۱۴۰۳ اردیبهشت ۹, یکشنبه

سفسطه

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 سفسطه

***

دوستی گفت از سفسطه بنویس!

منظورش این بود که من سفسطه می‌کنم! 

یعنی نوشته‌ها متناقض است!

راست هم میگوید! 

نوشتن از نانوشتنی کاری است سفسطه آمیز!

چطور من از نانوشتنی بنویسم؟

امکان ندارد. 

من تنها کاری که بلدم سر هم کردن یک سری کلمه است. 

این کلمه ها سمبل هایی هستند که به درون ذهن تو می‌آیند. و تو این کلمات را در ذهن خودت به مفاهیم و معانی تبدیل می‌کنی. 

این کلمات قراردادهای قدیمی ما هستند برای نشانه رفتن به سمت یک معنا! 

وقتی تعداد زیادی کلمه سر هم بشود دیگر کاری از دست من برنمی‌آید. این کلمات، درون ذهن تو، به سمت معانی ای که ذهن براساس تجربیات قبلی برایت می‌سازد، تو را می‌برد. 

مثلاً اگر تجربه‌ی دروغ شنیدن از آخوندها را داشته باشی این ها را هم همانطور معنی می‌کنی. 


تمام تلاش من نشانه رفتن به سمت چیزی است بی نشان. 

تمام تلاش من، نوشتن از چیزی است نانوشتنی. 

تمام تلاش من، حرف زدن از یک سری تجربه است. 

تجربه هایی به غایت شخصی. 

تجربه‌هایی به شدت ظریف. 


می‌دانم یک منبعی هست که باعث می‌شود من نفس بکشم. تو نفس بکشی.

من بنویسم. تو بخوانی. 


یک منبع و یک مبدأ هست. 

جایی فرای این ذهن. 

جایی فرای این کلمات. 


هر کسی مستقیم به آن مبدأ وصل است. 

هر کسی که نفس می‌کشد. 

هر کسی به گونه‌ای منحصر بفرد به آن مبدأ وصل است. 


آن مبدأ اما چیزی نیست که بتوان فهمید و به اشتراک گذاشت و نوشت. 

آن مبدأ در عین حال که منبع تمام معانی است به سادگی با کلمات نمی‌شود نوشتنش! 

کلمات و معانی مخلوق خود اوست. 


کسی برای رسیدن به مبدأ به کسی نمی‌تواند کمکی بکند. 

هیچ گورویی ای یا استادی یا شاعر و نویسنده ای نمی‌تواند تو را به مبدأ ببرد. 

فقط اشاره می‌کند. 

من هم اینجا داستان خودم را می‌گویم. 

داستان مسیر رسیدن و دور شدن و نزدیک شدن به مبدأ را. 


تو مسیر خودت را برو. 

اگر این کلمات حال تو را بد می‌کند خواهش می‌کنم نخوان! 

تو خودت نزدیک ترین راه را داری. 

راه خودت را دور نکن. 

از نفس های خودت شروع کن! 



دو تایم پیش هر احول، یکن این مشکل من حل

توی آخر توی اول، توی دریای بینایی


صدای سخن عشق

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 صدای سخن عشق

***


هر چه از عشق بنویسم کم نوشتم و هرچه از عشق ننویسم، بیهوده و پوچ است. 

وقتی سخن از عشق باشد، ما فارسی زبانان خیلی ثروتمندیم. 

وقتی سخن از عشق باشد ما حافظ را داریم. مولانا را داریم. سعدی را داریم. ما فارسی زبانان هزاران گنج خاموش نشدنی داریم. هزاران بیت از حافظ و مولانا که ثروتی تمام نشدنی است.


ما فارسی زبانان می‌توانیم فقط باشیم و حافظ بخوانیم. 

می‌توانیم فقط مثنوی و دیوان شمس بخوانیم و مست شویم. 

ما می‌توانیم شجریان گوش بدهیم و اشک بریزیم. 

چند روزی است با فرزین رنجبر، هر روز بهترین کارم مز مزه کردن یک شعر از حافظ است. 

گاهی شعرهای حافظ را اگر درک نمی‌کنیم، ایراد از خودماست. 

شعر حافظ ماجرای عشق بازی‌های اوست. 


اگر عشق بازی نکرده باشی برایت نامفهوم می‌نماید. 

حافظ را نمیتوان فهمید. 

شعر حافظ مثل راز گل سرخ سهراب است. 

کار ما فهمیدن شعر حافظ نیست. 


ما باید در افسون آن شناور باشیم. 

ما باید درخواست کنیم از حافظ، از مولانا، باید گدای کوی آنها بمانیم. 

باید اشک بریزیم باید پاک شویم. 

باید سحرخیز شویم. 

باید تنها شویم. 

باید درویش شویم. 

باید از خودپرستی رها شده باشیم. اگر هنوز کمی خودپرستی داشته باشیم مولانا با ما حرف نمی‌زند. 

حافظ از عشق بازی‌هایش با ما نمی‌گوید. 



با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی


تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی


عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید


ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی


دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم


با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی


سلطان من خدا را زلفت شکست ما را


تا کی کند سیاهی چندین درازدستی


در گوشهٔ سلامت مستور چون توان بود


تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی


آن روز دیده بودم این فتنه‌ها که برخاست


کز سرکشی زمانی با ما نمی‌نشستی


عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ


چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی



***


صدای سخن عشق حافظ را از فرزین رنجبر، اینجا بشنوید

https://redcircle.com/shows/ravaq



صدای شجریان را اینجا بشنوید

https://music.youtube.com/watch?v=bTjBTRMMM3g&si=0A4t_Xj3LhFm3mR5



شعرهای حافظ را اینجا گوش بدهید

https://youtube.com/playlist?list=PLlOqMMZB1VrwhzAF9IKeGl7v1GyrEapKH&si=fqZ7yJuoxel0JmTC



گنجینه ادب پارسی را اینجا پیدا کنید

https://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh149




۱۴۰۳ اردیبهشت ۶, پنجشنبه

جاعنوانی

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 جاعنوانی

***


چند روزی است که ننوشتم. مواد لازم برای نوشتن اینهاست.

١- انرژی و سلامتی،

٢- تنهایی و کنترل ورودی ها،

٣- ایده و مراقبه


انرژی یا سلامتی شرط لازم برای هر کاری است. چند روزی است که کمی کمردرد دارم. همین کمردرد باعث تحرک کمتر و در نتیجه انرژی کمتر شده. برای همین هم لازم است بدنم سالم باشد تا بتوانم مدتی یک جا بنشینم و بنویسم.

نیاز بعدی برای نوشتن، تنهایی است. یعنی مدتی با کسی حرف نزنم. زیاد ورودی به ذهنم وارد نکنم. زیاد یوتیوب و اینستاگرام نروم. 

لازمه ی بعدی، ایده است. ذهن به طور مدام کار میکند و فکر و ایده میسازد. باید مراقبه کنم تا ایده ها را بتوانم خالص کنم. ایده ها وقتی مراقبه کنی، خالص تر و ناب تر میشوند.


حالا بعد از چند روز، عوامل بالا تقریبا مهیا شده و این است که من اینجا هستم تا بنویسم.


نوشتن برای من نوعی فکر کردن است. فکر کردن مکتوب و عمومی. 

مکتوب کردن آن کمک میکند ذهنم آرام شود و فکر ها ترتیب منطقی داشته باشد. در ضمن کمک میکند بر ترس های اجتماعی خودم غلبه کنم. یعنی بلند بلند در فضای عمومی فکرم را بنویسم. این یعنی مواجه شدن با ترسِ قضاوت شدن.

شاید نوشتن برای من نوعی برنامه ریزی هم باشد. شاید هم نوعی تراپی.


وقتی بیشتر در لحظه باشی، خیلی برنامه ریزی نمیکنی. برنامه ریزی به راحتی آدم را به آینده میبرد. وقتی بخواهی بیشتر در لحظه بمانی، برنامه ریزیِ زیاد کمی خطرناک است. 


موضوع دیگر، بازنگری کل زندگی است. من در هر نوشته، دوباره زندگی را بازنگری میکنم. وقتی برنامه های ذهنی را از دیروز به امروز نیاوری، ناچار هستی هر روز، مجددا ذهن خودت را برنامه ریزی کنی. برای این کار، من دوباره هر روز زندگی ام را بازنگری میکنم. با توجه با آگاهی آن لحظه، مجددا تصمیم میگیرم که این روز را چطور بگذرانم. مثلا وقتی میبینم که ایران و اسراییل با هم موشک پرانی میکنند و به راحتی از جنگ صحبت میشود، اهمیت صلح درونی و یوگا برایم بیشتر میشود. اهمیت کم کردن ایگوهای ملی و جنگجویانه برایم بیشتر میشود. اهمیت جهانی شدن و کنار گذاشتن مذاهب برایم روشن میشود. بیشتر و بیشتر به گسترش یوگا می پردازم.


وقتی میبینم که برای توماجِ خواننده حکم اعدام میدهند میفهمم هنوز تا آزادی راه درازی در پیش داریم. آزادی درونی و آزادی از ظلم ذهن. آزادی از مذهب. مذهبی که خودش بزرگترین بندِ ذهنی است. مذهبی که فساد در زمین میکند ولی دیگران را به افساد در زمین متهم میکند. میفهمم ما هنوز به آموزه های اکهارت برای کنار گذاشتن ذهن نیاز داریم. هنوز نیاز داریم حرفهای سادگورو را ترجمه و تکرار کنیم. اوشو بخوانیم. حافظ بشنویم. سعدی و مولانا را از اول تا آخر با گوش جان بشنویم.


کار دیگر هم به اشتراک گذاشتن تجربیات زندگی ام است با هدف کمک به خودم و دیگران. شاید این سهم من از کمک باشد. شاید این کارما یوگای من باشد. کاری که در لحظه و بدون چشمداشت برای نتیجه انجام میدهم. کاری که از روی لذت انجام میدهم. تا به حال حدود هزار نوشته شده. کتابی در پنج جلد. شاید روزی اینها را خواندم و پادکست و ویدیو ساختم. شاید هم کتاب کردم. اما یادتان هست. نتیجه مهم نیست. چه یک نفر بخواند چه یک میلیون یا یک میلیارد! برای من فرق زیادی ندارد!


چون نتیجه مهم نیست بازاریابی هم خیلی مهم نیست. برای همین حتی عنوان هم نمیگذارم. مثل مولانا که اسم کتابش فیه ما فیه است. این نوشته ها هم نانوشتنی است. عنوان و مارکتینگ ندارد. همان «جا عنوانی» خوب است. برویم تا بعد!







۱۴۰۳ فروردین ۲۹, چهارشنبه

برای تارا، همه‌ی آدم‌ها و خودم!

زمان خواندن 3 دقیقه ***

برای تارا، همه‌ی آدم‌ها و خودم!

***

تارا فرزند بیولوژیکی من است. قرار بود در مورد تارا صحبت کنم که گفتم بنویسم بهتر است! چون این روزها، نه کسی حال شنیدن دارد نه خواندن! شاید اما کسی در جایی، در آرامش و سکوت، بتواند معنی پشت این کلمات را دریافت کند!

همان معجزه‌ی نوشتن!


https://www.unwritable.net/search/label/نوشتن?m=1


هرچه آدم‌ها در ذهن فرو می‌روند، ارتباط سخت تر و سخت تر میشود. هر کسی در حباب ذهنی خودش گرفتار می‌شود و حتی توانایی شنیدن و دریافت را از دست می‌دهد. 

قبل تر ها فقط برای تارا می‌نوشتم! 

بعد بزرگتر شدم و حوزه‌ی مسوولیت ام هم بیشتر شد. یعنی می‌توانستم برای تمام کودکان بنویسم. 

بعد باز هم این حوزه بزرگتر شد و برای تمام آدم‌ها می‌نویسم! 


این شد که عنوان این شد! 

حالا خودِ من هم قسمتی از تمام این آدم‌ها هستم! 

بدون مرز! 

بدون هویت جدا! 

و این تعریف یوگاست. 

تعریف یگانگی است! 

یعنی بین من و تارا و تمام آدم‌ها هیچ مرزی قائل نباشم. 

برای روشن شدن، نوشته‌های مربوط به یوگا کمک می‌کند. 


https://www.unwritable.net/search/label/یوگا?m=1


وقتی به کسی گفتم برای تارا و تمام کودکان نگرانم، به مسخره گفت من «منجی عالم بشریت» نیستم! 

خیلی هم عالی. چون من هم منجی عالم بشریت نیستم. اما مسوولیت دارم. 

برای روشن شدن، نوشته‌های مربوط به مسوولیت کمک می‌کند. 


https://www.unwritable.net/search/label/مسوولیت?m=1


می‌توانم پاسخ بدهم و بنویسم. 

می‌توانم اینجا بگویم. 

اگر تارا و بچه‌های مدرسه که تازه در سن ۶-٧ سالگی در حال تشکیل ایگوی خودشان هستند و رنج زیادی می‌کشند می‌توانم اینجا بگویم. 

اگر ناآگاهی پدر و مادر ها به بچه‌ها سرایت می‌کند، می‌توانم اینجا بگویم. 

اگر فیلم های بد و غذاهای بد را به بچه‌ها می‌دهند، می‌توانم اینجا بگویم. 

اگر مدام بچه‌ها را مقایسه می‌کنند و می‌خواهند سرباز های یک شکل اقتصادی درست کنند، می‌توانم اینجا بگویم. 

اگر هویت های کاذب و محدود به بچه‌ها میدهند، می‌توانم اینجا بگویم. 


می‌توانیم فراتر برویم. 

اگر آدمهای ناآگاه در حال ساخت اسلحه و هم هویت شدگی با بدن و ذهن هستند، می‌توانم اینجا بگویم. 

اگر هویت کاذب ملی گرایی باعث می‌شود از کشتن دیگری خوشحال بشوند، می‌توانم اینجا بگویم. 

برای روشن شدن، نوشته‌های مربوط به هویت کمک می‌کند. 


https://www.unwritable.net/search/label/من%20کیستم?m=1


اگر آدمهای ناآگاه، در حال نابود کردن زمین و بالطبع خودمان هستند، می‌توانم اینجا بگویم.

اگر آدمهای ناآگاه با کشاورزی مدرن، در حال بیابان کردنِ بهشت زمین هستند، می‌توانم اینجا بگویم.


اما دوست ما درست گفت. من منجی عالم بشریت نیستم! 

من مسوول عالم بشریت هستم. 

مسوول یعنی می‌توانم اینجا بنویسم. 

نه اینکه بخواهم چیزی در بیرون را تغییر بدهم! 


من نه قادر به تغییر دادن و کنترل فرزند شش ساله ام هستم و نه قادر به تغییر دادن ناآگاهی بشر! 

تنها چیزی که تغییر می‌دهم آگاهی خودم است. 

من تصمیم دارم نسبت به آگاهی خودم مسوول بمانم. 

تصمیم دارم مسوول وضعیت درونی خودم باشم. 


https://www.unwritable.net/2022/12/blog-post_23.html


تصمیم دارم تمام ناآگاهی و رنج بشر را بپذیرم. 

چون من منجی عالم بشریت نیستم. 

من اگر منجیِ خودم بودم، شاید منجی عالم هم بشوم. 

من اگر بتوانم آگاهی و سلامتیِ ذهنی و روحی خودم را به حد اعلای خودش برسانم، شاید منجی عالم هم بشوم. 

من اگر صلح درونی را در خودم بسازم، شاید منجی صلح در عالم هم بشوم.

من اگر رنج نکشم، شاید رنج بشریت را کم کنم. 

من اگر زیاد از حرافی های ذهن ننویسم، شاید بشر را از ذهن نجات بدهم. 

من اگر به وادی یوگا و یگانگی و عشق بروم، شاید بتوانم بشریت را با خودم ببرم. 

من اگر شعر سعدی را که بنی آدم اعضای یکدیگرند را خوب لمس کنم، شاید منجی بنی آدم هم بشوم.


تمام اینها هم در مورد تارای شش شاله صادق است، 

هم در مورد خودم و اطرافیانم و تمام آدمهای دنیا!







خواسته‌ها

زمان خواندن 3 دقیقه ***   خواسته‌ها *** با دوستی صحبت کردیم قرار شد خواسته‌هایم را بنویسم. به صورت بولت پویت. یعنی خلاصه.  خواستن کار ...