید باشد

https://youtu.be/h3uvbwnZp74

نسخه‌ی کوتاهتر

https://m.facebook.com/yogicinsightss/videos/sadhguru-talks-about-family-identities/1508588702673323/

چگونه آنچه واقعا می‌خواهیم را خلق کنیم؟

زمان خواندن 29 دقیقه ***

چگونه آنچه واقعا می‌خواهیم را خلق کنیم؟

***


در برهه ای از زندگی مجددا به این ویدیو برخوردم. با اینکه قبلا این سخنرانی را دیده بودم این بار زوایای جدیدی برایم روشن شد. برای روشن شدن موضوع برای خودم و همینطور برای اینکه شاید این ویدیو به درد دوستان فارسی زبان من بخورد تصمیم به ترجمه گرفتم. امیدوارم که مفید واقع شود.


لینک به ویدیوی اصلی در یویتوب

https://youtu.be/UwGSgJytufY




Sadhguru: Even without doing any activity you can still manifest what you want

سادگورو: شما حتی بدون انجام دادن هیچ فعالیتی میتوانید آنچه میخواهید را خلق کنید

0:04

if you organize these four dimensions in one direction and keep it unwavering in that direction for a certain period of time.

اگر این چهار بعد را در یک جهت سازماندهی کنید و آن ها را برای مدتی بدون انحراف در این راستا نگاه دارید


0:12

Now he believes Shiva will do it for him and it will happen.

حالا وقتی او باور میکند که خدای شیوا این کار را برایش انجام میدهد و آن کار اتفاق می افتد


0:16

So is Shiva going to come and build your house?

یعنی شیوا می‌آید و برای شما خانه ای میسازد؟


0:18

No, I want you to understand, God will not lift his little finger for you.

نه! این را میخواهم که شما بفهمید! خدا حتی انگشت کوچکش را برای شما بلند نخواهد کرد!


0:23

What has not happened till now on this planet can happen tomorrow.

چیزی که تا کنون در این سیاره اتفاق نیفتاده میتواند فردا اتفاق بیافتد


0:26

Human beings are capable of making it happen tomorrow.

انسانها قادر هستند که آنچه تاکنون اتفاق نیافتاده را انجام دهند


تیتراژ

چگونه آنچه واقعا می‌خواهیم را خلق کنیم؟



0:36

Everything we as human beings have created on this planet was essentially first created in our minds

هرآنچه که ما انسانها در روی این سیاره انجام داده ایم اصولا اول در ذهن ما ساخته شده است


0:46

All that you see, which is human work on this planet,

تمام آنچه که میبینید! تمام آنچه بشریت روی این سیاره انجام داده


0:52

first found expression in the mind, then it got manifested in the outside world.

ابتدا در ذهن بشر ایجاد شده و بعد از آن در جهان بیرونی خلق شده است


1:01

The wonderful things that we have done on this planet and the horrible things that we have done on this planet

کارهای زیبایی که ما در این سیاره انجام داده ایم و همینطور کارهای فاجعه باری که انجام داده ایم


1:07

both have come from the human mind.

هردو از ذهن بشر منشا گرفته اند


1:10

So if we are concerned as to what we create in this world,

پس اگر شما نگران این هستید که ما چه چیزی در جهان خواهیم ساخت


1:14

it’s extremely important that first of all we learn to create the right things in our mind; how we keep our minds.

این خیلی مهم است که ابتدا یاد بگیریم که چیزهای درست را ابتدا در ذهنمان بسازیم؛ چطور ذهنمان را نگه داریم


1:20

If we do not have the power to keep our minds the way we want it,

اگر قدرت این را نداشته باشیم که ذهنمان را آنطور که میخواهیم نگاه داریم


1:25

what we create in the world is also going to be very accidental and haphazard.

آنچه در جهان میسازیم بسیار تصادفی و اتفاقی خواهد بود


1:30

So learning to create our minds the way we want is the basis of creating the world the way we want.

بنابراین پایه و اساس آنچه میخواهیم در جهان بسازیم این است که یادبگیریم ذهنمان را آنطور که میخواهیم بسازیم


1:37

There is a wonderful story in the yogic lore.

یک داستان زیبا در فرهنگ یوگا هست


1:41

On a certain day a man took a walk. He went for a long walk.

روزی مردی به پیاده روی رفت. یک پیاده روی طولانی


1:46

Accidentally, unawares he walked into paradise. Fortunate, isn't he?

کاملا تصادفی بدون اینکه بداند وارد بهشت شد. خیلی خوش شانس بود.


1:55

He just took a walk and he landed up in paradise. After this long walk he felt little tired,

او داشت قدم میزد و پا به بهشت گذاشت! بعد از پیاده روی طولانی یک کم احساس خستگی کرد


2:04

so he thought, “Oh, I am tired, I wish I could rest somewhere.”

با خودش فکر کرد: اون من خسته ام کاش میتوانستم جایی استراحت کنم


2:10

He looked around, there, there was a nice tree, underneath which there was very cushiony grass.

دورو برش را نگاه کرد. یک درخت زیبا آنجا بود. زیر درخت علف های بسیار نرمی بود.


2:19

So it was inviting, he went and put his head down there and slept.

زیر درخت خیلی جذاب بود؛ رفت و سرش را زمین گذاشت و خوابید


2:25

After a few hours he woke up, well rested, and he thought,

بعد از چند ساعت از خواب بیدار شد. حسابی خستگی اش در رفته بود.با خودش فکر کرد


2:31

“Oh, I am well rested, but, I am feeling hungry, I wish I had something to eat.”

اوه خیلی خستگی ام در رفته اما احساس گرسنگی دارم؛ کاش چیزی برای خوردن داشتم!


2:39

And he thought about all the nice things that he ever wanted to eat in his life,

و به تمام چیزهای خوبی که همیشه در زندگی دوست داشت بخورد فکر کرد


2:44

and instantly all those things appeared in front of him. You need to understand there the service is like that.

در همان لحظه تمام آن غذاهای خوب در مقابلش ظاهر شد. این را بدانید آنجا سرویسشان اینطوری است


2:54

Hungry people don’t ask questions. Food came and he ate.

آدمی که گرسنه است سوال نمیکند! غذا آمد و او هم خورد!


3:00

Stomach became full, then he thought, “Oh, my stomach is full, I wish I had something to drink.”

وقتی شکمش سیر شد با خودش فکر کرد! حالا که شکمم سیر شده کاش چیزی برای نوشیدن داشتم!


3:11

All the nice things that he ever wanted to drink

تمام نوشیدنی هایی که همیشه مخواست بخورد


3:14

he thought about it and all of them just appeared in front of him.

به آنها فکر کرد و آنها در مقابلش ظاهر شدند


3:18

Drinking people also don’t ask questions. So he drank.

مشروب خور ها هم سوال نمیکنند! بنابراین آنها را نوشید!


3:24

Now with a little bit of alcohol in him….

حالا کمی الکل وارد بدنش شده بود!


3:27

you know, Charles Darwin told you, “All of you were monkeys, your tail fell away?”

میدانید چارلز داروین گفت همه ی شما میمون بوده اید که دم شما افتاده!


3:32

Not me, Charles Darwin told you that you were all monkeys and your tail fell away and then you became human.

من نه! چارلز داروین گفت شما همه میمون بوده اید که دم شما افتاده و انسان شده اید


3:39

Yes, definitely the tail fell away but the monkey…

بله قطعا دم شما افتاده


3:43

In yoga we always refer to an un-established mind as markata which means a monkey.

اما  در یوگا ما ذهن بی قرار را به مارکاتا مثال میزنیم که معنی میمون را میدهد 


3:52

Why we are referring to the mind as a monkey is – what are the qualities of a monkey?

دلیل این که چرا ذهن را به میمون مثال میزنیم این است. خصوصیات میمون چیست؟


3:59

One thing about a monkey is its unnecessary movement.

یکی از خصوصیات میمون حرکات بیش از اندازه ی میمون است


4:05

And another thing about the monkey is – if I say, “You are monkeying somebody,” what does it mean? Imitation.

خصوصیت دیگر میمون این است. وقتی به کسی میگوییم میمون بازی درمیاوری منظورمان چیست؟ تقلید!


4:13

Monkey and imitation have become synonymous.

میمون و تقلید تقریبا به یک معنی بکار میروند 


4:17

So these two essential qualities of a monkey are very much the qualities of an un-established mind.

بنابراین این دو خصوصیت اصلی میمون دقیقا خصوصیت های یک ذهن ناپایدار است


4:23

Unnecessary movement, you don’t have to learn it from the monkey,

حرکات بیش از حد لزوم شما نیاز ندارید که از میمون یاد بگیرید


4:28

you can teach it to the monkey. And imitation is full-time job of the mind.

شما آن را میتوانید به میمون ها یاد بدهید! تقلید هم کار دائمی ذهن است


4:36

So when these two qualities are on, a mind is referred to as a monkey.

بنابراین به خاطر این دو خصوصیت به ذهن به عنوان میمون مثال زده میشود


4:41

So this monkey became active within him.

بنابراین میمون درون آن مرد فعال شد


4:45

He just looked around, thought, “What the hell is happening here?

دوروبرش را نگاه کرد و با خودش گفت: چه اتفاقی درحال افتادن است؟


4:49

I asked for food, food came; I asked for drink, drink came;

غذا خواستم!غذا آمد! نوشیدنی خواستم! نوشیدنی آمد!


4:57

there must be ghosts around here!” And ghosts came.

باید روح هایی این دور رو بر باشند! روح ها آمدند!


5:02

“Oh the ghosts have come, they are going to surround me and torture me,” he thought.

اوه روح ها آمدند. باخودش فکر کرد آنها میخواهند من را محاصره کنند و شکنجه کنند


5:06

Immediately the ghosts surrounded him and started torturing him.

بدون درنگ روح ها محاصره اش کردند و شروع کردند به شکنجه کردن او


5:11

Then he started screaming in pain and said, “Oh, they are going to kill me,” and he died.

بعد شروع به جیغ زدن کرد و گفت اوه آنها مرا خوهند کشت! و او مرد!


5:17

Just now he said he’s a fortunate being.

حالا گفت که او خیلی خوشبخت بود


5:20

The problem is he was sitting under a Kalpavriksha or a wishing tree.

مشکل این بود که او زیر کالپاریکشا نشسته بود! درخت آرزو!


5:26

He asked for food, food came. He asked for drink, drink came.

غذا خواست غذا آمد نوشیدنی خواست نوشیدنی آمد


5:30

He asked for ghosts, ghosts came. He asked for torture, torture came.

روح درخواست کرد روح ها آمدند شکنجه درخواست کرد شکنجه آمد


5:33

He asked for death, death happened.

مرگ درخواست کرد مرگ اتفاق افتاد


5:36

Now don’t go looking for these Kalpavrikshas in the forest. You can barely find a tree these days.

حال نمیخواهد بروید در جنگل و به دنبال این درخت کالپاریکشا بگرددید؛ درخت به ندرت یافت میشود


5:48

A well-established mind, a mind which is in a state of samyukti is referred to as a Kalpavriksha.

یک ذهن پایدار یک ذهنی که به حالت سامیوکتی رسیده باشد به آن مثال کالپاریکشا زده میشود 


5:56

If you organize your mind to a certain level of organization, it in turn organizes the whole system.

اگر ذهن خودتان را در حدی سازماندهی کنید ذهن هم تمام سیستم حیاتی شما را سازماندهی خواهد کرد


6:04

Your body, your emotion, your energies everything gets organized in that direction.

جسم شما؛ احساسات شما؛ انرژیهای حیاتی شما؛ و تمام سیستم حیاتی شما در آن جهت بسیج خواهد شد


6:09

Once all these four dimensions of you,

وقتی که تمام این چهار بعد شما 


6:12

your physical body, your mind, your emotion and the fundamental life energies are organized in one direction

شامل بدن فیزیکی؛ ذهن؛ احساسات و انرژیهای حیاتی زندگی شما در یک راستا هم جهت شوند


6:20

– once you are like this, anything that you wish happens without even lifting a little finger actually.

زمانی که اینطور باشید هرچیزی که را که آرزو کنید اتفاق می افتد بدون اینکه حتی انگشت کوچکتان را بلند کنید


6:27

It would help to assist it with activity. But even without doing any activity you can still manifest what you want

اگر فعالیت کنید به آن کمک میکند اما حتی بدون این که کوچکترین فعالیتی انجام بدهید هم میتوانید آنچه میخواهید را خلق کنید


6:35

if you organize these four dimensions in one direction and keep it unwavering in that direction for a certain period of time.

اگر این چهار بعد را در یک جهت سازماندهی کنید و آن ها را برای مدتی بدون انحراف در این راستا نگاه دارید


6:44

Right now the problem with your mind is: every moment it is changing its direction.

الان مشکل ذهن شما این است که هر لحظه جهت اش تغییر میکند


6:49

It is like you want to travel somewhere and every two steps if you keep changing your direction,

مثل این است که میخواهید جایی بروید ولی هر دو قدم که برمیدارید جهت تان را عوض کنید


6:54

the question of you reaching the destination is very remote, unless it happens by chance.

احتمال این که به مقصد برسید خیلی کم است مگر اینکه تصادفا به مقصد برسید


7:02

So organizing our minds and in turn organizing the whole system

بنابراین سازماندهی ذهن و کل سیستم حیاتی


7:09

and these four basic dimensions of who you are right now in one direction,

و این چهار بعد اصلی وجودی شما در یک جهت


7:14

if you do this, you are a Kalpavriksha yourself.

اگر شما این کار را انجام دهید شما خودتان یک درخت کالپاریکشا خواهید بود


7:17

Anything that you wish will happen.

هر چیزی که آرزو کنید اتفاق خواهد افتاد


7:20

But right now if you look at your lives,

اما الان اگر شما به زندگی خودتان نگاه کنید


7:23

everything that you have wished for till now, if it happens you are finished.

اگر تمام چیزهایی که تا کنون آرزو کردید اتفاق بیافتد کار شما تمام است!


7:28

Everything and everybody that you have desired for,

تمام چیز ها و تمام آدمهایی که آرزو کرده اید


7:31

if all of that lands up in your house today, could you live with that?

اگر تمام آها امروز در خانه ی شما ظاهر شوند؛ میتوانید با آنها زندگی کنید؟


7:36

Once we are empowered like this, it’s very important that our physical action,

وقتی که چنین قدرتی بدست بیاورید این خیلی مهم است که اعمال فیزیکی


7:41

emotional action, mental action and energy actions are controlled and properly directed.

اعمال احساسی و اعمال ذهنی و انرژتیکی که انجام میدهیم کنترل شده و در جهت مناسب باشد


7:48

If it is not so, we become destructive, self-destructive.

اگر اینطور نباشد باعث نابودی خواهد شد؛ نابودی خودمان


7:52

Right now that is our problem.

اکنون مساله ی ما این است


7:54

The technology which is supposed to make our life beautiful and easy

تکنولوژی که قرار بود زندگی ما را زیبا و آسان کند


7:58

has become the source of all the problems, that we are destroying the very basis of our life, which is the planet.

خودش منشأ تمام مشکلات شده به طوری که ما در حال نابود کردن اساس زندگی خودمان هستیم که این سیاره باشد


8:06

So what should have been a boon, we are making a curse out of it.

چیزی که میتوانست یک موهبت باشد از آن داریم یک مصیبت میسازیم


8:10

What has brought incredible levels of comfort and convenience to us

چیزی که تا این حد باعث آوردن راحتی و آسایش برای ما شده


8:15

in the last hundred years or so, has also become a threat to our life,

در صد سال اخیر باعث تهدید زندگی مان هم شده


8:20

simply because we are not conscious action, we are in a compulsive state of action.

به این دلیل ساده که ما آگاهانه عمل نمیکنیم؛ ما در حالت عملکرد بیمارگونه و وسواسی هستیم


8:28

So organizing our minds fundamentally means moving from

بنابراین سازماندهی ذهن یعنی 


8:33

a compulsive state of activity to a conscious state of activity.

حرکت از عملکرد بیمارگونه و وسواسی به سمت عملکرد آگاهانه


8:38

You might have heard of people for whom they ask for something

شما شاید از افرادی خبر داشته باشید که چیزی میخواهند


8:43

and beyond all expectations it came true for them.

و در کمال ناباوری برایشان اتفاق میافتد


8:47

Generally this happens to people who are in faith.

این بیشتر در بین کسانی اتفاق میافتد که معتقد هستند


8:51

Now let’s say you want to build a house.

حال فرض کنید که شما میخواهید یک خانه بسازید


8:55

If you start thinking,

اگر شروع کنید به این که فکر کنید


8:57

“Oh I want to build a house, to build a house I need fifty lakhs but I have only fifty rupees in my pocket.

اوه من میخواهم یک خانه بسازم اما برای ساختن خانه پنجاه میلیون نیاز دارم اما فقط پنجاه تومن در جیب دارم


9:02

Not possible, not possible, not possible.”

ممکن نیست ممکن نیست ممکن نیست


9:05

The moment you say, “Not possible” you are also saying “I don’t want it.”

در لحظه ای که میگویید <ممکن نیست> درحال گفتن این هستید که <من آن را نمیخواهم>


9:10

So on one level you are creating a desire that you want something,

بنابراین در یک سطح شما میل و خواسته ای میسازید که چیزی را میخواهید


9:13

on another level you are saying “I don’t want it.”

و در سطحی دیگر میگویید < آن را نمیخواهم>


9:16

So in this conflict, it may not happen.

بنابراین در این تناقض؛ ممکن است اتفاق نیافتد


9:20

Someone who has some faith in a god or in a temple or whatever,

کسی که معتقد به یک خدا یا معبد یا هرچیزی است 


9:25

who is simple-minded – faith works only for those people who are simple-minded.

کسی که ذهن ساده دارد؛ اعتقاد فقط برای کسانی کار میکند که ذهن ساده دارند


9:30

Thinking people, people who are too much thinking, for them it never works.

افراد متفکر؛ کسانی که زیاد فکر میکنند؛ اصلا برای آنها کار نمیکند


9:34

A childlike person who has a simple faith, in his god or his temple or whatever,

یک فرد یا افکار کودکانه که اعتقادی دارد به یک خدا یا یک معبد یا هر چیزی


9:41

he goes to the temple and says, “Shiva I want a house.

میرود به معبد خودش و میگوید <شیوا من یک خانه میخواهم>


9:45

I don’t know how, you must make it for me.”

<نمیدانم چطور! اما باید آن را برای من بسازی>


9:48

Now in his mind there are no negative thoughts.

حالا در ذهن او هیچ فکر منفی ای نیست


9:51

“Will it happen, will it not happen, is it possible, is it not possible?”

به این فکر نمیکند که <آیا اتفاق میافتد؛ آیا اتفاق نمی افتد؛ آیا ممکن است؟؛ آیا ممکن نیست>


9:54

– these things are completely removed by the simple act of faith.

تمام این شک و تردید ها با یک اعتقاد ساده به طور کامل برداشته میشود


9:59

Now he believes Shiva will do it for him and it will happen.

او باور دارد که شیوا برایش انجام خواهد داد و آن اتفاق میافتد


10:06

So is Shiva going to come and build your house?

بنابراین آیا شیوا می آید و برای شما خانه میسازد؟


10:08

No, I want you to understand God will not lift his little finger for you.

نه! این را میخواهم که شما بفهمید! خدا حتی انگشت کوچکش را برای شما بلند نخواهد کرد!


10:13

What you refer to as “God” is the source of creation.

آن چیزی که به عنوان خدا از آن نام میبریم مبدا خلقت است


10:17

As a creator he has done a phenomenal job.

به عنوان خالق او کار خارق العاده ای انجام داده


10:20

There is no question about it.

مساله این نیست


10:22

Could you think of a better creation than this?

آیا شما میتوانید خلقتی بهتر از این متصور شوید؟


10:25

Is it in anybody’s imagination to think anything better than what is there right now?

آیا کسی میتواند در تخیلاتش چیزی بهتر از آن چیزی که الان وجود دارد بسازد؟


10:31

So as a creator he has done his job wonderfully well.

بنابراین به عنوان خالق او کار خودش را به نحو احسن انجام داده است


10:35

But if you want life to happen the way you want it,

اما اگر زندگی شما به طوری که شما میخواهید اتفاق بیافتد


10:39

because right now the very crux of your happiness and your well-being is this:

چون معمای شاد زیستن و خوب زندگی کردن این است


10:44

If at all, if you are unhappy,

اگر شما ناشاد هستید


10:47

the only and only reason why you are unhappy is life is not happening the way you think it should happen.

تنها و تنها دلیل ناشاد بودن شما این است که زندگی آنطور که شما فکر میکنید اتفاق نمی افتد


10:54

That's all it is.

این تمام ماجراست


10:56

So if life is not happening the way you think it is… it should happen, you are unhappy.

بنابراین اگر زندگی آن طور که شما فکر میکنید باید اتفاق بافتد نمی‌افتد؛ شما ناشاد میشوید


11:01

If life happens the way you think it should happen, you are happy.

اگر زندگی آن طور که شما فکر میکنید باید اتفاق بیافتد اتفاق بیافتد شما شاد خواهید بود


11:05

It’s as simple as that.

به همین سادگی است


11:07

So if life has to happen the way you think it should happen,

بنابراین اگر میخواهید که زندگی آن طور که شما فکر میکنید باید اتفاق بیافتد اتفاق بیافتد


11:10

first of all, how you think, with how much focus you think,

اول از همه؛ شما چطور فکر میکنید؟ با چه تمرکزی فکر میکنید؟


11:16

how much stability is there in your thought and how much reverberance is there in the thought process

چه مقدار ثبات و پایداری در افکار شما هست؛ چه مقدار ارتعاشات قوی در پروسه ی افکار شما تولید میشود


11:24

will determine whether your thought will become a reality or is it just an empty thought

این کیفیت تعیین میکند که افکار شما تبدیل به واقعیت میشوند یا فقط یک فکر پوچ هستند


11:30

or how you do not create any impediments for your thought by creating negative thought process.

این که هیچ مانعی با افکار خودتان درست نکنید هیچ مانعی با ساختن افکار منفی ایجاد نکنید


11:37

This possible…

این ممکن است؟


11:39

‘Is something possible or not possible’ is destroying humanity.

این ممکن- ناممکن کردن های ذهن؛ بشر را نابود کرده


11:45

What is possible and not possible is not your business, it's nature’s business.

این که چیزی ممکن است یا ناممکن به شما ربطی ندارد؛ این وظیفه ی طبیعت است


11:50

Your business is just to strive for what you want.

کار شما این است که فقط درخواست و کوشش کنید برای آنچه میخواهید


11:54

Right now you are sitting here,

الان شما اینجا نشسته اید


11:58

if I ask you two simple questions – I want you to just look at this and answer this.

اگر از شما دو سوال ساده بپرسم - از شما میخواهم که جواب بدهید


12:04

Right now, from where you are sitting can you just fly off?

الان ممکن است از جایی که نشسته اید ناگهان پرواز کنید؟


12:07

You say no.

شما میگویید نه


12:10

Right now from where you are sitting can get up and walk?

الان ممکن است از جایی که نشسته اید بلند شوید و راه بروید؟


12:12

You will say yes.

شما میگویی بله


12:14

What is the basis of this?

مبنای جواب شما چیست؟


12:16

Why you say no to flying and yes to walking?

چرا به پرواز نه میگویید و به راه رفتن بله میگویید؟


12:20

Because past experience of life.

به خاطر تجربه زندگی گذشته


12:22

Many times you have gotten up and walked, never did you fly off.

بارها بلند شده اید و راه رفته اید؛ هیچگاه پرواز نکرده اید


12:27

Or in other words you are using the past experience of life as a basis

به عبارت دیگر شما تجربه گذشته‌ی خودتان را مبنا قرار میدهید


12:33

for deciding whether something is possible or not possible.

مبنای این که چه چیزی ممکن است و چه چیزی نا ممکن تجربه‌ی گذشته شماست


12:36

Or in other words, you have decided that what has not happened till now cannot happen in your life in future.

به عبارت دیگر شما تصمیم گرفته‌اید که آنچه تاکنون اتفاق نیافتاده نمی‌تواند در آینده اتفاق بیافتد


12:44

This is a disgrace to humanity and the human spirit.

این نوعی بی احترامی به انسان و روح انسان است


12:48

What has not happened till now on this planet can happen tomorrow.

چیزی که تاکنون روی این سیاره اتفاق نیافتاده می‌تواند فردا اتفاق بیافتد


12:51

Human beings are capable of making it happen tomorrow.

انسان ها قادر هستند که چنین چیزی را فردا را رقم بزنند


12:55

So what is possible and what is not possible is not your business, that is nature’s business.

بنابراین اینکه چه چیزی ممکن است و یا چه چیزی ممکن نیست مشکل شما نیست این را به طبیعت بسپارید


13:00

Nature will decide that.

طبیعت در مورد آن تصمیم گیری خواهد کرد


13:02

You just see what is it that you really want and strive for that;

شما فقط ببینید که چه می خواهید و در آن راستا تمرکز و تلاش کنید


13:07

and if your thought is created in a powerful way, without any negativity,

بنابراین اگر افکار شما مستحکم باشد بدون هیچگونه منفی نگری


13:12

without any negative thoughts, bringing down the intensity of the thought process.

بدون هیچ گونه فکر منفی که قدرت و شدت افکار شما را پایین بیاورد


13:17

The first and foremost thing is you must be clear, what is it that you really want?

اولین و پایه ای ترین چیز این است که شما دقیقاً و شفاف بدانید که چه میخواهید


13:24

If you do not know what you want, the question of creating it doesn’t arise.

اگر شما ندانید که چه می خواهید ساختن آن موضوعیتی نخواهد داشت


13:31

If you look at what you really want,

اگر با دقت به آنچه می خواهیم نگاه کنیم


13:34

what every human being wants is: he wants to live joyfully, he wants to live peacefully,

چیزی که تمام افراد بشر می‌خواهند این است که در شادی و آرامش زندگی کنند


13:41

in terms of his relationships, he wants it to be loving and affectionate.

در حوزه روابط هم ما می خواهیم که عاشقانه و با محبت زندگی کنیم


13:45

Or in other words all that any human being is seeking for is pleasantness within himself,

به عبارت دیگر هر آنچه که یک انسان می‌خواهد نوعی خشنودی درونی


13:52

pleasantness around him.

و خوشنودی در محیط اطراف است


13:54

This pleasantness, if it happens in our body, we call this health and pleasure.

اگر این خوشنودی در بدن اتفاق بیفتد ماه آن را لذت و سلامتی می نامیم


13:59

If it happens in our mind we call this peace and joy.

اگر در بعد ذهنی اتفاق بیفتد ما آن را صلح و آرامش می نامیم


14:03

If it happens in our emotion, we call this love and compassion.

اگر این خوشنودی در بعد احساسات اتفاق می افتد ما آن را عشق و شفقت می نامیم


14:07

If it happens in our energy, we call this blissfulness and ecstasy.

اگر این خوشنودی در بعد انرژی های حیاتی ما اتفاق بیفتد و آن را سرور و وجد نهایی می نامیم


14:11

This is all that a human being is looking for.

این تمام آن چیزی است که انسان به دنبال آن است


14:14

Whether he is going to his office to work,

چه به اداره برود برای کار کردن


14:18

he wants to make money, build a career, build a family, he sits in the bar, sits in the temple,

چه بخواهد پول در بیاورد شغل بسازد خانواده بسازد چه در مشروب فروشی بنشیند چه در معبد


14:25

he is still looking for the same thing;

کماکان او به دنبال همین (خوشنودی) است


14:27

pleasantness within, pleasantness around.

خشنودی درونی؛ خشنودی بیرونی


14:30

If this is what we want to create,

اگر میخواهیم خشنودی درونی و بیرونی را بسازیم


14:33

I think it’s time we addressed it directly and commit ourselves to creating it.

الان موقع آن است که مستقیماً به آن بپردازیم و خودمان متعهد باشیم و واقعاً آن را بسازیم


14:38

So you want to create yourself as a peaceful human being, joyful human being, loving human being

بنابراین شما می خواهید از خودتان یک انسان آرام؛ یک انسان شاد و انسان عاشق بسازید


14:46

– a pleasant human being on all levels and do you also want a world like this

یک انسان خوشنود در تمام زمینه ها و همچنین شما دنیا را همچنین می خواهید


14:52

– a peaceful world, a loving world, a joyful world?

یک دنیای صلح آمیز؛ یک دنیای شاد و یک دنیای عاشقانه


14:56

“No, no, I want greenery, I want food.”

نه من سرسبزی می خواهم؛ من غذا می خواهم


14:58

When we say a joyful world that means everything that you want has happened.

وقتی می گوییم یک دنیای لذت بخش منظورمان این است که تمام آنچه می خواهید اتفاق افتاده است


15:03

So this is all that you are looking for.

بنابراین این تمام آن چیزی است که به دنبال آن هستید


15:05

So, all that you need to do is commit yourself to creating it,

بنابراین تمام آن چیزی که نیاز دارید این است که به ساختن آن متعهد شوید


15:09

to create a peaceful, joyful and loving world, both for yourself and everybody around you.

ساختن یک دنیای صلح‌آمیز لذت بخش و عاشقانه برای خودتان و برای دیگران


15:16

Every day in the morning if you start your day with this simple thought in your mind,

بنابراین اگر هر روز صبح با این فکر ساده در ذهنتان روزتان را شروع کنید


15:21

that “Today wherever I go I will create a peaceful, loving and joyful world.”

با این فکر که امروز هر کجا بروم یک دنیای صلح‌آمیز؛ لذت بخش و عاشقانه درست خواهم کرد


15:28

If you fall down hundred times in the day what does it matter?

در این صورت حتی اگر در یک روز صدها بار زمین بخورید چه اهمیتی دارد؟


15:31

For a committed man there is no such thing as failure.

برای یک فرد متعهد شکست معنی ندارد


15:34

If you fall down hundred times, hundred lessons to be learnt.

اگر حتی صد بار زمین بخوری صد درس برای آموختن وجود دارد


15:38

If you commit yourself like this, to creating what you really care for, now your mind gets organized.

اگر ذهن خود را اینطور متعهد کنید؛ برای ساختن چیزی که برای آن اهمیت قائل اید؛ ذهن شما برنامه ریزی می شود


15:44

Once your mind gets organized the way you think is the way you feel – your emotion will get organized.

وقتی ذهن شما سازماندهی شد آن چه می اندیشید تبدیل به احساسات شما می شود و احساسات شما هم سازماندهی میشود


15:49

Once your thought and emotion is organized, your energies will get organized in the same direction.

وقتی افکار و احساسات شما سازماندهی شد؛ انرژی های حیاتی شما نیز در آن راستا سازماندهی می شود


15:55

Once your thought, emotion and energies are organized, your very body will get organized.

وقتی افکار؛ احساسات و انرژی های حیاتی شما سازماندهی شد تمام جسم و وجودتان نیز سازماندهی می شود


16:00

Once all these four are organized in one direction,

وقتی که تمام این چهار نیرو در یک جهت سازماندهی شد


16:03

your ability to create and manifest what you want is phenomenal.

توانایی شما در ساختن و خلق به صورت خارق‌العاده‌ای خواهد بود


16:07

You are the Creator in many ways.

شما به طرق مختلفی خود خالق هستید


16:11

That which is the source of creation is functioning within you every moment of your life.

آن چیزی که ما از آن به عنوان مبدا خلقت یاد میکنیم؛ هر لحظه از درون شما شروع به فعالیت می کند


16:17

It is just that: have you kept access to that dimension or not?

سوال اساسی فقط این است آیا به خالق درونتان دسترسی دارید یا خیر؟


16:22

Organizing the four basic elements of your life will give you that access.

سازماندهی کردن این چهار انرژی اصلی؛ به شما دسترسی به خالق درونتان میدهد


16:27

There are tools and technologies to do this.

ابزار و تکنیک هایی برای دسترسی به آن وجود دارد


16:29

The whole science of yoga, the whole technology that we refer to as yoga is just about this

تمام دانش یوگا، تمام ابزارهایی که ما از آن به عنوان یوگا نام می بریم در همین راستاست


16:35

– transforming yourself from being just a piece of creation to become a creator.

تبدیل کردن شما از یک تکه از خلقت به یک خالق


16:45

It is my wish and my blessing that every human being in this world should have this access

این آرزو و دعای خیر من است که تمام انسان ها به این ابعاد خالقانه دسترسی داشته باشند


16:52

to the source of creation within himself so that he can function here as a creator,

به اینکه به مبدا خلقت درونی‌شان دسترسی داشته باشند؛ تا بتوانند به عنوان خالق کار کنند


16:58

not just as a piece of creation.

و نه فقط به عنوان یک تکه از خلقت!

خواسته‌ها

زمان خواندن 3 دقیقه ***   خواسته‌ها *** با دوستی صحبت کردیم قرار شد خواسته‌هایم را بنویسم. به صورت بولت پویت. یعنی خلاصه.  خواستن کار ...