ذهننوشته ی سفر هندوستان -۶ سفر به شک!
زندگی در ایشا -٢۴ می
ساعت حدود دو و نیم صبحه. دیروز که با یکی از دوستان حرف میزدم گفت نه تنها میخوانیم بلکه حتی رفته بودند توی گوگل هم در مورد جایی که هستم جستجوکرده بودند! یعنی این نوشتهها برایشان جالب است! سبک نوشتهها رو هم دوست داشت. یعنی نوشتن از حس در لحظه بدون سانسور و ترس از قضاوت! نوعی شریک کردن خوانندهها در مسیر زندگی! همانطور که حس میکنم و فکر میکنم! بدون تغییر و اعوجاج!
این شد که دوباره دارم مینویسم. توی این دو روزی که ننوشتم دو اتفاق افتاد. یک دورهی آموزشی یوگای شامباوی داشتم و یک روز هم آزاد بودم! در اواخر کلاس دو روزه صحبت از غذاهای با انرژی مثبت و غذاهایی با انرژی منفی شد. یعنی غذاهایی که سطح انرژی حیاتی بدن رو بالا میبرند و غذاهایی مثل پیاز و سیر که باعث سستی و پایین اومدن سطح انرژی میشوند. گفت شما با لمس اگر حساس باشید میتونید بفهمید کدوم غذا براتون مناسبه کدوم نیست. اما اگر نتونستید یک روش آونگ آویزان هست! این جوریه که یک چیزی شبیه تسبیح دارند که از دانههای درختی در هیمالیا درست میشه. اگر این تسبیح رو روی غذاهای با انرژی مثبت بگیری ساعتگرد میچرخه. غذاهای منفی پادساعتگرد و غذاهای خنثی فقط نوسان خطی! یک لیمو و یک سیب زمینی و یک سیر هم آوردند برای تست! معلم انجام داد درست بود! لیمو ساعتگرد سیبزمینی صاف و سیر پادساعتگرد!! یک نفر دیگه تست کرد و جواب ها به این درستی نبود!! از بین حدود صد تا دانش آموز فقط من یکی جرأت کردم بلند بگم آقا من شک دارم که این درست باشه! به نظرم نیت و فکر کسی که نخ رو نگه داشته تعیین کننده هست نه غذای زیرش! خلاصه به شوخی تمومش کردم و کسی از اون صد نفر هم پیگیری نکرد! کلاس تمام شد. اما فرداش این شک هنوز با من بود! ببینید من توی یک مرکز یوگا هستم. اینجا یوگای معمولی هست! مدیتیشن هست! و کار تا جایی پیش میره که خداهایی از سنگ ساختند و میپرستند! میگند این سنگ ها انرژی دار شده! کسی رو هم به نام سادگورو هست که تقریباً خداست! یعنی جای جای اینجا عکس و تمثال رد پاش رو گذاشتند و دقیقاً میپرستند! خود سادگورو هم میگه که امیدواره پیروانش جانشون رو تقدیمش کنن! و واقعا بسیاری اینجا هستند که کل زندگی شون رو وقف کردند! دسته های مختلف بیشتر هم جوانهای فدایی اینجا هستند! واقعاً فکر کنم حاضرند برای گوروی خودشون بمیرند! نهایت اخلاص فنا و ذوب شدگی!
اولین لازمه برای شروع مسیر طریقت کنار گذاشتن ذهن منطقی هست. همون کاری که من هم تا حدودی قبول دارم! یعنی ذهن منطقی درست مثل پای چوبی استدلال محدوده. مدام درحال حساب و کتابه. اما به نظر میرسه که این ذهن منطقی تو رو به سختی به آرامش و سعادت میرسونه!
اما چیزهایی هست در زندگی که واقعاً فرای ذهنه! دوستی دارم به شدت کاری و منطقی! دارای درست و غلط های فراوان. منظم و مرتب! مرد زندگی و خانواده! تنها زبان منطق رو بلده. تا حدی که در زمان دانشجویی بهش میگفتیم آدم آهنی! دیروز یک سوال ازش کردم! گفتم به نظرت مردن درسته یا غلط! ببینید واقعا چیزهایی هست که با منطق نمیشه جواب داد! مثل مردن و بالطبع زندگی کردن!
اما خاصیت ذهن و منطق مثل دومینوئه! یعنی اکر یکی از مهرهها بیافته کلش فرو میریزه! مثال آونگ رو یادتون هست! اگر همین یک مهره بریزه و ثابت بشه که چرند و کلاهبردار یه کل داستان این معبد و حتی کل سیستم یوگا فرومیریزه!
دیروز کمی مریض شدم و بیشتر استراحت کردم. و روی این موضوع کمی تحقیق کردم! شخص دیگری به نام دیپاک چوپرا هم همین آزمایش رو با اپراوینفری انجام داده. تفسیر اون البته به نظر من نزدیک تره! اون میگه تو با فکر کردن و ذهنت میتونی جهت چرخش تسبیح رو تعیین کنی. همون چیزی که من میگم! در نهایت اینجا شاید تفسیر سادگورو اشتباه باشه!
اما سادگورو توی ٩٩ درصد حرفاش منطقیه! اما یک درصد یا یک حرف غیرمنطقی میتونه کل اعتبارش رو زیر سوال ببره! این خاصیت منطق هست! روی هم سوار میشه! خود سادگورو میگه هیچ چیزی رو قبل از اینکه خودتون تجربه نکردید باور نکنید! من هم همنیطور هستم! مسیری که خودش رفته هم همینه! یک آدم آتئیستی بوده که ده دوازده سال یوگا میکرده به قول خودش برای دلیل نادرست که قوی تر شدن بدن باشه. اما میگه کار درست رو حتی با نیت نادرست انجام بدی کار میکنه! دانهی درخت رو هر کسی با هر نیتی بکاره درخت میشه و میوه میده!
برسیم به وضعیت درونی خودم! ده دوازده سالی هست که یوگا میکنم چون بدنم رو حال میاره. بعد از کلاس یوگا حال جسمی و روانی ام به وضوح بهتر میشه! اما هنوز مراحل بالاتر یوگا که تجربیاتی معنوی و عرفانی هست رو خوب تجربه نکردم! من از این خدایانی که از سنگ و چوب ساخته و به اونها انرژی داده چیزی حس نمیکنم! نه رد میکنم نه تایید! یعنی باز میمونم برای تجربههای خودم! بدون نتیجهگیری! برای ذهن سخته چون ذهن همیشه میخواد نتیجه گیری کنه!
مفاهیمی مثل خدا، معنویت، یگانگی و غیره رو قبل از اینکه قسمتی از تجربهی اصیل و درونی خودتون بشه نه رد بکنید نه قبول! اگر بدون تجربه قبول کنید میشید داعش! اگر رد هم بکنید بدون تجربه باز هم میشید داعش! البته ضربدر منفی یک! چه ردش چه قبولش اگر بدون تجربهی شخصی باشه یکیه! یک مذهبی و یک آتئیست هردو یک جا هستند! اونها چیزی رو که نمیدونند رو باور کردند!
اما اینجا جاییه که من هستم! تا اینجا رو که تمرینات یوگا باعث بوجود اومدن حس خوب توی بدن و روانم هست رو کاملا و بارها تجربه کردم! اما بیشتر نه! اینکه مدیتیشن باعث میشه حالم تا حدودی بهتر بشه رو هم بارها تجربه کردم! اما یگانگی با جهان رو نه! انرژی دادن به سنگ و چوب رو نه!
پس مرز مشخصی میکشم بین آنچه که میدانم- یعنی تجربه کردم- و آنچه که نمیدانم!
آنچه که میدانم را به خوبی میدانم. اما آنچه که نمیدانم را هم به خوبی میدانم! میدانم که نمیدانم! پس چیزی را کورکورانه باور نمیکنم! بالاترین منبع حقیقت درون من هست و تجربیاتم. نه آنچه دیگران میگویند یا هر گورویی میگوید!
درست است که سادگورو به شدت باهوش است و استدلالهایش منطقی است. اما او هم شاید اشتباه بکند! پیامبر ها، امامان! مولانا! همه! آنها هم ممکن است اشتباه کنند! عصمت را قبول ندارم! تا زمانی که کسی انسان است و روی دوپا راه میرود میتواند اشتباه کند! حتی اگر آنقدر بزرگ و باهوش باشد که تقریباً خدا شده باشد! انسان ظاهراً پتانسیل خدا شدن را دارد! اما من هنوز نشدم!
شاید تعریف شِرک همین باشد!
هیچ چیزی را نباید شریک تجربهی درونی خودت بکنی!
تنها منبع حقیقت درون توست!
از بیرون اگر دنبال حقیقت باشی مشرِک میشوی!
حتی همین نوشته را هم تا وقتی تبدیل به تجربهی خودت نشده قبول نکن!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر