نجات از ذهن!
***
با دوستی قدم میزدیم و از یوگا میگفتیم! و از ذهن! از کلک های ذهن! از خواب ذهن! از توهم ذهن!
در مورد کیستی انسان صحبت کردیم!
رسیدیم به اینجا که گفت
ذهن ما یک حافظه دارد و یک تحلیلگر!
گفتم
پس آن چیزی که این دو را میبیند چیست؟
گفت
این تفاوت انسان و حیوان است! چون انسان مغزش بزرگ شده قسمتهای اضافی مغز میتوانند قسمتهای دیگر را ببینند! و این است تفاوت انسان و حیوان! انسان فقط مغز بزرگتری دارد!
اینجا وارد تلهی ذهن شدیم! من هم جوابی ذهنی نداشتم! در نتیجه داستان خودم را گفتم! بهترین حرف وقتی چیزی نداری بیان تجربیات است!
دقیقا کاری که اینجا میکنم!
یعنی نوشتن تجربیات!
تجربیاتی از نانوشتنی!
تجربیاتی نانوشتنی!
اما امروز در حین یوگا سادگی خروج از ذهن را فهمیدم و این شد این نوشته!
خارج شدن از چرخههای ذهن نیاز به معجزه دارد!
نیاز به لطف دارد!
نیاز به نظر الهی دارد!
نیاز به راهنما دارد!
زندان ذهن توهمی بیش نیست و خروج از آن ساده است!
ببینید!!
چه کسی دارد تمام این حافظه را میبیند! تمام ذهن تحلیلگر را میبیند!
چه کسی قسمت اضافی مغز را میبیند؟
چه کسی بدن و ذهن تو را میبیند؟
چه کسی تمام این گفتگو ها را میبیند؟
چه کسی این چرخهی بی نهایت را میبیند؟
چه کسی در بینهایت نشسته؟
قطعا کسی است فراتر از ذهن!
یک بی نهایت اینجاست!
تو میبینی اش!
اما ذهن تو نمیبیند!
و تو ذهن نیستی!
تو بدن هم نیستی!
تو یک نانوشتنی هستی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر