نیروی حیاتی جنسی؛ بزرگان؛ لحظه!
***
بگذارید داستان را از اول تعریف کنیم. به صورت خلاصه. وقتی که ذهن ما را گیج میکند بهتر است داستان را یک بار دیگر مرور کنیم.
ما متولد میشویم بدون اینکه چیزی بدانیم! حتی خاطره یا مفهومی از خود هم نداریم. چند سال اول کاملا وابسته به پدر و مادر و محیط هستیم. کم کم حافظه و مفهومی به نام خود در ما رشد میکند. بدن با خوردن غذا و حافظه با دریافت اطلاعات رشد میکنند. در سی چهل سالگی به اوج قدرت بدنی و ذهنی و عاطفی میرسیم. بعد هم مسیر عکس شروع میشود.
آنچه که از قدرت جسمی و ذهنی و عاطفی جمع کرده بودیم به مرور از بین میرود! ضعیف و ضعیف تر میشود! و تمام! با آخرین نفس آنچه اندوخته بودیم تمام میشود! حداقل در ظاهر.
این خلاصهی داستان است!
تمام مسأله حالا این میشود که این وسط چطور زندگی کنیم!
تولد و رشد ما مرهون نیروی حیاتی ای است که به شکل نیروی جنسی است. یعنی این تولد و بالطبع مرگ توسط نیروی جنسی به جریان میافتد.
از همان کودکی نیروی جنسی مخفی و سرکوب میشود. وقتی کودک به اندام جنسی خودش توجه میکند همه واه واه میکنند و لب میگزند! اینطور میشود که ما توانایی درک و شناخت این نیرو را از دست میدهیم. وقتی بزرگترین نیروی حیاتی را نشناسیم زندگی را هم نمیشناسیم و آن را هدر میدهیم.
کتاب از سکس تا آگاهی از اوشو که مجموعهای از چهار سخنرانی اوست راهگشای خوبی است.
اینجا نمیخواهم در مورد نیروی جنسی بنویسم. اما شناخت آن و تجربهی فردی و عمیق آن را به همه توصیه میکنم! نباید آن را سرسری گرفت! بهتر است همهی ما در آن تعمق کنیم! بدون پیشداوری هایی که از بدو تولد در ما کاشته شده است.
خوب برگردیم به داستان زندگی! در طول زندگی ما دنیا را از دید خودمان درک میکنیم. دیگر انسانها را هم میبینیم. بعضی انسانها حرفهایشان با درک و برداشت درونی ما سازگار میشود و به آنها اعتماد میکنیم.
این انسانها در ذات تولد و مرگ تعمق کردند و با عشق زیاد آن را به دیگران گفتند! ما هم بهتر است سخنان این معلمان بزرگ را بشنویم و با تجربهی خودمان از زندگی بسنجیم. اگر سازگار بود استفاده کنیم واگر نبود به تجربهی خودمان ادامه بدهیم.
از این معلمان بزرگ اوشو و اکهارت و سادگورو معاصرین هستند و بسیاری بزرگان قدیم مثل بودا و عیسی و دیگرانی که تقریباً همه تعلیماتشان به یک سمت است.
تعلیمات این بزرگان همه به سمت درون و لحظه است!
این وسط اکثریت درگیر سازوکارهای اجتماعی و خانوادگی و اقتصادی میشوند و فرصت غور و تعمق در زندگی خودشان را ار دست میدهند!
امیدوارم ما از این دسته نباشیم! درک ما از زندگی و یا مفهومی به نام خدا یا حتی شناختمان از افکار و احساسات خودمان تماماً مرهون این معلمان بزرگ است. شاید گورو یا مرشد یا استاد بنامیمشان ولی فرقی ندارد!
اما مفهومی که اکهارت عزیز با دو کتابش به سادگی و روشنی بیان کرد مفهوم لحظه است. لحظه چیزی است که واقعی است. چیزی است که ما در آن هستیم. در همه حال. امیدوارم توانسته باشم دستان زندگی را به طور خلاصه در یک نوشتهی کوتاه گفته باشم.
هر کس که بخواهد بداند میداند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر