رفتن به تراپی!
مقدمات مراجعه به تراپیست! -١
***
داشتم با دوستی صحبت میکردم! در واقع داشتم تمرین تراپی میکردم! در واقع داشتم تمرین گوش دادن میکردم! در واقع داشتم به خودم توجه میکردم!
یکی دو ساعتی گفتگو؛ تراپی کردیم! بعد این دوست عزیز به بنده پیشنهاد دادند که به تراپیست مراجعه کنم!
ایشان در گذشته موردهایی از دوستانش را دیده بود که هم مشکل دارند و هم مینویسند! ناگهان من را هم در این دستهبندی ذهنی قرار داد! ایشان از روی خاطرهی خوب خودش و دوستاتش یک اکستراپوله Extrapolation انجام داد و در نهایت صداقت و محبت به بنده پیشنهاد کرد به یک تراپیست مراجعه کنم!
البته قبلاً یک بار تماس گرفتم؛ شرح آن تماس مختصر با مشاور که حدود دو سال پیش بود را میخواستم اینجا بگذارم اما منصرف شدم! چرا چون از دو سال پیش تا الان خیلی چیزها تغییر کرده! بنده هم رشد کردهام! ایشان هم رشد کرده! الان اینجانب به پذیرش رسیدهام!
خوب برویم سراغ این تراپیست جدید! ایشان بعد از مشکلات ذهنی ای که از ابتدای جوانی دامنگیر همه میشود به این نتیجه رسید که به روانشناسی نیاز دارد! خوب حالا چه کند؟ خودش میرود و درسهایش را میخواند تا روانشناس بشود! اول سر کچل خودش را درمان کند و بعد یک شغل و مدرک و موقعیتی هم دست و پا کند!
تراپیست ما با تلاش فراوان وارد دانشگاه شد! فکر میکرد به کعبهی آمالش رسیده! در دانشگاه چند کتاب قطور از خزعبلات فروید و تراوشات یونگ به دستش دادند! مجبور بود آنها را حفظ کند و درسها را پاس کند! هیچگونه منطقی در کار نبود! مثلاً فروید میگفت ریدن اولین مشکل روانی انسان است! شاید ایشان دچار یبوست بودهاند! البته اگر یبوست بگیری بزرگترین مشکل روانیت ریدن است!
بگذریم تراپیست ما مسیر کسب مدرک را با موفقت و زورکی طی کرد! به گروهها و جمع های روانشناسی رفت! یک شخصیت برای خودش در گروه روانشناس ها پیدا کرد! کمر به احداث یک بیزینس و خدمت به خلق بست!
روز به روز اما اضطرابش بیشتر و بیشتر میشد! قرص ها داروهای مختلفی که قدیم تر به دیوانه های زنجیری میداند را روی خودش و مراجعانش امتحان میکرد! وارد چرخههای اقتصادی شده بود! زندگی خرج داشت!
ایشان هدفش خدمت خالصانه به مراجعانش بود! اما چه کنیم که زندگی هم خرج دارد!
ایشان برای دوستان و رفقا زحمت میکشید و مجانی مشاوره میداد!
اما مشخص بود که بنده خدا مثل فروید هنوز مشکل خودش را نتوانسته برطرف کند!
داستان کوزه گر و کوزهی شکسته به وضوح قابل دیدن بود!
معمولاً دوستان مشاور بعد از چهار پنج طلاق مشاور ازدواج میشوند! به هر حال تمرین کرده اند!
بگذریم!
جامعهی روانشناسان داشتند جای ملاها و کشیش ها را میگرفتند! اما هنوز قدرت تغییر بزرگ مثل تراپی ای که آخوند ها روی جامعه انجام میدهند را نداشتند! حتی مداحان به نظر موثر تر بودند!
یک مداح به کمک موسیقی و هنرِ خواندن و اسطوره پردازی هزاران نفر را میگریاند و آرام میکند!
هیچ مشاوری از نظر قیمت و کمیت به پای مداح و آخوند روضه خان نمیرسد!
خلاصه این مشاورها هم مجهز به سلاح ذهن خواستند مشکلات بشر را با قیمت بسیار زیاد و به صورت لاکچری حل کنند! هنوز هم پرداخت هزینههای مشاوره جزو خدمات لاکچری بیمههای درمانی است! تا دولت سوبسید ندهد فقط مرفهین با درد توان پرداخت دارند!
با این مقدمه ان شاء الله در جلسهی بعدی شما را در جریان این جلسهی مشاوره یا تراپی میگذارم!
گزارشِ یک تراپی!-٢
***
الو سلام! برای مشاوره مزاحم میشوم! لطفاً هزینه اش را بفرمایید!
صد لار! لطفاً برای تعیین وقت؛ اول واریز بفرمایید!
از طریق سایت واریز و تعیین وقت انجام میشود! سایتها ارزان تر از منشی کار را انجام میدهند.
بالاخره آدرس را پیدا کردم! یک هفتهای طول کشید تا وقت بگیرم! خیلی سرشان شلوغ است! مراجعان صف بستهاند!
روی صندلی مینشینم! صندلی من حتماً پایین تر است! برای داشتن پذیرش باید پایین تر بنشینم!
هر دو نگاهی به ساعتهایمان میاندازیم و شروع میکنیم!
تراپیست: خوب بفرمایید!
من نمیدانم از کجا شروع کنم آقای دکتر! خودم اعتقادی به ذهن ندارم! ذهن نمیتواند درمان ذهن باشد! این را جایی نوشتهام!
https://www.unwritable.net/2021/04/blog-post_95.html
حالت شعر دارد! گاهی مینویسم!
میگویند کسانی که مشکل دارند مینویسند!
آقای دکتر آخر افراد کمی حرفهای من را میگیرند!
این میشود که بهترین مشاور من همین کاغذ و قلم شیشهای است!
تراپیست:( با خودش تمرین میکند که من را به حرف وادارد! بدون وارد شدن به داستانها و دراماهای من! ) خوب میگفتی!
( او کارش را درست انجام میدهد! یعنی نشان میدهد که شنواست و قضاوتی ندارد )
ادامه میدهم!
بله جناب دکتر!
گاهی حس تنهایی دارم! این ها را مینویسم! گاهی هم برای بعضی ها میفرستم!
گاهی شعر مولانا میخوانم که میگفت
بشنو از نی ...
از درون من نجست اسرار من ...
گاهی هم احساسات آنقدر زیاد است که ابراز آن در قالب شعر و اشک ممکن میشود!
تراپیست:(حالا کمی کنجکاو شده) خوب چه مینویسی؟
از موضوعات درونی مینویسم!
از اتفاقات! مثلاً همین جلسه تراپی!
اعتقادی به دارو ندارم! تا مجبور نشوم
قرص و الکل و علف و کوکایین و SSRI مصرف نمیکنم! از ورزش و تغذیه کمک میگیرم!
از اکهارت و سادگورو!
شادترین آدمهایی که میشناسم!
از مدیتیشن!
از یوگا!
گاهی داستان زندگی ام را مینویسم!
مراجعه به درون را راه حل میدانم!
زیاد معتقد نیستم شما از بیرون بتوانی کمکی بکنی!
هر کسی اول باید به خودش کمک کند!
رنج ها نعمتند!
دردها را باید چشید!
احساسات را باید کامل حس کرد!
تنها را عبور از حس های منفی حس کردن کامل آنهاست بدون مقاومت!
تسلیم دکتر!
معنای پذیرش و تسلیم!
تراپیست: ( حالا کمی همزاد پنداری میکند اما زود به نقشش بازمیگردد)بسیار عالی! بله ادامه میدادی!
بله دیگه آقای دکتر! حرف زدن خودش کمی آدم را آرام میکند! شغل خوبی دارید! من هم به بیزینس شما علاقمند هستم!
کمی از داستان های ذهنی ام و ماجراهایم با خانمم و خانوادهام را تعریف میکنم! هر آنچه میخواستم بنویسم را شفاها میگویم!
نگاهی به ساعتم می اندازم! تقریباً یک ساعت شده!
تراپیست: خوب شما بسیار خوب از پس مدیریت مسایل برآمدهای! ما یک پکیج داریم. حدود بیست جلسه. در آن به مسائل مختلف میپردازیم. هفتهای یک ساعت!
(تراپیست در نقش یک مامور فروش کلی از محصولش تعریف میکند)
لطفاً برای جلسات بعدی با منشی هماهنگی کنید.
خیلی خوشحال شدم!
بیرون میآیم یک حساب سرانگشتی میبینم باید چند هزار دلاری بدهم تا کسی به حرفهایم گوش بدهد! کمی گران است! شاید بلیط یک سفر باشد! سفری برای یوگا! منشی را میپیچانم و میگویم برای جلسهی بعد تماس میگیرم!
حالا اگر مجددا رفتم برایتان گزارش میدهم!