حلال کن!
***
امروز برادرم را رساندم فرودگاه! قبلش طلب حلالیت کردم! به رسم قدیم!
تسویه حساب کردیم! صفر شدم. حسابهای قدیمی! از وقتی که به این دنیا آمدم!
یک هفتهای میشد! یک هفته با خانوادهی قدیمی گذشت!
موقع خداحافظی من رفتم سراغ اکهارت و او رفت سراغ سیگار!
خیلی حرف زدیم!
حرفهایی از یوگا! از زن! از زندگی! از آزادی! از خدا! از همه چیز!
حرفهایی که نزدیم اما صدها برابر بود!
حرفهایی که نتوانستیم بزنیم!
از بازی زندگی!
از ارتعاش متقابل!
این چند روز خیلی نمینوشتم! آن تنهایی لازم برای نوشتن نبود!
یوگایم را بیشتر کرده بودم! یوگاهایم را به نیت همه انجام میدادم!
حس ها را نمیتوان نوشتن!
آنها نانوشتنیاند!
خیام گوش دادیم!
از پدر گفتیم و شنیدیم!
از فرودگاه که برگشتم خالی بودم!
شروع کردم به خوردن! اما این خلأ لعنتی پر نشد که نشد!
بعضی چیزها! بعضی حس ها! بعضی داستان ها!
شاید بعضی روابط نانوشتنی اند!
آنچه اتفاق میافتد خارج از درک توست!
فقط رقصی است میانهی میدان!
میرقصی و میخندی و میگریی!
و باز این قلم و این صفحهی شیشهای!
باز شجریان! باز چیدن بی معنای کلمات!
باز این بازی قلم!
بازی ذهن!
چرخش چشم روی کلمات!
تپیدن قلب!
بالا و پایین رفتن نفس!
شنا در حوض تنهایی!
باز سکوت!
باز تنهایی!
باز من ماندم و این دل و این بازی!
هنوز زنده ام!
هنوز نفس میکشم!
حسابهایم را باید تسویه کنم!
حلالیت ها را یک به یک انجام بدهم!
حرفهای نزده!
حسابهای قدیمی!
تو هم که میخوانی حلال کن!
اگر غمگینت کردم!
اگر شادت کردم!
اگر اشک ریختی!
اگر وقتت را گرفتم!
اگر چرند نوشتم!
اگر از تنهایی نوشتم!
اگر از مرگ نوشتم!
اگر از تنهایی نوشتم!
اگر از نانوشتنی نوشتم!
حلالم کن! حلالم کن! حلالم کن!
من رفتم!
حساب بی حساب!
همزمان شد با موسیقی سعدی و صدای شجریان
https://music.youtube.com/watch?v=Pup2dFn1HLQ&feature=share
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر