آغوش خورشید
امروز از آغوش همسرم
از آغوش دخترم
خداحافظی میکنم
شاید برسم به آغوش مادرم
یا خواهرم
یا دوستی دیگر!
آغوش ها نشان از یکی شدن دارند
و آن آغوش ابدی
آغوش مادر زمین
از یکی بودنی که فراموشش کردیم
من در آغوش زندگی ام
خواه جسمم زنده باشد یا مرده
آغوش مرگ، آغوش زندگی
تفاوتی ندارند
زندگی ام را خلاصه کردهام
در چند ساک
یکی برای لباسهایم
یکی بزرگتر برای سوغاتیها
و چند قلم الکترونیکی
برای نوشتن
در نهایت چیزی نداریم جز همین چند آغوش
و آن آغوش نهایی
آغوش مرگ
آغوش زندگی
سوغاتی ای ندارم
جز همین کلمات
شاید چند تکه لباس و وسایل سرگرمی
اما من هم مثل شمایم
سهمم فقط همان آغوش است
شاید چند تا نگاه
شاید چند قطره اشک
هوایی که همهی ما را در آغوش گرفته
و زمین با آن آغوش سردش
اما خورشیدی هم هست
با آن آغوش سوزان
وقتی به آغوش خورشید رفتی
دیگر نمیتوانی ببینی
نمیتوانی حتی نفس بکشی
آنجا فقط سوختن است و بس
سوختن در سکوت
شاید چند قطره اشک چند لحظهای آرامت کند
اما کار ما از اول سوختن بود
سوختن در آتشی که به سرمای زمین میزند
می سوزاند
تو را
جسمت را
تمام کلماتت را
تمام هویتت را
دیوانه میشوی
مثل آن شاپرک بیچاره
میچرخی و میچرخی
تا خوب بسوزی
کامل بسوزی
آینده را بسوزانی
گذشته را بسوزانی
بسوزی چون مولانا
چون دیگران که خوب سوختند
عطرشان هنوز هست
شاه پرک ها
چه شاهانه پر کشیدند
آخر خودت نور میشوی
میسوزانی توهماتت را
میسوزانی کلماتت را
سوختن
در سکوت
در عشق
در آغوش خورشید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر