ترس! خشم! بازی زندگی!
***
ترس همان یار قدیمی! مدتی بدون ترس زندگی میکنی. یاد جملهی معروف « لا خوف علیهم » میافتی. اما فقط چند ساعت غفلت کافیست تا دوباره در دام ترس بیافتی. ترس اصلی. ترس از دست دادن! ترس از آینده!
این نوشته خیلی شاید خوشایند نباشد. نوعی اعتراف است. اعتراف به فرآیند ترس که هنوز در من هست.
باید خیلی دقیق مشاهده کنی. نمیشود با انکار و فرار خودت را بشناسی.
وقتی دیروز داشتم بر ای فروختن خانه کار میکردم و خانه را نشان آدمهای مختلف میدادم سعی کردم بعد از آن خودم را تحلیل کنم.
بعضی خانههای مشابه بین ۵٠ هزار تا ۴٠٠ هزار دلار بالاتر فروخته میشوند. ذهن سریع وارد حساب و کتاب میشود. اگر من با این قیمت بفروشم عدد بزرگی از دست میدهم. ترس از دست دادن!
بعد به تصمیم خودت شک میکنی. شاید این بهترین کار نباشد. حساب و کتاب های ذهن شروع میشود. به اصل کار شک میکنی.
وقتی شک و تردیدها که نتیجهی ترس بود پیدا میشود اول نوک پیکان را به سمت خودت میبری.
بعد به خودت و توانایی های خودت شک میکنی. با خودت میگویی از پس این کار به خوبی برنمیآیم. این کار را نمیتوانم به صورت عالی و پرفکت انجام بدهم. من به درد این کار نمیخورم. و ذهن ادامه میدهد. روابط خوبی برقرار نکردی. بعد خودت را با یک مفهوم ذهنی استاندارد مقایسه میکنی. من به اندازهی کافی خوب نیستم. من نمیتوانم در این جامعه زندگی نرمالی داشته باشم. این افکار به صورت سلسله وار و تکراری در ذهن رژه میروند. فقط مدتی ناآگاهی کافیست تا یادت برود! مدتی کافیست تا با این افکار هم هویت بشوی.
بعد که حسابی خودت را تحلیل کردی دنبال مقصر های دیگر میگردی. چه شد که اینطور شد؟
تصمیم دو نفر بود! دیگری را مقصر میدانی. خشم در تو ایجاد میشود.
دلتنگی دخترت هم مزید بر همه چیز. تلفنت را جواب نمیدهد. به همین سادگی وارد چرخههای خشم میشوی!
پس همان ترس؛ همان ترس قدیمی؛ همان ترس از ازدست دادن. ترس از آینده تو را به گرداب خشم هم میاندازد! اگر آگاه نباشی میبینی که در حال ابراز خشم هستی!
اما برگردیم به همان ترس. ترس اصلی که ترس از دست دادن است. از دست دادن هویت های کاذب. از دست دادن بدن. از دست دادن امنیت. از دست دادن پول. از دست دادن موقعیت اجتماعی. از دست دادن زندگی!
در نهایت ترس از مرگ مادر تمام ترس هاست.
اما وقتی کمی روی خودت کار کرده باشی. میدانی. قبلاً حتی اگر برای لحظاتی تو به وادی بدون ترس راه پیدا کردهای. میدانی مرگ پایان زندگی نیست. مرگ فقط عکس تولد است. زندگی و آگاهی پشت آن با مرگ از بین نمیرود.
مرگ شاید پایان رنج باشد. یا پایان ذهن. یا پایان هویت های پوچ. اما پایان آگاهی نیست!
وقتی این را دانستی دیگر کل ساختار ترس فرو میریزد. ساختار ترس که فرو بریزد ساختار عشق جای آن را میگیرد.
چیزی برای از دست دادن وجود ندارد. هیچ چیز واقعی ای را ما از دست نمیدهیم. خالی به دنیا آمدیم و خالی هم میرویم. این وسط فقط یک بازی است. بازی مالکیت بازی روابط و بازی ذهن! با سبک بالی تمام بازی کن!
مثل همین بازی با کلمات! فقط یک بازی است. چیدن مفاهیم و کلمات در کنار هم! خلق معنی. اشتراک گذاری معنی! فقط یک بازی است!
بازی روزی تمام میشود. مثل بازی بدن. مثل بازی کلمات. مثل همین نوشته.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر