تسویه حسابهای شخصی-٣
***
دوستی میگفت اگر تاریکی ای در وجودت باشد آن را در دیگران میبینی. اگر بتوانی دیگران و خودت را همانطور که هستند بپذیری و خوبیهایشان را ببینی معجزه اتفاق میافتد! تو آن تاریکی را به نور تبدیل کردهای. درون خودت. مگر این همان حرکت از تاریکی به نور نیست! به کمک دیگران. دیگرانی که وجود ندارند! همه تویی! همه یکی اند. وجه های یکی. همان یکی که اشکها و بغض ها را در کنترل دارد. نفسها را. تمام سلولها را. همه چیز را!
من سردی و بی تفاوتی را دیدم! در خودم و در دیگران. اما گرمای درون را هم دیدم. آن آتش سوزان درون سینه. درون سینهی خودم و دیگران. همان گرمای زیر خاکستر. همان گرمایی که از پس یک صورت غمگین و سرد هم معلوم است. از پس این کلمات خشک و سرد میتابد به بیرون!
من اضطراب پایان را دیدم. و ترس از دست دادن را. در خودم و دیگران. جایش را میدهم به اطمینان. اطمینان از آن کسی که اولین نفس را به من هدیه داد. آخرین نفس را هم هدیه خواهد داد. چیزی برای از دست دادن نیست. همه شکر اندر شکر است. از آغوشی به آغوش دیگر. و نهایتاً آن آغوش گرم ابدی.
من دویدن های پوچ را دیدم. جایش را میدهم به آرامشِ بودن. جایش را میدهم به عیش مدام. به پذیرفتن حال. همانطور که هست. جایی برای رفتن نیست. تو همین الان رسیدهای. همه چیز سر جایش هست. تو کاری نداری جز لذت بی پایان بردن. خیام بودن.
من قضاوت ها را دیدم. در خودم و در دیگران! جایش را میدهم به سکوت ذهن. به پذیرش. به کنجکاوی. به مشاهده. به بی ذهنی. به شفقت. به یگانگی.
من حرافی های ذهن را دیدم. جایش را میدهم به سکوت. به ننوشتن. به بودن!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر