نانوشتنی ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
***
گاهی نوشته ها عنوان ندارد. به نظر خودم آنهایی که عنوان ندارد جالب تر است. گاهی هم بعد از نوشتن عنوانی برایش انتخاب میکنم. اما عنوان معمولا نمیتواند کل نوشته را نمایندگی کند. معمولا عنوان ها نشان دهندهی آنچه در متن میآید نیست. عنوان نمی تواند مطلب را خلاصه کند.
گاهی عنوان ها را با قصد کلیک بیت یا تلهی به دام انداختن مخاطب انتخاب میکنم. از عنوان که بگذریم نوشته هایی که عنوان ندارد بهتر است. چرا؟ چون بدون برنامه ی قبلی نوشته میشوند.
داستان از این قرار است که بعضی روزها که نسبتا وقتم آزاد است سعی میکنم میزان ورودی ذهنم را کم کنم. یعنی کمتر ویدیو ببینم یا کمتر با آدمها حرف بزنم.
در این روزها معمولا کاری را از پیش برنامه ریزی نمیکنم. وقتی روزم این طور باشد درست مثل این نوشته معمولا خیلی خوب در می آید. وقتی ورودی ها را کنترل میکنم ذهن شروع میکند روی خودش کار کردن. بیشتر روز به بدنم توجه میکنم. معمولا یوگا و مدیتیشن میکنم.
در چنین روزهایی وقتی که ذهن روی داده های قبلی خودش کار میکند معمولا خلاقیت روی میدهد. معمولا ایده ها و فکر های جالبی می آیند و میروند. در مراقبه ها سعی میکنم بدون قضاوت یا بدون دخالب یا بدون انتخاب آن ها را مشاهده کنم.
اما مدتی که میگذرد بعضی از آنها جالب میشوند. یک حسی هم در همه هست برای ابراز. و این میشود که شروع میکنم به نوشتن. مثلا نوشته ای شبیه این.
ورودی های ذهن من بیشتر از سادگورو و اکهارت هستند. مابقی ارتباطات اقتصادی و اجتماعی هست. و ارتباط تک به تک با آدمها. این نوشتن ارتباط من با عموم است. عموم یعنی همه. یعنی روح جمعی بشر. یعنی خودم. یعنی خدا.
یعنی هم با خودم حرف میزنم هم با همه.
شخص خاصی مد نظرم نیست. گاهی البته یاد دوستان میافتم. اما بیشتر با خودم و با خدا و با عموم حرف میزنم.
در ظاهر شاید تصادفی به نظر برسد. اما یک چیزی بگویم.
شمایی که الان داری این سطر ها را میخوانی. شما تصادفی اینجا نیستی!
یک رزونانسی در یک جایی در روح تو بوده که تو الان داری این را میخوانی!
من هم جوان که بودم فکر میکردم دنیا تصادفی است! اما الان تقریبا مطمین هستم که دنیا تصادفی نیست. حتما روح های ما در جایی به هم متصل هستند. نه تنها این بلکه در جایی نمیدانم کجا من و تو یگانه شده ایم. یعنی آن مفهوم یا حسی که من هم به آن رسیدم تو هم رسیدی! واگر نه اینجا نبودی!
همه ی ما دنبال چیزی هستیم. مثلا دنبال غذا یا پول یا سکس یا احترام یا هرچه! کل زندگی مان دنبال آن میدویم. من اسم آن چیز را گذاشتم نانوشتنی. اسم زیاد مهم نیست. مهم این است که همه ی ما به دنبال یک چیز هستیم. یک چیز نانوشتنی!
بعضی اسمش را میگذارند آرامش بعضی میگذارند سعادت بعضی میگذارند آزادی!
اسم هر چه باشد باشد!
آن نانوشتنی درون ماست. این نوشته ها درون ما تولید و درک میشود.
این نانوشتنی خارج از زمان است. یعنی در هر لحظه وجود دارد.
هر کسی درکی از آن دارد!
مورچه یک درکی دارد. فیل درک دیگری.
مولانا یک درکی دارد. شمس درک دیگری.
حافظ آن را مثل خودش درک میکند.
سعدی جور خودش درکش میکند.
من و تو هم به روش خودمان درکش میکنیم.
به روش خودمان از او می نویسیم.
به روش خودمان دوباره به او می پیوندیم.
من هم سعی میکنم از این نانوشتنی بنویسم.
چون تنها چیزی است که ارزش نوشتن دارد.
مابقی همه اضافات است!
مرگ را دانم ولی تا کوی دوست
راه اگر نزدیک تر داری بگو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر