دیدن کلمات
***
نشستهام امیدوار و گریان! بدون هدف. بدون مقصد. بدون طرحی و برنامهای!
نشستهام کلمات را نگاه میکنم. حروفی را که با هم و کنار هم روی این صفحه ی شیشهای قطار میشوند.
گوش میدهم به همهمهی شهر! گوش میدهم به صدای فلان ماشینی که میرود! میرود در چرخهی بی پایان اقتصاد بچرخد! گوش میدهم به صدای مرغ دریایی! صدا میزند زوجش را. تا چرخش مرغهای دریایی ادامه پیدا کند!
میشنوم صدایی که میگوید از پوچی این نوشته! و پوچی کل زمین! و صدایی که مرا به لحظه برمیگرداند! به کلمه. به نفَس.
کلمات را میبینم و جریان مدام ذهن را! لذت بدن. نشستن چهارزانو. تصویر افقی سبز در شهر آدمها! آرزو میکنم تمامشان در آرامش باشند! آرامش که ارث پدری من نیست. چرا آن را برای کل شهر نخواهم؟ و کل زمین! و کل کهکشان ها!
پادرد میآید و قارقار کلاغ! و رهگذر این زندگی در چرخهی اقتصاد خاک! و اضطراب نوشتن! و اضطراب خوانده شدن! و چهرههای مات و مبهوت خوانندههایم! که این عجب دیوانهای است!
و لبخندی بر دیوانگی های خودم و شما! که مهمانی را جدی گرفتهایم! هنوز نیامده خود را صاحب خانه میدانیم! صاحب این بدن! صاحب این زمین! این قطعه از خاک!
غافل از اینکه نه خاک مال توست نه میوههای این خاک! تو فقط میتوانی ماده را کمی جابجا کنی! سیبی را از دهان کرمی بگیری و بر دهان آدمی بگذاری! همین! آن هم برای مدتی کوتاه! دیر یا زود آن سیب و حتی خورندهی آن سیب به دهان کرم بازخواهند گشت! تو کارهای نیستی! فقط مزهی سیب را بچش! که روزی سیب مزهی تورا خواهد چشید! درخت را در آغوش بکش. روزی ریشه های درخت تو را در آغوش میکشند!
تو فقط بنویس! کمتر غذا بخور ولی بنویس! از نانوشتنی بنویس. این تلاش بیهوده را بکن! وقتی تمام شد. وقتی تمام نوشتهها تمام شد. فقط یک نانوشته باقی میماند. آن روز تو لبخندی میزنی!
آه چه خوشبختم من! تمام این مدت داشتم از نانوشتنی مینوشتم! حالا رسیدم به نانوشتنی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر