مراقبه با کلمات-دستاورد سفر
---
چند روزی هست که از سفر برگشتم. امروز تقریباً روز سوم هست. یکی از چیزهایی که در مورد سفر دوست دارم حس زمانی هست که برمیگردی. وقتی برمیگردی به نقطهی اول ظاهراً هیچ چیز تغییر نکرده اما تو تغییر کردی. یه حسی شبیه این که تو از محیط قبلی خودت جلو تر رفتی. محیط قبلی ثابت مونده ولی تو تجربیات جدیدی بدست آوردی.
توی این چند روز چندین نفر از من پرسیدند که «خوب دستاورد سفرت چی بود»! یا نتیجهی سفرت چی بود! سوال جالبی بود که جواب دقیقی نداشتم.
راستش رو بخواهید زندگی دستاوردی نداره. حداقل دستاوردی که ذهن بتونه بفهمه نداره.
وقتی کسی میمیره آدمها سعی میکنند دستاورد بسازند. مثلا میگن دستاوردش ساخت فلان مدرسهی خیریه بود یا پرورش چند فرزند!
اما زندگی دستاوردی نداره که ذهن بتونه بفهمه یا توضیح بده یا اندازه گیری کنه.
زندگی یک تجربه هست.
هرچه تجربه درونی غنی تری داشته باشی زندگی غنی تری خواهی داشت.
سفر بیرونی هم چون تو رو مجبور به سفری درونی میکنه باعث غنی شدن تجربهی زندگی میشه!
دوست دیگری پرسید بهترین تجربهی سفرت چی بوده! دوباره ردپای ذهن اینجاست. طبقه بندی. تعیین تجربهی بالاتر و پایین تر.
سازوکارهای ذهن کم کم داره برام واضح تر میشه.
اگر با ذهن بخوای به دستاورد زندگی فکر کنی نتیجهای جز پوچی نخواهی گرفت.
زندگی، سفر و حتی همین نوشته!
اینها هیچ دستاوردی ندارند! اینها از جنس تجربه هستند!
یا تجربه میکنی یا نه.
یک تجربهی رقص پوچ در زمانی کوتاه!
شاید این نزدیک ترین تعریف باشه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر