اکولوژی یا اکونومی
***
اکولوژی در برابر اکونومی!
محیط زیست در برابر اقتصاد!
طبیعت در برابر ریاضی!
اول در مورد نحوهی نوشتن این نوشتهها بگویم! گاهی یک ایده میآید! یا در مراقبه! یا در حالات دیگر!
این ایده شبیه یک دانه است! کوچک و دربسته!
اما این دانه درختی در خود دارد! یگ گیاه با میوه و گل و شاخه!
این دانه از مبدأ میآید! مبدأ حیات! مبدأ تمام خلاقیت ها!
همان نانوشتنی!
گاهی این دانه را در گلدان ذهنم نگاه میدارم! چند روز یا بیشتر!
گاهی هم دانه را پرورش میدهم!
شروع میکنم به رشد دادن دانه در کلمات!
هنوز نمیدانم محصولش چیست؟ درخت است یا بوته! گل میدهد یا نه؟ میوه هایش شیرین است یا تلخ!
به هر حال رشدش میدهم! و آن را مستقیماً در معرض عموم میگذارم!
این باغ دیوار ندارد!
شاید دیوارهای شیشهای داشته باشد!
هر کس گذرش خورد میتواند بخواند!
بعضی ها میوههایش را شیرین میابند! بعضی تلخ و بی معنی!
به هر حال این جا باغ من است!
باغی از نانوشتنی!
دانهی امروز «اکولوژی در برابر اکونومی» است!
اکونومی یا اقتصاد چیزی است که امروزه تمام زندگی ما انسانها و حتی حیوانات و حتی زمین را تحت تاثیر قرار داده! پس نمیتوان نادیده گرفتش!
بعد از خواندن اقتصاد در دانشگاه هنوز در حال فهمیدن این مفهوم هستم! خوب برویم جلو!
یک زمین داریم! زمین یا مادر اصلی ما، بستر اکولوژی است! یا همان طبیعت! یا خدا! یا الههی مادر!
قبل از پیشرفت انسان، تنها اکولوژی بود! اکولوژی یا طبیعت بر همه چیز مسلط بود!
این اکولوژی بود که جمعیت ماهیها یا پلنگها و یا میزان اکسیژن زمین یا محصول سیبِ یک درخت را تعیین میکرد!
همه چیز در تعادل بود! حتی جمعیت انسان باهوش یا نئاندرتال!
اگر اکولوژی اجازه میداد، زاد و ولد انجام میشد. جمعیت همه چیز، از جمله گیاهان و حشرات و انسانها در تعادل بود!
انسان هم در این بهشت طبیعی در حال زندگیِ هماهنگ با طبیعت بود! تا اینجا خبری از اقتصاد نبود! فقط اکولوژی بود و بس!
کم کم انسانها رشد کردند! ذهن انسان رشد کرد!
این ذهن رشد یافته توانست به گذشته برود، درس بگیرد و آینده را تصور کند و بسازد!
انسان کم کم شروع به کشاورزی و استخراج زمین کرد!
یکی مرغ پرورش داد و دیگری سیب و گندم!
بعد مبادلات شروع شد!
یکی نمک میداد و گندم میگرفت! و مرغ پرورش میداد و به سلمانی میرفت!
بازار کالا و خدمات شکل گرفت!
بعد هم پول اختراع شد و اینترنت و قراردادهای فیوچر و بازار فارکس و سهام و بیمه!
کم کم این ماشین بزرگ اقتصادی آنقدر بزرگ شد که شد شبیه یک غده سرطانی!
چند صد سال مدام رشد کرد تا جایی که تقریباً تمام زمین را گرفت!
زمین تب کرد و هوا گرم شد و نظمِ باران ها به هم خورد.
خاک بیابان شد و یخ ها ذوب شد و انسان شبیه باکتری، به هشت میلیارد رسید!
این باکتریِ دوپا، پلاستیک و آلودگی را در تمام زمین ها و اقیانوس ها پخش کرد! اکثر گونههای دیگر را نابود کرد! و حالا خودش در لبهی پرتگاه نابودی ایستاده!
بعضی از این باکتریها، یعنی تقریباً ٩٩ درصدشان، هنوز در حال زاد و ولد و فعالیت مخرب هستند! فقط به بقای خود و بچهشان فکر میکنند!
فقط به اکونومی فکر میکنند!
صبح تا شب درون این ماشین بزرگ اقتصادی میچرخند!
اما حدود یک درصدی در حال دیدن زمین از بیرون هستند!
آنها به نجات خاک و اهمیت اکولوژی پی بردهاند!
آنها میدانند اکونومی یا اقتصاد فقط یک توهم و بازیِ ریاضی است!
اصل و واقعیت، همان اکولوژی است. یعنی همین مادر زمین. این عدهی معدود، رشد کردهاند و بزرگ شدهاند و فقط به اقتصادِ خودشان فکر نمیکنند! آنها دلشان برای مادر زمین میتپد. آنها چشم باز کردهاند. آنها می بینند مادر زمین به سختی به آنها شیر میدهد! اما هنوز ٩٩ درصد بچههای زمین کورکورانه به پستان مادر لگد میزنند، درختانش را از روی حرص و طمع قطع میکنند و زمین را برای استخراج شیرهاش چند هزار متر سوراخ میکنند! راه رودخانه ها را با سدسازی میبندند! آلودگی را در زمین و آب و آسمان رها میکنند!
این ٩٩ درصد فقط به شکم خودشان و خانوادهشان و کمپانی شان و کشورشان فکر میکنند!
هنوز نمیدانند همهی ما با هم سوار یک کشتی هستیم. یک کشتی بزرگ آبی زیبا! غلتان در بی نهایت سیاهیِ کهکشانها. اگر این کشتی غرق شود و این توپ زیبای آبی و سبز، بیابان و قهوهای شود، همهی ما با هم خشک میشویم!
خوب پس به جای پریدن در لابلای چرخدنده های این ماشین اقتصادی، بهتر است به آن یک درصد انسان آگاه بپیوندیم. خودخواهی مان را به جهان خواهی تبدیل کنیم. با جهان یگانه شویم و یگانگی و توحید را درک کنیم.
بلافاصله بعد از این درک میفهمیم که مهمترین کار بشر، متوقف کردن رشد بیمارگونهی این غده سرطانی است. متوقف کردن رشد جمعیت و استخراج دیوانه وار طبیعت!
میفهمیم که باید شروع کنیم به داد و فریاد!
باید انسانها را از دویدن دیوانه وار به سمت حرص و طمع آگاه کنیم. باید مدتی بنشینیم و مراقبه کنیم!
باید آهسته تر و کمتر غذا بخوریم!
باید کمتر گوشت بخوریم!
باید کمتر کار کنیم!
باید بیشتر آگاه شویم و آگاهی را پخش کنیم!
این میشود مهمترین کار اقتصادی! یعنی درک اهمیت طبیعت!
باید به حزب سبز رای بدهیم!
باید از شهرهای بزرگ دور شویم!
باید به آغوش مادرمان برگردیم. باید خودمان و مادرمان را از این سرطان و دیوانگی شهری نجات بدهیم.
باید پلاستیک نخریم! باید مراقبه کنیم! باید جنگ راه نیاندازیم.
باید از زمین بنویسیم باید یوگا کنیم باید خاک را نجات دهیم.
باید بخوانیم و منتشر کنیم. باید آگاهیمان را بالا ببریم.
باید بیشتر سکوت کنیم.
اکونومی و تقسیم کار در ابتدا خوب بود. باعث کمی رشد و رفاه بیشتر شد. باعث عمر بیشتر و جمعیت بیشتر شد. باعث شد من با این قلم شیشهای برای هزاران نفر یک بار بنویسم.
اما همان اصل سادهی تقسیمِ محصولات غذایی هم درست انجام نشد! فقیر و غنی درست شد.
و زمین دچار بیماری و رشد بیمارگونه شد. ما بچههای زمین هم بیمار و مضطرب شدیم.
بهشت زمین در حال تبدیل شدن به جهنمی زشت است.
کمی صبر کنیم.
کمی تامل کنیم.
کمی بزرگ تر فکر کنیم.
دوباره بخوانیم و بنویسیم و شییر کنیم.
اکونومی فقط یک بازی ریاضی برای تقسیم غذا روی زمین است که متاسفانه همین کار را هم با نقص های زیادی انجام میدهد!
رشد خوب است تا جایی که سرطانی نشود.
پس من هم نوشتهام را طولانی نمیکنم!
هر کس بخواهد بداند میداند!
زمین راه خودش را میرود!
یا ما آدمها میفهمیم و زنده میمانیم!
یا در حرص و نادانی خودمان نابود میشویم!
به امید داشتن سیارهای آگاه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر