حجاب اجباری!
***
فضای اینترنت پرشده از مخالفت با حجاب اجباری! آدمها دو دسته شدند! منتظرند یک کلمهی مخالف با افکارشان بشنوند تا شلیک کنند!
هر دو اسلحه بدست. یکی اسلحههای فلزی و دیگری اسلحههای شیشهای و فکری!
اسلحه اسلحه است.
این وسط میدان جنگ حرف زدن جرات میخواهد! وقتی در خط مقدم باشی گلوله از هردوطرف میآید! باید در خاکریز پنهان بشوی و بنویسی!
اول ببینیم دعوا سر چیست! اصل داستان از تفاوت زن و مرد و روابط بین این دو شروع میشود.
زن طوری ساخته شده که دوست دارد مثل یک گل خودنمایی کند. زن مظهر زیبایی و خودنمایی است. درست مثل یک گل. زیبا و فریبنده. مینشیند و عطر و رنگی از خودش بیرون میدهد که هوش از سر هر رهگذری میپراند! تمام حشرات و حیوانات با دیدن گل مبهوت میشوند و سرمست. سودای چشیدن شهد گل در سر میپرورانند. گاهی گل را میچینند. گاهی بو میکنند و گاهی نگاه. گاهی گل را صاحب میشوند گاهی نمیتوانند. هدف جذب ژن های مختلف و تولید نسل بعدی. پیدا کردن بهترین ژن برای نسل بعدی!
مرد ها کاملاً متفاوت اند. آنها به دنبال گل هایند. تقریباً کل زندگی شان را وقف پیدا کردن گل میکنند. گروهی یک گل دارند. گروهی از این گل به آن گل میپرند و از عطر و بوی گل لذت میبرند. گاهی گلها را صاحب میشوند. گاهی بر سر یک گل دعوا میکنند و شاید کار به خودکشی هم برسد! مردها مثل پروانههایی مدهوش گلها هستند. مردها برای کسب گل ها از خودگذشتگی و رقابت شدیدی دارند. هدف ازدیاد نسل و پراکندن تخم.
خوب این در بُعد اجتماعی! حال در بعد فردی چه اتفاقی میافتد؟
یک زن سعی دارد زیبا بشود. او سعی دارد زیباییش را بروز بدهد. این آتش زیبا از هر سوراخی به بیرون شعله میکشد. زنها در چرخههای ماهیانه خودشان اوج و پایین هایی دارند. اما ابایی از بروز زیبایی ندارند. درست مثل گل وقتی دیده شوند غرق لذت میشوند. زنها راداری دارند برای جذب توجه. این توجه لذت و اعتماد بنفس به آنها میدهد. زنها اکثرا در حالت ایدهآل به بدن خودشان افتخار میکنند. انحناهای بدن و زیبایی های بدنشان مایه ی مباهات و ثروت آنهاست! حاضرند بمیرند ولی زیبا باشند! زنها تشنهی قدرت و حمایت مردانه هستند. آنها از زنانگی و جنسیت خودشان خرج میکنند تا قلب بهترین و قویترین و حامی ترین و عاشق ترین مرد را بدست بیاورند.
در مقابل مرد سعی دارد زن را بدست بیاورد. عشق زن. تایید زن و بدن زن. مردها در یک رقابت دائمی برای بدست آوردن زنها هستند. رقابتی شدید و نفس گیر! گاهی تا پایان عمر. مردها چون کودکانی گرسنه تشنهی زن هستند. آرامش قدرت و لذت را در زن مییابند. مردها زندگی خود را وقف میکنند تا زیباترین و وفادارترین و مهربانترین زن را صاحب شوند. مردها توانمندی را در تصاحب هر چه بیشتر زنانگی و زیبایی میبینند. آنها با پول یا هر وسیلهای سعی دارند صاحب روح و جسم یک زن یا بیشتر بشوند. هرچه بیشتر بهتر. هرچه زیباتر بهتر. افتخار زندگی آنها این است. با بدست آوردن زن آنها به موقعیت اجتماعی و آرامش فردی میرسند.
همین تفاوت در موضع مردها و زنها موقعیت پیچیدهای درست کرده. اسمش را گذاشتم دعوای همیشگی زن و مرد! اینها دو موجود متفاوت و متضاد از نظر بیولوژیکی هستند! نوعی تعادل بسیار شکننده و ناپایدار! هر فرهنگ و جامعهای هم سعی دارد به این بلبشو کمی ثبات بدهد.
جوامع قدیمیتر با وضع قوانین حجاب و ازدواج سعی کردند کمی ثبات بیاورند! تا حدودی موفق بودند ولی کار به همین سادگی نیست. با بیولوژی و طبیعت نمیتوان جنگید! رقابت و تلفات در دعوای نر و ماده موضوعی طبیعی در طبیعت است!
طبیعت و بالطبع زن ها که زمینی تر هستند غیر قابل رام شدن هستند! حجاب اجباری جواب نمیدهد! وضع را بدتر میکند! مردها هم غیر قابل کنترل هستند! کنترل میل جنسی در مردان وضع را بدتر میکند.
بنده هیچ راه حل و نسخهی ثابتی ندارم. فقط میدانم به عنوان یک مرد با دیدن یک زن انرژیهای بدنی من شروع به حرکت میکند. من مرد هستم و درگیر چرخههای جنسی. درگیر بدن و چرخههای ارگاسم. با دیدن هر زنی که کمی زنانگی از خودش ساطع کند انرژیهای بدنی و ذهنی ام تحت تاثیر قرار میگیرد. این انرژیها را اگر درست استفاده کنم عالی است و اگر بلد نباشم درست استفاده کنم باعث تشویش.
زنها را نمیدانم! نمیدانم با دیدن یک مرد چه حسی دارند! با نشان دادن زیباییهای زنانگی چه حسی دارند!
امیدوارم روزی این انرژیهای زنانه و مردانه به تعادل برسند. یک تعادل زیبا. در من و در کل دنیا. آن وقت شاید دنیا جای بهتر و متعادل تری بشود.
کاری که من میکنم مراقبه است. توجه به درون. هر از گاهی که یک زن زیبا میبینم این برایم کلیدی میشود برای رفتن به درون. برای دیدن بدن خودم. برای دیدن داستان بدن ها روی زمین. برای دیدن دوییت موجود. حسی که یک زنانگی زیبا به من میدهد چیزی شبیه نماز است. توجه به درون. شاید خدایان و الهه های اسطورهای چیزی جز این نباشد. تا وقتی که من بدن مردانه دارم احتمالا در مدار مردانگی باشم و مبهوت زنانگی!
شاید هم روزی توانستم زنانگی خودم را ببینم و با مردانگی وجودم به تعادل برسانم. آن روز من به جایی میروم فرا تر از زنانگی و مردانگی. فراتر از جنسیت. فراتر از بدن.
همانجایی که بودا بود!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر