۱۴۰۲ دی ۲۰, چهارشنبه

هم هویت شدگی با کار!

زمان خواندن 4 دقیقه ***

هم هویت شدگی با کار!

***

جمله‌ی معروف « من می‌اندیشم پس هستم » را یادت هست؟ 

این جمله برای زمانی بود که بشر فکر کرد، فکر کردن مهمترین کار است. آن زمان بشر فکر می‌کرد هویت او از اندیشه کردن می‌آید. 


لینک نوشته‌ی فکر کردن

https://www.unwritable.net/2023/10/blog-post_3.html


در ادامه‌ی موضوع هویت های کاذب می‌رسیم به کار. 

در بسیاری از جوامع بخصوص در جوامع غربی هم هویت شدگی با کار، کاملاً واضح شده است. 

انسان‌ها درونشان می‌گویند « من کار می‌کنم پس هستم »


به صورت تاریخی بعد از ایجاد اصل تقسیم کار در جوامع هر کسی کاری را به عهده گرفت. 

یکی آهنگر شد و دیگری نجار. یکی هیزم جمع می‌کرد و دیگری نان می‌پخت. 

اینطور شد که انسان‌ها در تله‌ی هم هویت شدگی با کار گرفتار شدند. 

در غرب همیشه مهمترین سوال این است که چه کاره‌ای. البته در اینجا منظورم از غرب بصورت غرب فرهنگی است نه لزوماً غرب جغرافیایی. شاید مثلاً در ژاپن یا شرق هم الان این فرهنگ خیلی حتی بیشتر از آمریکای شمالی باشد. 


اگر می‌بینید که آدم‌ها با کارشان شناخته و طبقه بندی می‌شوند. 

اگر می‌بینید که ارزش آدم‌ها به شغلشان است. 

اگر مشغول بودن برتری و مزیت حساب می‌شود و بیکاری ضعف. 

اگر از اینکه به تلفن دوستانتان پاسخ نمی‌دهید چون کار دارید و از این موضوع حس خوبی هم دارید. 

اگر در مهمانی‌ها از اینکه دیگران فکر کنند شما سرتان خیلی شلوغ است و وقت سرخاراندن ندارید خوشنود می‌شوید. 

اگر وقتی شغل و سِمت تان تغبیر می‌کند، احساس ارزش درونی تان نسبت به خودتان تغییر می‌کند. 

اگر دوست دارید قبل از اسمتان به شما بگویند دکتر فلانی یا مهندس  فلانی و عمدا این را به دیگران غیر مستقیم گوشزد می‌کنید. 

اگر شغل شما مهمتر از خود شماست. 

اگر کار برای شما موقعیت اجتماعی آورده. 

اگر وقتی کاری نمی‌کنید احساس بی ارزشی و بی مصرفی می‌کنید. 

اگر اکثر مکالمات و تعاملات اجتماعی شما حول محور کار است. 


و اگر در شرایط مشابه بالا هستید شما با کارتان هم هویت شده‌اید. 

اکثر موارد بالا کم و بیش تجربه‌ی خود من هم بوده. 

حتی در نوشتن! 

گاهی در مواجهه با آدم‌های جدید من خودم را با نوشته‌هایم معرفی می‌کنم. به طور خلاصه دارم با نوشتن هم هویت می‌شوم! 

من می‌شوم نویسنده‌ی نانوشتنی! 

چند روزی هم بود که افرادی خطاب به من می‌گفتند «نانوشته» و من به شوخی می‌گفتم «نانوشتنی» 

چرا؟ چون من خودم را با این کارِ نوشتن به آن‌ها معرفی کرده بودم. 


اما اگر ما کارمان نیستیم پس چه هستیم؟ 

هویت ما چیست؟ 


https://www.unwritable.net/search/label/من%20کیستم?m=1


مگر نه این است که ما در شغلمان به دیگران خدمت می‌کنیم و برای خودمان زندگی و بقاء پیدا می‌کنیم و با جامعه در ارتباط و بده و بستان هستیم؟ مگر این بد است؟ 

خیر! کار کردن و پول درآوردن و بقا پر جامعه و خدمت کردن همه و همه خوب است. 

آن چیزی که اشتباه است هم هویت شدگی با کار است! 

یعنی کار ما مهمتر از خود ما بشود. 

یعنی در شخصیت کاری خودمان غرق بشویم. 

یعنی ارزش ذاتیِ بودن خودمان را فراموش کنیم. 

یعنی وقتی کاری نداشتیم بی قرار باشیم و احساس بی ارزشی بکنیم. 

یعنی وقتی شغلمان پایین باشد حس بی ارزشی و وقتی به اصطلاح شغل بالایی داشتیم حس با ارزشی بکنیم. 


این‌ها همه نشانه‌هایی است از هم هویت شدگی با کار! 

و این هویت را در جاهایی مثل رزومه و لینکدین می‌نویسیم و به آن افتخار می‌کنیم! 

گرفتن یک نقش اجتماعی و حتی موقتاً غرق شدن در آن کار بصورت موقت و زمانی که نیاز است، اصلا بد نیست. اینجا من از پلیس نمی‌خواهم که لباس پلیس نپوشد و یا جراح لباس سفید جراحی به تن نکند! 

اینجا می‌خواهم بگویم می‌توان بدون انجام کار یا داشتن شغل هم احساس ارزش داشت. 

می‌شود بعد از بازنشستگی هم با ارزش بود! 

اصلا می‌توان بودا بود! 

می‌توان نشست و دنیا را تغییر داد. 

می‌توان از درون و فقط با بودن به رشد بشر کمک کرد. 


برای ذهن های معتادِ به کار امروزی، این کار تنبلی و بیکاری و بی عاری و بی مصرفی تعبیر می‌شود! اما روی دیگری هم هست. 

شما هم بلاخره روزی بازنشست می‌شوید و روزی مهارت های کاری و موقعیت های اجتماعی ناشی از کار را از دست می‌دهید. آن موقع اگر با کارتان هم هویت بوده باشید احساس پوچی و بی ارزشی اجتناب ناپذیر است. اینطوری می‌شود که پیرها و بازنشسته ها معمولاً با حس بی ارزشی دست و پنجه نرم می‌کنند. 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خواسته‌ها

زمان خواندن 3 دقیقه ***   خواسته‌ها *** با دوستی صحبت کردیم قرار شد خواسته‌هایم را بنویسم. به صورت بولت پویت. یعنی خلاصه.  خواستن کار ...