۱۴۰۲ فروردین ۱۱, جمعه

شکرگزاری ١١ فروردین ١۴٠٢

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 شکرگزاری 

١١ فروردین ١۴٠٢

***


اینجا به دنبال چه می‌گردیم؟ من و شما در لابلای این کلمات به دنبال چه می‌گردیم؟ 

در بین این صفحات شیشه‌ای. در ادامه‌ی ذهن. در تو در توی این ذهن. واقعا به دنبال چه هستیم؟

شاید مثل من احساس خستگی بدنی نگذاشته مراقبه و یوگا را انجام بدهید! شاید به دنبال آرامش هستید! شاید به دنبال مطلبی دیگر برای گذران وقت. شاید به دنبال یک داستان جالب. یک عکس جالب. یک پست جالب. یا خبری جدید که فقط لحظه‌ای شما را از ذهنتان خلاص کند! 

به هرحال روز دیگری در این زمین به ما داده شده‌است. چند نفس دیگر. چند ساعت دیگر. 

اندکی فرصتِ تصمیم گیری برای سرنوشت. 

و اگر شما این فرصت محدودتان را اینجا هستید حتماً چیزی بین ما هست!

حتماً روح ما در جایی به هم متصل است!

واگرنه کلمه و صفحه و نوشته و فیلم و داستان مگر کم داریم! 

برای پر کردن وقت هزاران راه وجود دارد. 

واقعا معجزه‌ای است که شما برای پر کردن وقتتان اینجا هستید! 

از شما ممنونم! شما خدایانی هستید که من را می‌شنوید!

درست مثل خدای سمیع ساخته‌ی اسلامیان!


داشتم مراقبه می‌کردم! کمی احساس خستگی در بدنم داشتم. دیدم به جای یوگا راحتتر است که بنویسم. این هم نوعی مراقبه‌ی گروهی است! 

مراقبه‌ی من و تو با کلمات!


راستش را بخواهید همه‌ی ماها؛ یعنی ما انسان‌ها و حتی حیوانات و گیاهان و هر چیزی که وجود دارد دنبال چیزی هستیم! 

آن چیز نانوشتنی! 

اگر ملایان این کلمه را به لجن نکشیده بودند می‌گفتم خدا!

اما نانوشتنی بهتر است!

چون واقعاً نانوشتنی است!

ما همه مان دنبال اوییم!


از حافظ و مولانا گرفته تا من و تو تا مورچه‌ها و درختان! 

حتی میکروب ها! کره های دور و نزدیک و خورشید ها و کهکشان ها!


همان خالقی که مخلوق هم هست! مخلوقاتی که خالق هم هستند! 

همان خدایی که بهتر است در موردش ننویسم و بهتر است در موردش نخوانی!

همان نانوشتنی و نافهمیدنی! 


فقط باید مبهوتش بمانی!

حتی نباید به او فکر کنی! چون خود فکر مخلوق اوست! نمی‌توانی بافکر و ذهن بفهمی اش!

باید یوگا کنی! نماز بخوانی! تنها بشوی!

باید مستأصل باشی!

باید نزدیک مرگ باشی!

باید در لحظه باشی!


آنگاه است که شاید مزه‌ای از او را بتوانی بچشی!

باید اشک بریزی. باید عاشق باشی. باید تنها باشی. باید شاد باشی. باید پذیرا باشی!

اصلاً باید فقط باشی!

عجیب ترین مفهوم زندگی!

اقیانوس حیات!


کلمات برای نوشتن آن نانوشتنی اَشکالی خنده‌دار هستند! 

مفاهیم ذهنی کم می آورد. 

شاید یک عاشق بفهمد! یا یک شاعر! 

یا یک آهویی که در چنگال ببر است! 

آدمی که آخرین نفس‌هایش را می‌کشد! 

یا نوزادی که در گلوگاه تولد گیر افتاده!

روح هایی که گرفتارند! یا روح های آزاد!

یا روح های پیوسته به ابدیت! 


شاید من بفهمم! منی که درگیر سرهم کردن کلماتم!

یا تویی که تا اینجا مانده‌ای و خوانده ای!


از تو ممنونم!

از این نانوشتنی هم ممنونم! 

آن نانوشتنی ای که گذاشت من بنویسم!

آن نانوشتنی که من را به زمین فرستاد!

همانی که به من فهماند منی وجود ندارد!

هرچه هست اوست! 


اگر به خودم بود نمی فهمیدم!

تا آخر عمر فکر می‌کردم من منم!

ولی حالا فهمیدم من اویم!

تو هم اویی!

همه اویند!


و داستان را خوب گرفتم!

یکی بود یکی نبود! غیر از خدا هیچکس نبود!


قصه اینجا تمام می‌شود!

دنبال قصه های دیگر نباش!

قصه‌ی من و قصه‌ی تو هم تمام شدنی است!


بقیه‌ی داستان را برای بچه‌ها می‌گویند که خوابشان ببرد!

اگر بیدار باشی تا همین‌جا کل داستان را می‌گیری!

میفهمی غیر از خدا هیچکس نیست!

حتی تو! حتی من!

بعد از خود بیخود می‌شوی!

کلمات در هم و برهم سر هم می‌کنی! 

یا مثل مولانا در وسط شهر به رقص و پایکوبی مشغول می‌شوی!

یه مثل بودا سکوت می‌کنی!


اگر خیره‌سر باشی باز هم می‌نویسی! 

باز هم کلمه نشخوار می‌کنی!

به هر حال ممنونم!

شکرگذار!

مبهوت! 

ساکت!

مات!





شکرگزاری ١١ فروردین ١۴٠٢

 شکرگزاری 

١١ فروردین ١۴٠٢

***


اینجا به دنبال چه می‌گردیم؟ من و شما در لابلای این کلمات به دنبال چه می‌گردیم؟ 

در بین این صفحات شیشه‌ای. در ادامه‌ی ذهن. در تو در توی این ذهن. واقعا به دنبال چه هستیم؟

شاید مثل من احساس خستگی بدنی نگذاشته مراقبه و یوگا را انجام بدهید! شاید به دنبال آرامش هستید! شاید به دنبال مطلبی دیگر برای گذران وقت. شاید به دنبال یک داستان جالب. یک عکس جالب. یک پست جالب. یا خبری جدید که فقط لحظه‌ای شما را از ذهنتان خلاص کند! 

به هرحال روز دیگری در این زمین به ما داده شده‌است. چند نفس دیگر. چند ساعت دیگر. 

اندکی فرصتِ تصمیم گیری برای سرنوشت. 

و اگر شما این فرصت محدودتان را اینجا هستید حتماً چیزی بین ما هست!

حتماً روح ما در جایی به هم متصل است!

واگرنه کلمه و صفحه و نوشته و فیلم و داستان مگر کم داریم! 

برای پر کردن وقت هزاران راه وجود دارد. 

واقعا معجزه‌ای است که شما برای پر کردن وقتتان اینجا هستید! 

از شما ممنونم! شما خدایانی هستید که من را می‌شنوید!

درست مثل خدای سمیع ساخته‌ی اسلامیان!


داشتم مراقبه می‌کردم! کمی احساس خستگی در بدنم داشتم. دیدم به جای یوگا راحتتر است که بنویسم. این هم نوعی مراقبه‌ی گروهی است! 

مراقبه‌ی من و تو با کلمات!


راستش را بخواهید همه‌ی ماها؛ یعنی ما انسان‌ها و حتی حیوانات و گیاهان و هر چیزی که وجود دارد دنبال چیزی هستیم! 

آن چیز نانوشتنی! 

اگر ملایان این کلمه را به لجن نکشیده بودند می‌گفتم خدا!

اما نانوشتنی بهتر است!

چون واقعاً نانوشتنی است!

ما همه مان دنبال اوییم!


از حافظ و مولانا گرفته تا من و تو تا مورچه‌ها و درختان! 

حتی میکروب ها! کره های دور و نزدیک و خورشید ها و کهکشان ها!


همان خالقی که مخلوق هم هست! مخلوقاتی که خالق هم هستند! 

همان خدایی که بهتر است در موردش ننویسم و بهتر است در موردش نخوانی!

همان نانوشتنی و نافهمیدنی! 


فقط باید مبهوتش بمانی!

حتی نباید به او فکر کنی! چون خود فکر مخلوق اوست! نمی‌توانی بافکر و ذهن بفهمی اش!

باید یوگا کنی! نماز بخوانی! تنها بشوی!

باید مستأصل باشی!

باید نزدیک مرگ باشی!

باید در لحظه باشی!


آنگاه است که شاید مزه‌ای از او را بتوانی بچشی!

باید اشک بریزی. باید عاشق باشی. باید تنها باشی. باید شاد باشی. باید پذیرا باشی!

اصلاً باید فقط باشی!

عجیب ترین مفهوم زندگی!

اقیانوس حیات!


کلمات برای نوشتن آن نانوشتنی اَشکالی خنده‌دار هستند! 

مفاهیم ذهنی کم می آورد. 

شاید یک عاشق بفهمد! یا یک شاعر! 

یا یک آهویی که در چنگال ببر است! 

آدمی که آخرین نفس‌هایش را می‌کشد! 

یا نوزادی که در گلوگاه تولد گیر افتاده!

روح هایی که گرفتارند! یا روح های آزاد!

یا روح های پیوسته به ابدیت! 


شاید من بفهمم! منی که درگیر سرهم کردن کلماتم!

یا تویی که تا اینجا مانده‌ای و خوانده ای!


از تو ممنونم!

از این نانوشتنی هم ممنونم! 

آن نانوشتنی ای که گذاشت من بنویسم!

آن نانوشتنی که من را به زمین فرستاد!

همانی که به من فهماند منی وجود ندارد!

هرچه هست اوست! 


اگر به خودم بود نمی فهمیدم!

تا آخر عمر فکر می‌کردم من منم!

ولی حالا فهمیدم من اویم!

تو هم اویی!

همه اویند!


و داستان را خوب گرفتم!

یکی بود یکی نبود! غیر از خدا هیچکس نبود!


قصه اینجا تمام می‌شود!

دنبال قصه های دیگر نباش!

قصه‌ی من و قصه‌ی تو هم تمام شدنی است!


بقیه‌ی داستان را برای بچه‌ها می‌گویند که خوابشان ببرد!

اگر بیدار باشی تا همین‌جا کل داستان را می‌گیری!

میفهمی غیر از خدا هیچکس نیست!

حتی تو! حتی من!

بعد از خود بیخود می‌شوی!

کلمات در هم و برهم سر هم می‌کنی! 

یا مثل مولانا در وسط شهر به رقص و پایکوبی مشغول می‌شوی!

یه مثل بودا سکوت می‌کنی!


اگر خیره‌سر باشی باز هم می‌نویسی! 

باز هم کلمه نشخوار می‌کنی!

به هر حال ممنونم!

شکرگذار!

مبهوت! 

ساکت!

مات!





۱۴۰۲ فروردین ۹, چهارشنبه

تسلیم و رضا

زمان خواندن 1 دقیقه ***

 تسلیم و رضا

***


گاهی دو کلمه هزاران حرف دارد. 

به اندازه‌ی تمام کتابها. به اندازه‌ی تمام فرهنگ. 

به اندازه‌ی تمام معنویت. اندازه‌ی تمام آنچه خدا می‌نامیم! 


اگر اهل دلی باشد نیازی به حرافی نیست!

خیلی خوب ارتباط برقرار می‌شود! حتی بدون حرف!

با یک نگاه تمام آنچه می‌شد بگویی گفته می‌شود! 


هرچه نداشته باشیم فرهنگی داریم آمیخته با عشق!

همه چیز در دو کلمه خلاصه می‌شود. 

تسلیم و رضا!


مفاهیمی که نمی‌توانی توضیح بدهی!

نمی‌توانی ترجمه کنی!

نمی‌توانی بنویسی!

نانوشتنی است!


باید چشیده باشی. بهتر بگویم باید به تو چشانده شده باشد!

چون آنجا دیگر تو کاره‌ای نیستی. 


ذهن را توان درک آن نیست. 

ذهن تسلط را می‌فهمد ولی تسلیم را نه!

ذهن شکایت را می‌فهمد ولی رضا را نه!

ذهن گفتن را می‌فهمد ولی سکوت را نه!

ذهن این‌ها را شعار می‌داند!


اما همه روزی به این مرحله خواهند رسید!

بعضی زودتر و بعضی آن اواخر!


کاش زودتر تسلیم را بفهمیم!

کاش زودتر رضا را بفهمیم!

قبل از اینکه دیر بشود!

لذت عشق را هر چه زودتر بچشی دیر است!


عاشق شو ارنه روزی کار جهان سرآید ...


همزمان شد با این موسیقی

https://on.soundcloud.com/JvsxCLg31NwEWoiL8


تسلیم و رضا

 تسلیم و رضا

***


گاهی دو کلمه هزاران حرف دارد. 

به اندازه‌ی تمام کتابها. به اندازه‌ی تمام فرهنگ. 

به اندازه‌ی تمام معنویت. اندازه‌ی تمام آنچه خدا می‌نامیم! 


اگر اهل دلی باشد نیازی به حرافی نیست!

خیلی خوب ارتباط برقرار می‌شود! حتی بدون حرف!

با یک نگاه تمام آنچه می‌شد بگویی گفته می‌شود! 


هرچه نداشته باشیم فرهنگی داریم آمیخته با عشق!

همه چیز در دو کلمه خلاصه می‌شود. 

تسلیم و رضا!


مفاهیمی که نمی‌توانی توضیح بدهی!

نمی‌توانی ترجمه کنی!

نمی‌توانی بنویسی!

نانوشتنی است!


باید چشیده باشی. بهتر بگویم باید به تو چشانده شده باشد!

چون آنجا دیگر تو کاره‌ای نیستی. 


ذهن را توان درک آن نیست. 

ذهن تسلط را می‌فهمد ولی تسلیم را نه!

ذهن شکایت را می‌فهمد ولی رضا را نه!

ذهن گفتن را می‌فهمد ولی سکوت را نه!

ذهن این‌ها را شعار می‌داند!


اما همه روزی به این مرحله خواهند رسید!

بعضی زودتر و بعضی آن اواخر!


کاش زودتر تسلیم را بفهمیم!

کاش زودتر رضا را بفهمیم!

قبل از اینکه دیر بشود!

لذت عشق را هر چه زودتر بچشی دیر است!


عاشق شو ارنه روزی کار جهان سرآید ...


همزمان شد با این موسیقی

https://on.soundcloud.com/JvsxCLg31NwEWoiL8


۱۴۰۲ فروردین ۸, سه‌شنبه

اولویتِ لحظه!

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 اولویتِ لحظه!

***


در فصل های پایانی کتاب زمین جدید اثر اکهارت از هدف و مقصود و اولویت های درونی و بیرونی صحبت شده. 

آنجا در مورد موفقیت و هدف زندگی گفته شده.

شاید عجیب ترین و بهترین فصل کتابی که بارها خوانده ام. 

اولویتِ لحظه یعنی مهم ترین کاری که میشود در هر لحظه انجام داد!

هر لحظه! و چون زندگی تشکیل شده از لحظه! 

دقت کنید! 

گفتم لحظه! 

نه لحظه ها!


پس الویت لحظه فقط یک اولویت است!

شاید به فارسی بتوان گفت 

حضور!


خوشبختانه در فرهنگ و زبان ما لغتی نزدیک به این معنا وجود دارد! حضور! 

شبیه لغت presence انگلیسی که اکهارت از آن بسیار استفاده می کند.


پس اولویت لحظه حضور است! حتی همین لحظه!

یعنی لحظه‌ی خواندن و نوشتن!


اگر انسان باشی و روی زمین اولویت تو حضور است!

حتی اگر گرسنه باشی! یا در خطر! یا حتی در پرتگاه مرگ!


حیوان‌ها تا حدود زیادی در حضور هستند! 

اما حضور من و تو کیفیت بالاتری دارد!


خوب خوشبختانه نه من و نه تو در این لحظه گرسنه نیستیم! 

باد و طوفانی هم نمی‌وزد! می‌توانیم به آرامی بنشینیم و به صفحات شیشه‌ای خیره شویم!


حالا در این لحظه مهمترین کار حتما حضور است!

وقتی حضور را یافتی آنگاه آزادی را پیدا  میکنی! و در آزادی است که می‌توانی تصمیم بگیری با ذهن خودت و با بدن خودت چه کنی!

میتوانی بدن خودت را حس کنی! 

میتوانی کمی به حرکات بدن آگاه بشوی!

میتوانی چراغ توجه خودت را به هر سمتی خواستی ببری. در آزادیِ مطلق!


در این آزادی تو دیگر فکر نیستی! فکر ها می آیند و می‌روند! مثل همین کلمات! 

اما تو آنها را نگاه میکنی!

تو شاهد هستی! شاهد بدن و فکر!


نفس ها می آیند ومی روند! 

تو فقط شاهد هستی!


کلمات توسط نرم افزار ذهن تولید می‌شوند و تو فقط شاهد هستی!

مثل هوش مصنوعی کلمات تایپ می‌شوند! تو فقط نگاه می‌کنی!


کم کم وقتی توانستی نیروی توجه را بدست بگیری آنگاه میتوانی آن را به هرجا که خواستی بتابانی!

مثلا به آینده یا گذشته! 

این آینده و گذشته دیگر بی اختیار نیست! 

تفاوت اصلی آن این است که تو مسلط به حضور در لحظه هستی! 

بازی گذشته و آینده را شناخته ای!

آینده و گذشته مثل افکاری هستند که در ذهن تو می‌آیند و می‌روند! همین!


وقتی در حضور بمانی شفافیت را پیدا میکنی! 

می‌دانی اولویت هایت چیست!

اختیار را پیدا میکنی!

مثلا می‌دانی که باید بیشتر بنویسی یا نه!


می‌دانی که سکوت قوی تر و رسا تر و روشن تر پیغام می‌دهد!

پس دیگر نمی‌نویسی!





اولویتِ لحظه!

 اولویتِ لحظه!

***


در فصل های پایانی کتاب زمین جدید اثر اکهارت از هدف و مقصود و اولویت های درونی و بیرونی صحبت شده. 

آنجا در مورد موفقیت و هدف زندگی گفته شده.

شاید عجیب ترین و بهترین فصل کتابی که بارها خوانده ام. 

اولویتِ لحظه یعنی مهم ترین کاری که میشود در هر لحظه انجام داد!

هر لحظه! و چون زندگی تشکیل شده از لحظه! 

دقت کنید! 

گفتم لحظه! 

نه لحظه ها!


پس الویت لحظه فقط یک اولویت است!

شاید به فارسی بتوان گفت 

حضور!


خوشبختانه در فرهنگ و زبان ما لغتی نزدیک به این معنا وجود دارد! حضور! 

شبیه لغت presence انگلیسی که اکهارت از آن بسیار استفاده می کند.


پس اولویت لحظه حضور است! حتی همین لحظه!

یعنی لحظه‌ی خواندن و نوشتن!


اگر انسان باشی و روی زمین اولویت تو حضور است!

حتی اگر گرسنه باشی! یا در خطر! یا حتی در پرتگاه مرگ!


حیوان‌ها تا حدود زیادی در حضور هستند! 

اما حضور من و تو کیفیت بالاتری دارد!


خوب خوشبختانه نه من و نه تو در این لحظه گرسنه نیستیم! 

باد و طوفانی هم نمی‌وزد! می‌توانیم به آرامی بنشینیم و به صفحات شیشه‌ای خیره شویم!


حالا در این لحظه مهمترین کار حتما حضور است!

وقتی حضور را یافتی آنگاه آزادی را پیدا  میکنی! و در آزادی است که می‌توانی تصمیم بگیری با ذهن خودت و با بدن خودت چه کنی!

میتوانی بدن خودت را حس کنی! 

میتوانی کمی به حرکات بدن آگاه بشوی!

میتوانی چراغ توجه خودت را به هر سمتی خواستی ببری. در آزادیِ مطلق!


در این آزادی تو دیگر فکر نیستی! فکر ها می آیند و می‌روند! مثل همین کلمات! 

اما تو آنها را نگاه میکنی!

تو شاهد هستی! شاهد بدن و فکر!


نفس ها می آیند ومی روند! 

تو فقط شاهد هستی!


کلمات توسط نرم افزار ذهن تولید می‌شوند و تو فقط شاهد هستی!

مثل هوش مصنوعی کلمات تایپ می‌شوند! تو فقط نگاه می‌کنی!


کم کم وقتی توانستی نیروی توجه را بدست بگیری آنگاه میتوانی آن را به هرجا که خواستی بتابانی!

مثلا به آینده یا گذشته! 

این آینده و گذشته دیگر بی اختیار نیست! 

تفاوت اصلی آن این است که تو مسلط به حضور در لحظه هستی! 

بازی گذشته و آینده را شناخته ای!

آینده و گذشته مثل افکاری هستند که در ذهن تو می‌آیند و می‌روند! همین!


وقتی در حضور بمانی شفافیت را پیدا میکنی! 

می‌دانی اولویت هایت چیست!

اختیار را پیدا میکنی!

مثلا می‌دانی که باید بیشتر بنویسی یا نه!


می‌دانی که سکوت قوی تر و رسا تر و روشن تر پیغام می‌دهد!

پس دیگر نمی‌نویسی!





۱۴۰۲ فروردین ۶, یکشنبه

قصد ازدواج داری؟

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 قصد ازدواج داری؟

***


این سوالی بود که یک دوست به شوخی یا جدی از من پرسید! 

این نوشتن ها تمرینی برای ساماندهی ذهنی است. ذهنی که مدام درحال کار است!

ذهنی که فکر میکند با انجام کاری در آینده به آرامش میرسد!

ذهنی که در زمان معنی پیدا میکند!

ذهنی که فکر میکند با ازدواج کردن همه چیز درست میشود!


ازدواج یعنی یکی شدن دو نفر و این یکی از زیبا ترین پدیده هاست. 

یکی شدن در بعد بدن و ذهن و روح میتواند اتفاق بیافتد!


قبلادر مورد انواع ازدواج اینجا نوشته ام.

https://www.unwritable.net/2022/07/blog-post_40.html


این بار اما کمی شخصی تر و عملی تر!


در واقعیت بین جسم و ذهن و روح تفاوتی نیست! بالا وپایین ها معمولا ساخته ی ذهن است.


اما این بار داستان خودم را میگویم. ازدواج اول من با آشنایی با اوشو بود. و خواندن کتاب از سکس تا فراآگاهی! 

اولین ازدواج من با نیت رسیدن به فراآگاهی بود! یک کار معنوی! 

عبور از خود! مهم دانستن دیگری! 

نوعی تمرین بزرگ شدن معنوی!

تجربه ی پدر شدن!


اینها همه انجام شد!

حدود بیست سال توانستم موارد بالا را تجربه کنم!

حالا در اوایل دهه ی چهل؛ کمی تجربه ی تجرد!

و این بار تجربه هایی عمیق تر!

این بار تجربه ی بزرگتر شدن از خانواده!

این بار هم تجربه ای معنوی!

تجربه ی دوست داشتن کسی که تو را ترک کرده!

تجربه ی دوست داشتن همه! بدون قید و شرط!

دوست داشتن کسی که جواب تو را نمیدهد!

کسی که تو را نمی فهمد!

پذیرفتن کسی که فرزندت را از تو دور کرده!

اینها همه تجربه های معنوی تجرد است!


تجربه ای نانوشتنی!

نوشته هایی که تلاشی بود برای نوشتن این تجربه اینجاست

https://www.unwritable.net/search/label/خانواده؛%20ازدواج


سفر های معنوی از مراجعه به درون شروع میشود! 

در تنهایی!

کم کم وقتی کاملا تنها شدی شروع میکنی به بزرگ شدن!

آنقدر بزرگ میشوی که از ازدواج هم بزرگتر میشوی! از خانواده هم بزرگتر میشوی!


این نوشته بدون مراقبه نوشته شد! مسلما کیفیت نوشته هایی که محصول مراقبه باشد را ندارد!

اما در اوایل چهل سالگی جواب این است:


هیچ قصدی ندارم! 

چه ازدواج بکنم یا مجرد بمانم فرقی ندارد!

شاهد میمانم! 

شاهد تجربه ی تجرد و تجربه ی ازدواج!


هر دو خوب است!

یکی شدن در بعد بدن خوب است! 

اما بدن پایدار نیست!

نابود شدنی است!

بدنی که از زمین  میروید مثل زمین هم در مداری میچرخد!

به دور خودش میچرخد!

تو را به جایی نمی رساند!

مگر آنکه آگاه باشی به آن!

به چرخه های بدن مثل غذا وتولید مثل آگاه بشوی!


تولید مثل هم انجام دادم!

دختری زیبا و باهوش و سرزنده! 

آن را هم تجربه کردم!

از آن هم عبور کردم! با هدیه کردن آزادی به خودم و به دخترم!


شاهد تجربه ی زنانگی و مردانگی می‌مانم!

این دو جنبه را مشاهده میکنم!

هر دو زیباست!

اما زیباتر از خالق این دو؛ آن یک همیشگی است!

خالق این بازی!

خالق نانوشتنی این بازی!


بازی میکنم!

هر دستی آمد با آن بازی میکنم!

اگر فراوانی جنسی و ازدواج بود کما این که بود! و هست و شاید باشد! بازی میکنم!

اگر تجرد و برهماچاریا بود چه بهتر! این را هم بازی میکنم!

دیگر نیازی به تولید مثل ندارم! 

پس نیازی به رحِمِ دیگری ندارم!

دیگر نیازی به آینده ندارم! چرا که لحظه را یافته ام!

اگر آینده ازدواج آورد خوش آمد!

اگر آینده تجرد  آورد خوش آمد!


رابطه ام با لحظه خوب است!

با لحظه که ازدواج کنی نیازی به توجه به آینده نداری!

آنقدر غرق لحظه هستی که آینده دیگر برایت مهم نیست!

مشغول عشق بازی با لحظه ای!

عشق بازی با کلمات!

عشق بازی با نوشتن! 

نوشتن نانوشتنی! 

و بعد کمی سکوت!

دیدن و مشاهده کردن!






قصد ازدواج داری؟

 قصد ازدواج داری؟

***


این سوالی بود که یک دوست به شوخی یا جدی از من پرسید! 

این نوشتن ها تمرینی برای ساماندهی ذهنی است. ذهنی که مدام درحال کار است!

ذهنی که فکر میکند با انجام کاری در آینده به آرامش میرسد!

ذهنی که در زمان معنی پیدا میکند!

ذهنی که فکر میکند با ازدواج کردن همه چیز درست میشود!


ازدواج یعنی یکی شدن دو نفر و این یکی از زیبا ترین پدیده هاست. 

یکی شدن در بعد بدن و ذهن و روح میتواند اتفاق بیافتد!


قبلادر مورد انواع ازدواج اینجا نوشته ام.

https://www.unwritable.net/2022/07/blog-post_40.html


این بار اما کمی شخصی تر و عملی تر!


در واقعیت بین جسم و ذهن و روح تفاوتی نیست! بالا وپایین ها معمولا ساخته ی ذهن است.


اما این بار داستان خودم را میگویم. ازدواج اول من با آشنایی با اوشو بود. و خواندن کتاب از سکس تا فراآگاهی! 

اولین ازدواج من با نیت رسیدن به فراآگاهی بود! یک کار معنوی! 

عبور از خود! مهم دانستن دیگری! 

نوعی تمرین بزرگ شدن معنوی!

تجربه ی پدر شدن!


اینها همه انجام شد!

حدود بیست سال توانستم موارد بالا را تجربه کنم!

حالا در اوایل دهه ی چهل؛ کمی تجربه ی تجرد!

و این بار تجربه هایی عمیق تر!

این بار تجربه ی بزرگتر شدن از خانواده!

این بار هم تجربه ای معنوی!

تجربه ی دوست داشتن کسی که تو را ترک کرده!

تجربه ی دوست داشتن همه! بدون قید و شرط!

دوست داشتن کسی که جواب تو را نمیدهد!

کسی که تو را نمی فهمد!

پذیرفتن کسی که فرزندت را از تو دور کرده!

اینها همه تجربه های معنوی تجرد است!


تجربه ای نانوشتنی!

نوشته هایی که تلاشی بود برای نوشتن این تجربه اینجاست

https://www.unwritable.net/search/label/خانواده؛%20ازدواج


سفر های معنوی از مراجعه به درون شروع میشود! 

در تنهایی!

کم کم وقتی کاملا تنها شدی شروع میکنی به بزرگ شدن!

آنقدر بزرگ میشوی که از ازدواج هم بزرگتر میشوی! از خانواده هم بزرگتر میشوی!


این نوشته بدون مراقبه نوشته شد! مسلما کیفیت نوشته هایی که محصول مراقبه باشد را ندارد!

اما در اوایل چهل سالگی جواب این است:


هیچ قصدی ندارم! 

چه ازدواج بکنم یا مجرد بمانم فرقی ندارد!

شاهد میمانم! 

شاهد تجربه ی تجرد و تجربه ی ازدواج!


هر دو خوب است!

یکی شدن در بعد بدن خوب است! 

اما بدن پایدار نیست!

نابود شدنی است!

بدنی که از زمین  میروید مثل زمین هم در مداری میچرخد!

به دور خودش میچرخد!

تو را به جایی نمی رساند!

مگر آنکه آگاه باشی به آن!

به چرخه های بدن مثل غذا وتولید مثل آگاه بشوی!


تولید مثل هم انجام دادم!

دختری زیبا و باهوش و سرزنده! 

آن را هم تجربه کردم!

از آن هم عبور کردم! با هدیه کردن آزادی به خودم و به دخترم!


شاهد تجربه ی زنانگی و مردانگی می‌مانم!

این دو جنبه را مشاهده میکنم!

هر دو زیباست!

اما زیباتر از خالق این دو؛ آن یک همیشگی است!

خالق این بازی!

خالق نانوشتنی این بازی!


بازی میکنم!

هر دستی آمد با آن بازی میکنم!

اگر فراوانی جنسی و ازدواج بود کما این که بود! و هست و شاید باشد! بازی میکنم!

اگر تجرد و برهماچاریا بود چه بهتر! این را هم بازی میکنم!

دیگر نیازی به تولید مثل ندارم! 

پس نیازی به رحِمِ دیگری ندارم!

دیگر نیازی به آینده ندارم! چرا که لحظه را یافته ام!

اگر آینده ازدواج آورد خوش آمد!

اگر آینده تجرد  آورد خوش آمد!


رابطه ام با لحظه خوب است!

با لحظه که ازدواج کنی نیازی به توجه به آینده نداری!

آنقدر غرق لحظه هستی که آینده دیگر برایت مهم نیست!

مشغول عشق بازی با لحظه ای!

عشق بازی با کلمات!

عشق بازی با نوشتن! 

نوشتن نانوشتنی! 

و بعد کمی سکوت!

دیدن و مشاهده کردن!






Persian new year or Spring

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 Persian new year or Spring

***

Persian year coincides with start of Spring. 

In Persian language we literally call it new day!

"New" is Persian is pronounced like 'no'

"Day" in Persian is pronounced like 'rooz'

In Persian it is written like نوروز

If you want to say New Day you combine the two words and it will be Norooz! But when you write Persian in English script in slang it's called Pinglish!

Pinglish has no standard and here are the other options with the number of results by Google:


Nowroz 376,000 results

Nowruz 25,000,000 results Also suggested by Google ( The Winner )

Nowrooz 328,000 results

Now-rooz 1,420,000 results

Nowrouz 171,000 results

Now-rouz 586,000 results

Nawroz 1,640,000 results Also suggested by Google

Nawruz 619,000 results Also suggested by Google

Naw-ruz 706,000 results

Nawrooz 112,000 results

Nawrouz 21,800 results

Naw-rooz 135,000 results

Naw-rouz 39,300 results

Noroz 331,000 results

Noruz 653,000 results

Norooz 1,870,000 results Also suggested by Google

Norouz 1,090,000 results

No-rooz 3,940,000 results

No-rouz 2,490,000 results

No-roux 69,300,000 results This one is an ingredient fo Mac and cheese! :)

...



Persian new year or Spring

***

Persian year coincides with start of Spring. 

In Persian language we literally call it new day!

"New" is Persian is pronounced like 'no'

"Day" in Persian is pronounced like 'rooz'


If you want to say New Day you combine the two words and it will be Norooz! But when you write Persian in English script in slang it's called Pinglish!

Pinglish has no standard and here are the other options with the number of results by Google:


Nowroz 376,000 results

Nowruz 25,000,000 results Also suggested by Google ( The Winner )

Nowrooz 328,000 results

Now-rooz 1,420,000 results

Nowrouz 171,000 results

Now-rouz 586,000 results

Nawroz 1,640,000 results Also suggested by Google

Nawruz 619,000 results Also suggested by Google

Naw-ruz 706,000 results

Nawrooz 112,000 results

Nawrouz 21,800 results

Naw-rooz 135,000 results

Naw-rouz 39,300 results

Noroz 331,000 results

Noruz 653,000 results

Norooz 1,870,000 results Also suggested by Google

Norouz 1,090,000 results

No-rooz 3,940,000 results

No-rouz 2,490,000 results

No-roux 69,300,000 results This one is an ingredient fo Mac and cheese! :)

...














Persian new year or Spring

 Persian new year or Spring

***

Persian year coincides with start of Spring. 

In Persian language we literally call it new day!

"New" is Persian is pronounced like 'no'

"Day" in Persian is pronounced like 'rooz'

In Persian it is written like نوروز

If you want to say New Day you combine the two words and it will be Norooz! But when you write Persian in English script in slang it's called Pinglish!

Pinglish has no standard and here are the other options with the number of results by Google:


Nowroz 376,000 results

Nowruz 25,000,000 results Also suggested by Google ( The Winner )

Nowrooz 328,000 results

Now-rooz 1,420,000 results

Nowrouz 171,000 results

Now-rouz 586,000 results

Nawroz 1,640,000 results Also suggested by Google

Nawruz 619,000 results Also suggested by Google

Naw-ruz 706,000 results

Nawrooz 112,000 results

Nawrouz 21,800 results

Naw-rooz 135,000 results

Naw-rouz 39,300 results

Noroz 331,000 results

Noruz 653,000 results

Norooz 1,870,000 results Also suggested by Google

Norouz 1,090,000 results

No-rooz 3,940,000 results

No-rouz 2,490,000 results

No-roux 69,300,000 results This one is an ingredient fo Mac and cheese! :)

...



Persian new year or Spring

***

Persian year coincides with start of Spring. 

In Persian language we literally call it new day!

"New" is Persian is pronounced like 'no'

"Day" in Persian is pronounced like 'rooz'


If you want to say New Day you combine the two words and it will be Norooz! But when you write Persian in English script in slang it's called Pinglish!

Pinglish has no standard and here are the other options with the number of results by Google:


Nowroz 376,000 results

Nowruz 25,000,000 results Also suggested by Google ( The Winner )

Nowrooz 328,000 results

Now-rooz 1,420,000 results

Nowrouz 171,000 results

Now-rouz 586,000 results

Nawroz 1,640,000 results Also suggested by Google

Nawruz 619,000 results Also suggested by Google

Naw-ruz 706,000 results

Nawrooz 112,000 results

Nawrouz 21,800 results

Naw-rooz 135,000 results

Naw-rouz 39,300 results

Noroz 331,000 results

Noruz 653,000 results

Norooz 1,870,000 results Also suggested by Google

Norouz 1,090,000 results

No-rooz 3,940,000 results

No-rouz 2,490,000 results

No-roux 69,300,000 results This one is an ingredient fo Mac and cheese! :)

...














۱۴۰۲ فروردین ۵, شنبه

نجاتِ توجه!

زمان خواندن 1 دقیقه ***

 نجاتِ توجه!

***


آدمهای زامبی! 

آدمهایی که وقت ندارند! توجه آنها پاره پاره و پراکنده است! 

آدمهایی که در محاصره‌ی فکر و صفحه‌های شیشه‌ای زندانی شده اند.

آنها فرصت نِشستن ندارند! فرصت ایستادن ندارند! فرصت مدیتیشن ندارند!

ماهیهای عجولی که کل عمر به دنبال آب از این‌طرف به آن طرف میروند!


غرق شده‌های افکار و احساسات! 

حتی فرصت نوشتن ندارند!

فرصت خواندن ندارند!

قول می‌دهم تا اینجا نخوانده‌اند!


همزمان اکهارت هم گوش میدهند!

اکهارت خوب می‌داند!

اما اکهارت را هم باید چند باری گوش بدهند!

آنها نه حرف اکهارت را متوجه میشوند نه حرف سادگورو را نه حرف مولانا را و نه حافظ را!


آنها در حال دویدن هستند!

دویدن به دور خود! دویدن به دور افکار و احساسات! 

آنها فقط در خواب می‌توانند آرام باشند! 

حتی در خواب هم درگیر داستان های خواب هستند!


این داستان ماست!

در حال غرق شدن!

مثل قوم نوح! 

آنها کشتی مدیتیشن و کشتی حضور را مسخره میکنند!

آنها مشغول اند!

مصداق الهکم التکاثر! 

درگیر اعداد!

مصداق الناس نیام!


برخی را فقط مرگ بیدار میکند!

برخی را از دست دادن ها!


نمیدانند مقصد کجاست! 

مقصد لحظه است!

مقصد درون است!

مقصد خود است!

مقصد خداست!


آنها کل عمر به دنبال لحظه‌ی بعدی می‌دوند!

داستان الاغ و هویج!


نمیدانند با نشستن و با مدیتیشن می‌توان به همه چیز رسید!

با یوگا! با نماز! با هیچ کاری نکردن!

به آرامش! به فراوانی! به بهشت! به خدا! 

حتی به زن و پول!


مدام در حال نوشتن!

اضافه کردن کارما!

دریغ از لحظه ای سکوت!







نجاتِ توجه!

 نجاتِ توجه!

***


آدمهای زامبی! 

آدمهایی که وقت ندارند! توجه آنها پاره پاره و پراکنده است! 

آدمهایی که در محاصره‌ی فکر و صفحه‌های شیشه‌ای زندانی شده اند.

آنها فرصت نِشستن ندارند! فرصت ایستادن ندارند! فرصت مدیتیشن ندارند!

ماهیهای عجولی که کل عمر به دنبال آب از این‌طرف به آن طرف میروند!


غرق شده‌های افکار و احساسات! 

حتی فرصت نوشتن ندارند!

فرصت خواندن ندارند!

قول می‌دهم تا اینجا نخوانده‌اند!


همزمان اکهارت هم گوش میدهند!

اکهارت خوب می‌داند!

اما اکهارت را هم باید چند باری گوش بدهند!

آنها نه حرف اکهارت را متوجه میشوند نه حرف سادگورو را نه حرف مولانا را و نه حافظ را!


آنها در حال دویدن هستند!

دویدن به دور خود! دویدن به دور افکار و احساسات! 

آنها فقط در خواب می‌توانند آرام باشند! 

حتی در خواب هم درگیر داستان های خواب هستند!


این داستان ماست!

در حال غرق شدن!

مثل قوم نوح! 

آنها کشتی مدیتیشن و کشتی حضور را مسخره میکنند!

آنها مشغول اند!

مصداق الهکم التکاثر! 

درگیر اعداد!

مصداق الناس نیام!


برخی را فقط مرگ بیدار میکند!

برخی را از دست دادن ها!


نمیدانند مقصد کجاست! 

مقصد لحظه است!

مقصد درون است!

مقصد خود است!

مقصد خداست!


آنها کل عمر به دنبال لحظه‌ی بعدی می‌دوند!

داستان الاغ و هویج!


نمیدانند با نشستن و با مدیتیشن می‌توان به همه چیز رسید!

با یوگا! با نماز! با هیچ کاری نکردن!

به آرامش! به فراوانی! به بهشت! به خدا! 

حتی به زن و پول!


مدام در حال نوشتن!

اضافه کردن کارما!

دریغ از لحظه ای سکوت!







۱۴۰۲ فروردین ۳, پنجشنبه

بازی با نگاه جهت دار اینترنت؛ اثر تکنولوژی در هنر

زمان خواندن 1 دقیقه ***



 ما از نگاه اینترنت


این پست مقداری متفاوت هست. مقداری بازی و سرگرمی با نرم افزار. عکسها تولید نرم افزار هستند و نوشته ی بالای عکس ورودی نرم افزار. با حضور نرم افزارهای هوش مصنوعی شاهد انفجار مجدد اطلاعات خواهیم بود.

این عکس ها نشان دهنده ی این است که اینترنت چطور این کلمات را تفسیر میکند.

حداقل از دید قسمتی از اینترنت که در دسترس نرم افزار هوش مصنوعی هست این کلمات اینطور تفسیر و تعبیر میشوند. 

نرم افزار های دیگری هم هستند که خروجی های متفاوتی میدهند.

این نرم افزاری بود که در دسترس من بود.

بعضی نتایج عجیب و غیر واقعی و برخی جالب هستند.

خروجی نرم افزار نشان دهنده ی ‌Bias  یا جهت دار بودن اطلاعات در اینترنت است.

تحریم های دو سویه از سوی حکومت های داخلی و خارجی و کمبود فعالیت ایرانیان و تاریخ هر سه در این جهت دار بودن ها نقش دارند.

از دیدن عکسها لذت ببرید!

لینک یکی از سایتهای هنرهای تولید شده توسط نرم افزار

https://lexica.art/

Women life freedom




Iran architecture




Iran

Persian_design_architecture_building_some_calligraphy




Persian calligraphy




The most beautiful women in bikini



A smiling Persian man face


Persian woman




Persian





Persian poetry



Islamic republic of Iran



Islamic Republic



Farsi



Persian music and culture


Hafiz Rumi poetry



Nowruz Nowrooz Haftseen Seven Sins Persian new year



Iranian politics




RASOOL SHAHRAD BEJESTANI :)




این هم دو ویدیوی کوتاه ساخته شده توسط نرم‌افزار
تصویر و صدا و متن همه توسط نرم‌افزار تولید شده است






این ها هم چند نمونه‌ی دیگر از نرم‌افزار شرکت مایکروسافت 
Dall E















خواسته‌ها

زمان خواندن 3 دقیقه ***   خواسته‌ها *** با دوستی صحبت کردیم قرار شد خواسته‌هایم را بنویسم. به صورت بولت پویت. یعنی خلاصه.  خواستن کار ...