محکوم به زندگی!
---
میتوانی بنویسی!
میتوانی حسابی فلسفه بافی کنی.
میتوانی دور خودت صدها دیوار بکشی. دیوار های مختلف محافظتی. محافظت از جانت. از ایدههایت. از اموالت! محافظت از از هویتت. از خواستههایت. از نیازهایت. از سلیقه هایت. از ترجیح هایت.
میتوانی برای خودت رزومه درست کنی. چنین و چنان کنی. سابقه درست کنی. میتوانی از افکارت برای خودت کاخ هایی بسازی! درآمد پسیو درست کنی. بیزینس کنی. برنامهریزی کنی. آینده نگری کنی!
میتوانی خانواده درست کنی. بچه دارشوی.
فک و فامیل و قبیله ای به هم بزنی.
جمعی از دوستان دور خودت جمع کنی.
اما یادت باشد!
این کاخی که می سازی روزی خراب میشود!
تو محکوم به زندگی هستی.
همانطور که محکوم به مرگ هستی.
این خبر خوبی است!
بالاخره روزی میفهمی!
میفهمی دنیا دست کیست!
آنچه ساختهای توهمی بیش نیست!
هرچه هست سازندهای دارد!
حتی همین کلماتی که سر هم میکنی!
بی سر و ته!
از هر صد نفر شاید یکی بفهمد!
شاید هم هیچکس!
فرقی نمیکند!
تو چیزی نمیتوانی بسازی!
همه چیز ساخته شده!
تو روی حذف خودت کار کن!
کنار برو!
بدنت را بساز!
ذهنت را خراب کن!
بدن کمتر تو را متوهم میکند!
یوگا کن!
بدن به تو راست میگوید!
بدن نهایت خودش را میداند.
من محکومم!
محکوم به دانستن بعضی چیزها!
تو را نمیدانم!
تو اصلا وجود نداری!
تو بساز!
من خراب میکنم!
چهل سال دوم را باید به خراب کردن بپردازی!
اگر قانون بازی را فهمیده باشی!
پراکنده گویی کافیست!
کسی که درد ندانستن داشته باشد! روزی خواهد دانست!
اینقدر داستان بافی نکن!
تو نمیتوانی چیزی بسازی!
خراب کن.
تمام کن.
سکوت کن.
برو!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر