تمرین ذهنی یکساعته
***
یک تمرین ذهنی یا معنوی هست که در آن یک ساعت مینشینی و تمام آنچه در ذهنت ایجاد میشود را نگاه میکنی. تصمیم گرفتم این تمرین را نوشتاری انجام بدهم. در این تمرین نباید هیچ کار دیگری انجام بدهی ولی اینجا با کمی ارفاق نوشتن را به عنوان یک کار حساب نمیکنیم. نوشتن خودش یک کار است. نوشتن از آنچه در ذهن میآید کندتر است اما خودِ نوشتن باعث میشود فرآیند تولید افکار کمی کندتر شود. مقداری هم سانسور میشود که خودتان میدانید اینجا سانسور ذهنی را به حداقل رسانده ام. این تمرین یک ساعت است. الان ساعت حدود ٣:٢٠ است. یعنی تا حدود ۴:٢٠ اینجا خواهم بود. نشستن به مدت یک ساعت خودش کار آسانی نیست. معمولاً آدمها بدون تمرین نمیتوانند جایی ساکن بنشینند مگر اینکه تمرینهای یوگا و مدیتیشن انجام داده باشند. میرسیم به داستان بدن. این تمرین برای این است که بفهمی با بدن ات هم هویت شدهای یا با ذهن ات. اصل تمرین در کتاب مهندسی درون سادگورو پیشنهاد شده است. در آنجا میگوید اگر بیشتر به روابط و آدمها و چیزها فکر کنی معلوم میشود بیشتر با بدن ات هم هویت شدهای و اگر به کارهایی که قرار است در آینده انجام بدهی فکر کنی بیشتر با ذهنت هم هویت شدهای. فکر میکنم من بیشتر با بدن هم هویت باشم. نشستن بدون حرکت برای من هم که مدتی است یوگا و مدیتیشن میکنم هنوز راحت نیست. گاهی خارش گوش سراغت میآید گاهی هم باید جابجا شوی. بدنم آنچنان که باید در کنترلم نیست و مثلاً الان خارش دماغ آمد. اینها در یوگا کامپالشن های بدن نامیده میشود و تمرینهای یوگا برای عبور و کنترل کامپالشن های بدن و ذهن است. ترجمهی خوبی برای کامپالشن پیدا نکردهام. اجبار هست ولی معنی اش تفاوت دارد. یادم رفت اول نوشته هشدار بدهم که این نوشته طولانی است و شاید حوصله تان سر برود. اشکالی ندارد اینجا نوشتم. خارش پشت گوش. ساعت ٣:٣٧ دقیقه ی شب است و من در آشرامی در آمریکا زندگی میکنم. در یک خانهی بزرگ حدود هشت اتاق هست که با هفت نفر دیگر در آن هستیم. صدای خور و پف یک نفر میآید شبیه یک موسیقی متن. الان حدود ٢٣ روز است در آشرام یوگا زندگی میکنم. زندگی جالبی است. توضیح دادنش آسان نیست اما در کل خیلی خوش میگذرد. جای تمام خانواده و دوستانم خالی. سعیده و تارا و خواهرها و یرادر ها. خیلی به آنها فکر میکنم حتی دیروز نوشتهای در مورد بخشش خانواده نوشتم. اینجا قرار است یکساعت هیچ کار دیکر نکنم پس باید مداوم اینجا بنویسم. این نوشته یک متن یک سره خواهد بود شبیه اکثر نوشتههایم که یک ضرب مینویسمشان. در مورد هویت های کاذب قبلاً زیاد نوشتم. ایده اصلی مال اکهارت و سادگورو هست. من از این دو شنیدهام. این جوهره تمام تمرینات و مسیرهای معنوی است. حتماً دیگران هم گفتهاند ولی من از زبان این دو نفر شنیدهام. داستان این است که ما روی زمین هویت خودمان را گم کردهایم. بدن و ذهن دو هویت کاذب هستند که خیلی از ما ها شاید ٩٩ درصد ما درگیرش میشویم. یعنی خودمان را بدن میدانیم یا ذهن. ولی داستان این است که ما این دو نیستیم. بلکه آگاهی وسیع و گسترده و نامیرای پشت بدن و ذهن هستیم. بگذریم اینجا نوشتهام قرار است فقط تخلیهی ذهن به مدت یکساعت باشد. قرار نیست اینجا چیزی را توضیح بدهم در آن صورت تمرین خراب میشود و عوض میشود. اما لازم بود یک توضیح مختصری برای آن خوانندهی نگون بخت بدهم! بگذریم. داستان نوشتن و این که این خودش یک کار است. تایپ کردن خودش یک کار است. زدن تک تک حروف روی این کیبرد کوچک و گاهی تصحیح تایپی خودش یک کار است اما بیخیال! یک ساعت خیلی زیاد است. ذهنم میرود به بزرگی این متن! این خیلی بزرگ خواهد شد و تقریباً همه گیج میشوند از خواندنش! بگذریم مهم نیست آخر این فقط یک تمرین است. وقتی مینویسم خودم را همزمان در قالب خواننده هم میبینم. جالب است هم نویسندهام و هم خواننده و هم کسی که تایپ میکند و افکار را به روی صفحه ی شیشهای ثبت میکند. تغییر موقعیت نشستن یه دلیل آماده نبودن بدن. تارا. دلتنگی. قبلاً این تمرین را انجام داده بودم. وقتی سرعت ذهن بالا باشد فرصت نمیکنم از جریان کلمات جمله بسازم. اینجا هم شاید اینطوری پیش برود. سعیده. خانواده. مسؤولیت. وکالت. پول. گردن. شب. خورو پف. خارش پوست. خمیازه. کامپالشن. اجبار بدن. ترجمهی کامپالشن. وسواس؟. وسواس اجباری!؟ معانی در زبان. نیاز به دانستن چند زبان. محدودیت های زبان فارسی. آینده. فکرهای سریع. تصحیح تایپ گوگل. سلسله ی افکار. وصل بودن افکار به هم. خمیازه. شب. خواب. مردن موقت. آگاهی داشتن در طول خواب! عجله کردن و داشتن غلطهای تایپی. تحریم زبان فارسی توسط اپل. کیبرد فاریی شرکت گوگل. ٣:۵۵ گذشت زمان. زمان عنصری کاذب ساختهی بدن و ماده. چرخههای ماده و بدن. گرد بودن دایره و حرکت زمین و خورشید و ساعت! کسی متوجه نمیشود. خمیازه. کمی زانو درد. خارش پوست. نفس. نفس اتصال بدن فیزیکی به مبدأ حیات. توجه به نفسها. خارش پوست. از نیمه ی زمان گذشتن. کمی خستگی. خمیازه. توجه به اطراف. یا توجه به درون. نقشهای اجتماعی. از درون من نجست اسرار من. مولانای جان. خارش. اشک بدون حس. اشک خستگی. اشک شوق. اشک گریه. انواع اشک. اشک شادی. خمیازه. بریدن از جمله. پوزیشن بدن. حالت نشستن. بیست دقیقه مانده. خستگی. کمر. درست نشستن. نیاز دنیا به یوگا. ارتباط نوشتاری با جهان. درگیر شدن آدمها در انجام دادن! لاست این دویینگ! جمهوری اسلامی. ایگوی مرگ. نمایش اعدام. ایجاد ترس عمومی. ترس از مرگ. کشتن بیگناهان در ملأ عام. گذاشتن اعدام و قتل روبروی چشم مردم. حلاج ها. خشونت عریان. خشونت زشت. پلیدی ایگوی بشر. پخش ترس در جامعه. پخش ناامیدی. یک ایگوی جمعی. مرگی در کار نیست. فقط جمع شدن کارماست. با هر قتلی قاتلان کارما برای خودشان جمع میکنند. باید سالها آن را پس بدهند. عدالت در جهان. عدالت قطعی و مطلق. جهان عادلانه است. نیاز به آگاهی. نیاز به یوگا. کسی حوصله خواندن دارد تا اینجا؟ مهم نیست. این تمرینی شخصی است. فقط ١۶ دقیقه مانده. تا ۴:٢٠ میمانم بعد میروم ادامه ی خواب. خواب مردنی موقت. تمرین آگاهی در وقت به خواب رفتن و وقت بیدار شدن. وقت زیاد در کامیونیتی. نیاز آدمها به کامیونیتی. داستان سعیده. کذشتهی جالب ما. همسفر زندگی. نامه ای برای سعیده. دسته بندی نوشتههای قبلی برای سعیده. مرور داستان زندگی. نیاز به ثبت شدن. فانی بودن بدن و ذهن. فانی بودن. فانی بودن. تغییر. آنیچا. ویپاسانا. گوئنکا. مراقبه. نشستن. تمرینهای معنوی. ۴:٠٨. کند شدن زمان. خارش. کمردرد. خستگی. نفس. آگاهی. مرگ. عباس. بی ربط. پرش ذهن. رنج عمومی بشر. اکرم. خانواده. مهدی. هادی. بدن. فکر کردن به دیگران. به روابط. به تارا. دخترم. تکهای از وجودم. کاش و کاش. دلتنگی. کاش میدانستم. بچه دزدی کانادایی. گذاشتن گوشت در دهان گرگ. گذاشتن بچه دست سیستم کانادایی! به دنیا آوردن بچه در مقابل بچه دزدها. آزادی تارا. ۴:١١. سرگیجهی خواب. متنی طولانی. آگاهی قبل از خواب. تمرین نخوابیدن. ۴:١٢. شمردن دقایق. فقط ٨ دقیقه مانده. فیسبوک! شییر بکنم یا نه؟ صدای باد. صدای ایرکاندیشن! لذت دراز کشیدن. نوشتن در حالت خوابیده. آبریزش بینی. حس خوشایند بدن. سنگینی و لذت در بدن. کش و قوس های بدن. یوگا. من بدن نیستم. من ذهن نیستم. کاش در میکردم. قبل از درک این فقط یک تئوری است. محدودیت های زبان و ذهن و منطق. خارش بینی. آگاهی به بدن راه عبور از بدن. روزهای لذت بخش و آرام در آشرام. قدردانی از پایهگذار این زمین و این آشرام. پایه گذاری با عشق. خارش سر. ۴:١٧. سه دقیقه مانده. سنگینی بدن. فقط دو دقیقه. پایان زمان زندگی. مرگ. گذشتن از چرخهها. تغییر انرژی. اثبات عدم وجود مرگ. زندگی بوده هست و خواهد بود. شاهرخ. یک دقیقه. ترس. نابودی. عشق. عشق. تمام! ۴:٢٠.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر