تعهد چیست؟
***
به مرور وقتی تجربهی های معنوی را بدست بیاوری معانی و مفاهیم برایت عوض میشوند!
کلمات هم نشانههایی برای همان مفاهیم هستند. بالطبع معنی کلمات هم برایت عوض میشوند!
کلمههایی که از کودکی توسط جامعه به تو آموخته شده بود دوباره برایت بازتعریف میشوند.
وقتی به سازندهی کل معانی دسترسی پیدا کنی دیگر فهمیدن معانی برایت راحت تر است!
وقتی به تجربهی یوگا یا یگانگی نزدیک بشوی کم کم تمام معانی هم یگانه میشوند. تمام معانی در یک نقطه متمرکز میشوند!
یک نقطهی شامل شوندهی کل!
یک نانوشتنی!
تعهد و مسوولیت هم از همان کلمات است!
قبلاً در مورد مسولیت نوشته بودم! و تمرین مسولیت جهانی که در یوگای ایشا توسط یوگی بزرگ سادگورو آموزش داده میشود.
https://www.unwritable.net/search?q=مسوولیت&m=1
تعهد هم از همان کلمات است! از همان معانی که تا به اصلش دسترسی نداشته باشی جامعه برایت تعریف میکند!
مثلاً تعهد را بردگی ترجمه میکنند!
آزادی را بی قیدی!
عشق را وابستگی!
و همینطور مثالها زیاد است!
تا به منبع معانی و حیات دسترسی نداشته باشی این مفاهیم برایت باز نمیشود!
ناچاراً برای گدایی از دیگران از این کلمات به عنوان سلاح استفاده میکنی!
مثل گدایی که میگوید هرکسی به او پول ندهد عشق ندارد!
یا کسی که مسولیت را فقط برای دیگران تعریف میکند! هیچ ایدهای از مسوولیت شخصی ندارد!
یا کسی که تعهد را فقط برای دیگری میخواهد! او توان بستن عهد با خودش را ندارد ولی مدام از دیگران طلب میکند و سلاحش تعهدهای خیالی و ذهنی و شرطی شدگی های اجتماعی است!
تا وقتی یگانگی را درک نکرده باشی!
تا وقتی مرز های بین خودت و دیگری را کمرنگ نکرده باشی!
تا وقتی ایگو و توهم های نفسانی خودت را کمرنگ نکرده باشی به ناچار خودت را موجودی ضعیف و حقیر میدانی! دیگری را ظالم فرض میکنی!
یا ظالم هستی یا مظلوم!
این مفاهیم هم میشود سلاح های تو!
دیگران را متهم به بی تعهدی میکنی!
دیگران را متهم به بی مسوولیتی میکنی!
در حالیکه خودت هیچ درکی از مفاهیم عمیق مسوولیت شخصی و مسولیت جهانی نداری!
حتی مسوولیت حال خودت را قبول نکردهای! حالت وقتی بد است گردن دیگران است!!
تعهد هم همینطور! تو به خودت نمیتوانی تعهد بدهی! تعهد بدهی که در هر لحظه شاد بمانی!
تعهد بدهی که قربانی نباشی!
تعهد بدهی که مسوولیت حال خودت را قبول کنی!
تعهد بدهی در عشق بمانی!
تعهد بدهی در لحظه بمانی!
با خودت و خدای خودت که درون توست و فرای ذهن توست عهد ببندی!
با حیات بخش درونت عهد ببندی که او را در هیچ لحظهای ترک نکنی!
او را نیافتهای!
تعهد اصلی را نیافتهای!
آن چیزی که باید به آن تعهد بدهی خودت هستی!
باید یا خودت عهد ببندی در همه حال متصل و در لحظه بمانی!
اما تو خودت را نیافتهای! خدای خودت را نیافتهای!
پس تعهد را از دیگران میخواهی!
شادی را از دیگران میخواهی!
مسوولیت را از دیگران میخواهی!
و قطعاً بدست نمیآوری! و قطعاً همیشه ناکام میمانی! و قطعاً همیشه از تمام دنیا طلبکاری!
از نعمت قدردانی محرومی!
از این همه عشق و لطف جاری در هستی بی نسیبی!
و چه جایگاه دردناکی!
ولی من مسوولیت تو را قبول میکنم!
مسولیت جهانی من همین است!
همین که آگاه بمانم!
در لحظه بمانم!
متصل بمانم!
این تعهد اصلی من به خودم است!
و من نه تنها مسوول خودم هستم بلکه مسوول تمام جهانم!
چون من خود جهانم!
چون من بزرگ شدهام!
دیگری ای وجود ندارد!
همه خود من هستند!
مرزی بین من و دیگری نیست!
پس تعهد شخصی من همان تعهد جهانی است!
پس مسوولیت شخصی من همان مسولیت جهانی است!
همه را شامل میشود!
تمام زمین را! تمام آدمها را! تمام بچهها را! تمام کهکشان هارا!
میشود بزرگ شد!
میشود کودک نماند!
راه بزرگ شدن کوچک کردن مرزهای نفس است!
از بین بردن ایگو است!
موتو قبل ان تموتو است!
بمیرید بمیرید مولانا ست!
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگست
هم از زندگیست اینک ز خاموش نفیرید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر