سفر هندوستان -١١
غذا خوردن، معنوی ترین تجربه -٣ جون ٢٠٢٢
---
بلافاصله بعد از ناهار که ساعت ١٠ صبح سرو میشه اومدم زیر یه درخت نشستم و دارم مینویسم. امروز حدود یک ساعت زودتر رفتم برای سرویس دهی. تقریباً هر بیست و چهار ساعت غذا میخورم. کاری که همیشه دوست داشتم انجام بدم. معمولاً نمیشد ولی اینجا شرایطش هست.
غذا خوردن اینجا برای من یکی از معنوی ترین و جالب ترین کارهاست. دوست داشتم اون رو شییر کنم. سالها بود که رَوش غذا خوردن یادم رفته بود! اینجا غذا خوردن کاملاً یک تجربهی معنویه. بارها گفتم می ارزه بلیط بگیری بیای فقط یکبار اینجا غذا بخوری و برگردی. دفعات اول باورم نمیشد. دوسه بار احساساتی شدم و اشکهام همینجوری میومد قبل از شروع غذا. حتی مادی ترین کارها میتونه معنوی و لذت بخش باشه.
اینجا یک سالن بزرگ هست. دو بار در روز ساعت ١٠ صبح و ٧ شب غذا برای هر کسی که اینجا باشه سرو میشه. ردیفهایی از حصیر روی زمین میاندازند. مردها پشت به پشت و روبروی زنها مینشینند. یک سینی فولادی و لیوان از قبل به صورت مرتب قرار داده شده. یک گروه سرور ها از قبل ظرفهای غذا رو سر هر کدوم از ردیفها میچینند. سرورها قبل از دعوت عموم یک دعا برای رستگاری میخونند و بعد در باز میشه و راس ساعت مردم مینشینند. ده دقیقه طول میکشه که همه بنشینند. درهای سالن بسته میشه. همه در سکوت می نشینند. بعد درست سر ساعت ده دعا شروع میشه. تقریباً میتونم بگم ٣-۴ بیت دعا هست. کل سالن هماهنگ و آهنگین دعا رو میخونند. موسیقی اش بسیار زیباست. معنی اش رو هنوز نمیدونم. معمولاً در مورد آگاهانه غذا خوردن چند جمله از سادگورو پخش میشه.
در نهایت به غذا و طبیعت که این نعمت رو فراهم کرده احترام میگذارند و همه با هم به آرومی شروع به خوردن میکنند. در سکوت. کسی قرار نیست حرف بزنه. بیشتر صدای ظروف به گوش میرسه.
سرورها ظرف های غذا رو یک به یک و به ترتیب از غذاهای خام و میوه ها به داخل ردیف ها میبرند. کل پروسهی سرو غذا با کمترین حرف انجام میشه. اگر کم بخوای یا بیشتر فقط با اشارهی دست. یکبار که داشتم غذا سرو میکردم قاشق به آرومی به کف سینی طرف خورد و یکی در گوش من گفت مواظب باش قاشق به ته سینی نخوره. حتی جهت ریختن غذا مهمه. سرو کردن یکی از قشنگترین تجربهها بود. یه روز همینطوری از راه رفتم و شروع کردم به سرو کردن. با دیدن یاد گرفته بودم. تمام پروسه ی سرو کردن با آرامش و محبت انجام میشه. گاهی یک تماس چشمی کوتاه. بهترین ورزش هم هست. کل ردیف رو باید دونه دونه مینشستم و به آرومی سرو میکردم. هیچ عجله ای در کار نیست.
خم شدن و نشستن روی زمین برای کسانی که کمی یوگا کرده باشند هیچ مسالهای نیست.
همه با دست غذاشون رو میخورند. حتی غذاهای آبکی مثل خورشت. اوایل برام عجیب بود. اول دو انگشتی بعد سه انگشتی و حالا چهار انگشتی میتونم غذا بخورم. چیز به این سادگی رو از یاد برده بودم!
آخه ما خیلی متمدن! شده بودیم! با دست خوردن کار بیکلاسی بود. باید با شیش تا قاشق و چنگال مثل عمل جراحی با غذا مواجه میشدیم! خیلی خوشحالم که به سرزمین بی تمدن هند با چند هزار سال تاریخ و درک زندگی اومدم!
در نهایت مردم خودشون سینی و لیوان خودشون رو برمیدارند و در دوطرف سالن میشورند و در خشک کن میگذارند.
من تا به حال سیستمی با این بهینگی و زیبایی برای سرو غذای گروهی ندیده بودم. البته هنوز بسیاری از ریزه کاریها رو نمیدونم ولی تا همینجاش عالی بوده. اگر بتونم داخل آشپزخانه هم میروم.
در این سیستم به غذا و طبیعت احترام گذاشته میشه. غذاها کاملا گیاهی هست و ظرف دو ساعت بعد از پخته شدن سرو میشه. کاملاً طبیعی و تازه بدون ریختن خون یک موجود با احساس دیگه!
مهم تر از همه، خودت رو با همه مساوی و برابر حس میکنی. به اندازهی نیاز دریافت میکنی و کاملاً سیر میشی. کمترین میزان حیف و میل مواد غذایی رو اینجا دیدم چون موقع سرو با حرکات دست هر کسی به اندازهی نیازش دریافت میکنه.
شیوه و نوع غذاهایی که در رستورانهای متمدن! دنیا سرو میشه واقعا نسبت به این روش خنده دار و احمقانه به نظر میاد.
این بود تجربهی معنویِ غذا خوردن!
مادی ترین چیزها میتونه معنوی ترین باشه!
این هم از شییرینگ و درس اخلاقی امروز!
از همه بگذریم اینجا غذاش خیلی میچسبه!
یاد دوران بچگی و هیأت های امام حسین افتادم، سیستم فوق پیشرفته ی سرو غذای گروهی به همراه تجربه ای معنوی.
چقدر دوست دارم دخترم رو یک بار هم شده بیارم اینجا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر