تناقضِ ذاتیِ ازدواج!
***
ازدواج در ظاهر یکی شدن دو است. یعنی نوعی یوگا! اما تناقضی اینجا هست!
یکی شدن در بعد بدن هرگز اتفاق نمیافتد! مگر برای لحظاتی!
شاید در لحظات ارگاسم؛ کمی ذهن و ایگو و گذشته و آینده کنار برود! اما چه کسی میتواند همیشه در حالت ارگاسم باقی بماند؟!
بدن و ماده ذاتا محدود هستند. چه در بعد زمان و چه در بعد مکان! پس شاید با بدن و سکس در ازدواج بتوانی برای لحظاتی بی بدنی و بی ذهنی را تجربه کنی اما بسیار کوتاه خواهد بود! در این حالت هیچگاه به رضایت درونی و کامل نخواهی رسید! و اگر در عشق نباشی مقصر را طرف دیگری میدانی! و این منجر به جدایی میشود! شمار فراوان طلاق ها هم موید این است.
تبدیل شدن ازدواج ها به یک مبادله اقتصادی هم به خاطر همین است! یعنی یک بده و بستان! فروش زنانگی در برابر پول!
حال اگر کسی از این سد بدن عبور کند و یگانگی را با کل موجودات تجربه کند دیگر این یگانگی محدود بدنی برایش پیش پا افتاده و بازی خواهد بود.
کسی که به درک یگانگیِ جهان هستی رسیده باشد دیگر نمیتواند دوست داشتن و عشق خودش را هم محدود به یک یا چند نفر کند!
کسی که عشق واقعی را تجربه کند دیگر نیازی به دریافت لذت از دیگری ندارد! او خودش غرق لذت و سرور است! دیگر نیازی به دیگری ندارد! او در وادی استغناست.
او دیگران را برای اشتراک گذاشتن عشق و سرور میخواهد! او به سرچشمه درون متصل است. مدام در عشق است. میشود کسی شبیه مولانا یا شمس!
آنها در حال پخشِ عشق و انرژی حیاتی هستند! در همه حال!
پس در هر دو حالت ازدواج کاری بیهوده به نظر میرسد! مگر اینکه کسی بین این دو حالت باشد. او با تجربه ی ازدواج و طلاق به درک عمیق تری از زندگی میرسد!
صحبتهای سادگورو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر