آه ای خدای ساکت
---
این جمله ای بود که روی دیوار اتاقم نوشته بودم!
چه احمقانه
چه نادان بودم
نادان و خیره سر
تو چطور حرف میزنی؟
چطور می نویسی؟
چطور صفاتی نسبت میدهی؟
وقتی تو حتی سکوت را کامل در بر نگرفتهای
وقتی نمیدانی سکوت چه غوغایی است
وقتی هنوز مغرور و نادان کسی را میخوانی
وقتی هنوز صدایی داری که آه بکشد
اصلا چطور هنوز هستی؟
در محضر سکوت؟
باید نیست میشدی
اگر میفهمیدی
آهی نداشتی که بکشی
کلمهای نداشتی که بنامیاش
صفتی نبود که بگویی اش
تو هنوز نمردهای
هنوز خیالاتی داری در سر
هنوز پر سر و صدایی
از سکوت میگویی ولی بی سکوتی
می نویسی وقتی همه چیز واضح است
تو خود حجاب خودی
تو خود برهم زنندهی سکوتی
سکوتی که اگر تو را در بر بگیرد
زبانی نخواهی داشت
کلمات واهی میشوند
این نوشتن ها و فرستادن ها بیهوده
سکوتی که اگر تو را در بر بگیرد
موسیقی ها زمخت
دردهایت درمان
و انگشتانت بی حرکت خواهند شد
اشکها در سکوت میآیند
مرگ ها در سکوت
تولدها در سکوت
آگاهی ها در سکوت
و تو چقدر خیرهسری
که هنوز از سکوت میگویی!
آه ای خدای ساکت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر