سفری برای تصمیم گیری
***
آمده بودم به سفر برای اینکه تصمیم گیری کنم. تصمیم گیری برای اینکه کجا و با کی زندگی کنم. این سفر سفری درونی بود. سفر یوگا. میدانستم تمام جواب ها در درونم است. فقط باید جایی آرام بنشینم تا جواب ها مشخص شوند.
میخواستم تکلیفم را بدانم. و جالب اینکه دانستم!
وقتی به درون سفر میکنی اولین اتفاق این است که دیگر نیازی به تصمیم گیری نداری.
تمام جواب ها در لحظه است. هرچه بیرون باشد؛ هرکجا باشی فرقی ندارد. وقتی در دنیای درون مستقر باشی دیگر مهم نیست بیرون چه میشود. تو هستی و افکار و احساسات و یک انرژی در جریانِ درلحظه.
لازم نیست برای آیندهای نامعلوم تصمیم بگیرم. تکلیفم را خوب میدانم. آگاهی از خودم و آگاه ماندن در لحظه.
حال هر فکری بیاید و برود خوب است.
هر حسی بیاید و برود خوب است.
همسرم با من باشد یا نباشد خوب است.
پیش دخترم باشم یا نباشم خوب است.
آن بیرون؛ جهنم باشد یا بهشت؛ هردو خوب است.
تکلیف من اینست که آگاه به خودم آگاه به لحظه بمانم.
تکلیف من اینست که بدن ذهن و انرژیهای حیاتی خودم را در بهترین حالت نگاهدارم.
این تکلیف من است. این هدف من است. این عین موفقیت من است.
دیگران میخواهند تکلیفشان را من مشخص کنم! تکلیف را هرکسی خودش میداند. کار من فقط آگاه ماندن از وضعیت خودم است. اینگونه میشود دیگران را هم نسبت به خودشان آگاه کرد. هر کسی آزاد است. این آزادی؛ زیبایی زندگیِ ما آدمهاست.
به کمک اکهارت فهمیدم همه چیز تمرین است. هر لحظه از زندگی تمرین است. رابطهها بهترین تمرین هستند. بودن در رابطه تمرین است. نبودن در رابطه تمرین است. آگاه بودن نسبت به درون در مقابل فردی ناآگاه؛ موهبت و تمرین است.
فهمیدم میتوانم تغذیهی بهتر و تمرین یوگا در روز داشته باشم.
تکلیف من مشخص است. آگاه ماندن به جسم و به ذهن و به احساسات.
فرار نکردن از لحظه. مواجه شدن با آنچه در درونم اتفاق میافتد. نوعی زندگی ایدهآل را اینجا تجربه کردم. زندگی ای بسیار منحصر بفرد. زندگی داوطلبانه در مرکز یوگا. یوگایی که از بدن عبور میکند و به خدا یا معنویت میرسد. حس های مختلفی را اینجا تجربه کردم. کارهای مختلفی را انجام دادم. با آدمهای بسیار جالبی که همه مراقبه گر هستند ارتباط عمیق برقرار کردم.
این اقامت در مرکز یوگا بدون شک یکی از عجیبترین و منحصربفرد ترین تجربیات زندگی ام بود.
تجربهای که خیلی از آن نانوشتنی است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر